m_mahdi_tbt
عضو جدید
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او......... نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کندشهر یاران بود و خاک مهربانان این و یار..........مهربانی کی سر آمد شهریارانرا چه شد
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او......... نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کندشهر یاران بود و خاک مهربانان این و یار..........مهربانی کی سر آمد شهریارانرا چه شد
دست از طلب ندارم تا کام من برآید.......یا تن رسد به جان و یا جان ز تن درآیددلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او......... نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
شرح اين آتش جانسوز نگفتن تا كيدوباره می سازمت وطن
اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تومی زنم
اگرچه بااستخوان خویش
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد........دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدشرح اين آتش جانسوز نگفتن تا كي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كي
در اين سراي بي كسي كسي به در نميزندیاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد........دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
در اين سراي بي كسي كسي به در نميزند
به دشت پر ملال ما پرنده پز نميزند
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست......گفتم کنایتی و مکرر نمی کنمدود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست......گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
در اين دنيا كسي بي غم نباشدمژده اي دل کـه دگر باد صـبا بازآمد
هدهد خوش خـبر از طرف سـبا بازآمد
برکـش اي مرغ سحر نغمـه داوودي باز
کـه سـليمان گـل از باد هوا بازآمد
در ترازویت ریا دیدم ریا دیدمدر اين دنيا كسي بي غم نباشد
اگر باشد بني آدم نباشد
در ترازویت ریا دیدم ریا دیدم
خشم مکن اما ز فریادم مپرهیزان
من که فردا خاک خواهم شد چه پرهیزی
خوب می دانم سرانجامم چه خواهد شد..........
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد.........اینقدر دانم که از شعر ترش خون می چکددیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم
با اینهمه در عین بیتابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
درد ما را نیست درمان الغیاث....... هجر ما را نیست پایان الغیاثتو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیّ جهانگیری،غم لشکر نمی ارزد
ثوابت باشد ای دارای خرمن........ اگر رحمی کنی بر خوشه چینیدرد ما را نیست درمان الغیاث....... هجر ما را نیست پایان الغیاث
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا...............رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مراثوابت باشد ای دارای خرمن........ اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا...............رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست.....منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
تو درياي من بودي آغوش وا كنتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
دل من در هوس روی تو ای مونس جانتو درياي من بودي آغوش وا كن
كه ميخواهد اين قوي زيبا بميرد
تو طاعت حق كني به اميد بهشتدل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
تو طاعت حق كني به اميد بهشت
نه نه تو نه عاشقي كه مزدوري تو
تو بر راه من ستیزه مریزوه که دردانهای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
تو بر راه من ستیزه مریز
که من خود یکی مایه ام در ستیز
تو بر راه من ستیزه مریز
که من خود یکی مایه ام در ستیز
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکندتو که خشکی چه به من ، من که تر هستم به تو چه؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |