تازیان را غم احوال گران باران نیست...پارسایان ومددی تا خوش و اسان بروم
مشاعرۀ سنّتی
- شروع کننده موضوع Matrix
- تاریخ شروع
(Omid(M
عضو جدید
مکن کاری که بر پا سنگت آیو/جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند/تو را از نامه خواندن ننگت آیو
وصل تواجل را ز سرم دور همي داشت---از دولت هجر تو كنون دور نماندست
مستی ما از می انگور نیست .............مستی ما از شرابی دیگر است
تا ز بندت شدم آزاد گرفتار شدم..........هست آزادی ما ،عین گرفتاری ما
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد...خلق را ورد زبان مدحت وتحسين من است....شرمنده تشکر ندارم دیگه
تنها سکوت مانده و حرفی نمیزنی ......حس میکنم که عاشق دنیای بی منی ....تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد...خلق را ورد زبان مدحت وتحسين من است....شرمنده تشکر ندارم دیگه
يا رب چه غمزه كردصراحي كه خون خم$$$$$با نعره هاي قلقلش اندر گلوببستتنها سکوت مانده و حرفی نمیزنی ......حس میکنم که عاشق دنیای بی منی ....
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی استتنها سکوت مانده و حرفی نمیزنی ......حس میکنم که عاشق دنیای بی منی ....
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
سلام
يا مبسا يحاكي درجا من اللالي.@@@@@@@@@@@@يا رب چه در خور امد گردش خط هلالي
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک....به در صومعه با بربط وپیمانه روم
(Omid(M
عضو جدید
تا کی به تمنای وصال تو یگانه/اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی...رمیدن ازدر دولت نه رسم وراه من استمن این زندان به جرم ِ مرد بودن می کشم، ای عشق
خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم
(Omid(M
عضو جدید
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید/پیمای جامی دگر و من نتوانم
تو مثل کوی بن بستی دل من
تهیدستی ، تهیدستی دل من
اگر یک ذره بو می بردی از عشق
به دنیا دل نمی بستی دل من
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست....شادی روی کسی خور که صفایی دارد
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی، عشق بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نیست
تو را این عشق عشقی سودمند است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است... همواره مرا کوی خرابات مقام است
(Omid(M
عضو جدید
تویی که بر سر همه خوبان کشوری چون تاج/سزد که همه خوب رویان دهندت باج
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی....دل بی تو به جان امد وقت است که باز اییتا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا
(Omid(M
عضو جدید
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد/آن راکه وفا نیست از عالم کم بادتا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا
یتیمی که ناکرده قرآن درستای پادشه خوبان داد از غم تنهایی....دل بی تو به جان امد وقت است که باز ایی
کتب خانه چند ملت بشست
چو عزمش برآمیخت شمشیر بیم
بمعجز میان قمر زد دو نیم
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست...ماه وخورشید هم اینه می گردانند
دلم می پاشد از هم
که زیبا می شوی گاهی
حضور گاه گاهت بازی
خورشید است با ابر
که پنهان می شوی گاهی
و پیدا می شوی گاهی
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |