مشاعرۀ سنّتی

yalda63

عضو جدید
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم

مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی که:

یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كرد

دوست، كاندر بر او گریه انباشته را
نتوانی سر داد
چه توان گفتش؟
بیگانه‌ست
و سرایی كه به چشم‌انداز پنجره‌اش نیست
درختی كه بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است

من به عهدی كه بدی مقبول،
و توانایی دانایی‌ست؛
با تو از خوبی می‌گویم.
از تو دانایی می‌جویم.
خوب من،
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش كن!
 

mmemarzade

عضو جدید
یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی که:

یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند


دیریست که دلدار پیامی نفرستاد........................................ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
 

mmemarzade

عضو جدید
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق........................هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست، كاندر بر او گریه انباشته را
نتوانی سر داد
چه توان گفتش؟
بیگانه‌ست
و سرایی كه به چشم‌انداز پنجره‌اش نیست
درختی كه بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است

من به عهدی كه بدی مقبول،
و توانایی دانایی‌ست؛
با تو از خوبی می‌گویم.
از تو دانایی می‌جویم.
خوب من،
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش كن!
نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ،عشق به زندگی ،
عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوزهم دوست دارم
کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
می هراسی می گریزی
اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست، كاندر بر او گریه انباشته را
نتوانی سر داد
چه توان گفتش؟
بیگانه‌ست
و سرایی كه به چشم‌انداز پنجره‌اش نیست
درختی كه بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است

من به عهدی كه بدی مقبول،
و توانایی دانایی‌ست؛
با تو از خوبی می‌گویم.
از تو دانایی می‌جویم.
خوب من،
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش كن!
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود........................تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است

تو می آیی ببالینم ، ولی آندم كه در خاكم

خوش آمد گویمت اما ، در آغوش كفن گویم
 

mmemarzade

عضو جدید
نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ،عشق به زندگی ،
عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوزهم دوست دارم
کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
می هراسی می گریزی
اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...


می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی.................خط کش و نقاله و پرگار،شاعر می شود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
 

mmemarzade

عضو جدید
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است

تا تو نگاه می کنی کار ِ من آه کردن است...............ای به فدای چشم تو ،این چه نگاه کردن است؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی.................خط کش و نقاله و پرگار،شاعر می شود

داغ دلم که بی تو تازه می شد
هم نفسم شد سایه ی سردم
تورو می دیدم از اون ور ابر ها
که می خوای سر سری از من رد شی
آسمون و بی تو خط خطی کردم
چه جوری می تونی اینقده بد شی
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیستماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

تا تو نگاه می کنی کار ِ من آه کردن است...............ای به فدای چشم تو ،این چه نگاه کردن است؟
تا چند همچو شمع زبان اوري كني...پروانه مراد رسيد اي محب خموش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما هم شكسته‏خاطر و دیوانه بوده‏ایم.....ما هم اسیر طُرّه جانانه بوده‏ایم

می ترسم دنیا به پایان برسه و من در چشم تو جایی نداشته باشم
می ترسم کلمات نتوانند شوق مرا به تو توصیف کنند
می ترسم کبوترانی که به سمت تو پرواز می دهم نارسا باشند
شب طولانی شده است و تا چشمان تو هست آفتاب جرات برآمدن ندارد
روزها می گذرند ساعتها لحظه ها اما بدون حضور تو
با یادت در کوچه باغهای تنهاییم نفس می کشم
روزها می گذرند و تو نگاه سردت را به من هدیه می کنی
ای کاش چشمانت هیچ گاه نگفته بود قصه دوست داشتن را
روزها می گذرند بدون حضور تو
آخر ای رویای هر شب من کی می آیی ؟
چقدر در بهار شکفتن دوباره منتظرت بمانم
خسته ام با یاد نگاهای همیشه منتظر با نگاهایت پاسخم را بگو
هر وقت دلتنگ می شویم به آینه ی گوشه ی اتاق نگاه می کنم
نمی دانم چرا رنگ چشمانمان همرنگ هم بود
تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
 

mmemarzade

عضو جدید
داغ دلم که بی تو تازه می شد
هم نفسم شد سایه ی سردم
تورو می دیدم از اون ور ابر ها
که می خوای سر سری از من رد شی
آسمون و بی تو خط خطی کردم
چه جوری می تونی اینقده بد شی

یارب سببی ساز که یارم به سلامت ......................... بازآید و برهاندم از بند ملامت
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
می ترسم دنیا به پایان برسه و من در چشم تو جایی نداشته باشم
می ترسم کلمات نتوانند شوق مرا به تو توصیف کنند
می ترسم کبوترانی که به سمت تو پرواز می دهم نارسا باشند
شب طولانی شده است و تا چشمان تو هست آفتاب جرات برآمدن ندارد
روزها می گذرند ساعتها لحظه ها اما بدون حضور تو
با یادت در کوچه باغهای تنهاییم نفس می کشم
روزها می گذرند و تو نگاه سردت را به من هدیه می کنی
ای کاش چشمانت هیچ گاه نگفته بود قصه دوست داشتن را
روزها می گذرند بدون حضور تو
آخر ای رویای هر شب من کی می آیی ؟
چقدر در بهار شکفتن دوباره منتظرت بمانم
خسته ام با یاد نگاهای همیشه منتظر با نگاهایت پاسخم را بگو
هر وقت دلتنگ می شویم به آینه ی گوشه ی اتاق نگاه می کنم
نمی دانم چرا رنگ چشمانمان همرنگ هم بود
تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان........................ وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا