زخم شب مي شد كبود. در بياباني كه من بودم نه پر مرغي هواي صاف را مي سود نه صداي پاي من همچون دگر شب ها ضربه اي به ضربه مي افزود. *** تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا بر جاي، با خود آوردم ز راهي دور سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي. ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست و ببندد راه را بر حمله غولان كه خيال رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست. *** روز و شب ها رفت. من بجا ماندم در اين سو، شسته ديگر دست از كارم. نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش نه خيال رفته ها مي داد آزارم. ليك پندارم، پس ديوار نقش هاي تيره مي انگيخت و به رنگ دود طرح ها از اهرمن مي ريخت. *** تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش بي صدا از پا درآمد پيكرديوار: حسرتي با حيرتي آميخت.
لحظه ديدار نزديك است . باز من ديوانه ام، مستم . باز مي لرزد، دلم، دستم . باز گويي در جهان ديگري هستم . هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ ! هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست! آبرويم را نريزي، دل ! - اي نخورده مست - لحظه ديدار نزديك است .
]وقتي دلم براي تو شور مي زند وقتي كه اين دل پر آشوب برايت بيقرار است وقتي كه سهم من از اين قصه يك دلتنگي كودكانه است تو نيز دلت آشوب است و بيقراري دلت از انتظاري شيرين نشانه دارد تو نيز دلتنگي ات را چون من نمي تواني پنهان داري چشمانم باراني توست قرار ما زير نور ماه اولين شب اولين نگاه خانه در انتظار توست
این و بدون که اگر کسی وارد زندگیت شد و رفت،علاوه براینکه یه خاطره به جا میرازه،
میتونه یه تجربه هم به جا بزاره؛
پس سعی کن خاطره های خوب و تجربه های مفید و به خاطر بسپاری ....
گفتم چقدر بد است که ما نمیتوانیم کسی را «هی!» صدا بزنیم. آدم خُب بعضی وقتها دلش میخواهد مثل آمریکاییها طرف را هی صدا کند و بگوید هی دود یا هی مرتضا مثلن. اینجا اگر کسی به دیگری بگوید هی، طرف اگر کتکش نزند یک نگاه عصبانی که میکند؟! گفتی خب تو من را هی صدا کن، هیهای تو خوب است. و من خندیدم و بعد از آنروز غروب، ما همدیگر را هی صدا کردیم و این هی نشانهی صمیمیت ما شد
من ای یاران ازدیارشما از کنارشما ناگهان رفتم
سفرکردم سوی شهردگر چون نسیم سحر بی نشان رفتم
به بوی گلی چون نسیم بهاران دویدم شتابان ز هر رهگذر
به سودای وصلش ز شهر عزیزان دویدم به صدها دیار دگر
به یاد