در خرابات مغان نور خدا مى بينم........اين عجب بين كه چه نورى ز كجا مى بينممن ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
در خرابات مغان نور خدا مى بينم........اين عجب بين كه چه نورى ز كجا مى بينممن ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد..............دلبر كه در كف او موم است سنگ خارامحمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
وصل تواجل را ز سرم دور همي داشت........از دولت هجر تو كنون دور نماندستای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو
شراب لعل كش وروى مه جبينان بين............. خلاف مذهب آنان جمال اينان بينتا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیستنه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/11261-مشاعره-.../page984
یادش بخیر!
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
همهء هستي من آيهء تاريکيست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاهان شکفتن ها و رستن هاي ابدي آه کشيدم ، آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
فروغ
اضطرابتو را نگاه میکنم که خفته ایی کنار من،
پس از تمام استراب ، عذاب و انتظار من ........
تو رو نگاه میکنم که دیدنی ترین تویی و از تو حرف میزنم که گفتنی ترین تویی .......
من از تو حرف میزنم شب عاشقانه میشود ،تو را ادامه میدهم همین ترانه میشود
نازان چشمان نازت نازم ای نازنینمن را بغیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزل های من نزن با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
اضطراب
نازان چشمان نازت نازم ای نازنین
نازداری نازکن نازم نیازت نازنین
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم.......دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرانازان چشمان نازت نازم ای نازنین
نازداری نازکن نازم نیازت نازنین
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم.......دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
ای به شکل سایه بامن همسفراین روزهانسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده*به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را
به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان * خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را
ای به شکل سایه بامن همسفراین روزها
خسته ام غیرازتو ازهرچه دگراین روزها
می دانید اه ای اخترکان خاموش که چه خوش دل بودیم من واو ............................
او سفر کرد و کس نمی داند من در این خاکدان چرا ماندم
آتشی بعد کاروان ماند من همان آتشم که جا ماندم
می دانید اه ای اخترکان خاموش که چه خوش دل بودیم من واو ............................
توای خوب ترین خاطره ها به من ازروی سخا بخشیدی جنگل شب زده چشمت را
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری ؟
و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
دل من گرم محبت دل توگرم امیدآيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعداني ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد ؟
آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد ؟
فروغ فرخزاد
آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعداني ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد ؟
آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد ؟
فروغ فرخزاد
در كنار خطوط سيم پيام خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست ميديدند
روزي از روزهاي پائيزي زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاج ها به خود لرزيد خم شد و روي ديگري افتاد
دل من گرم محبت دل توگرم امید
تن من مرتع عطشان تن تورودسپید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |