شرح غم با خون دل برصفحه زریّن نگارم
ورنشانیخواهیاینك اشكسرخ و روی زردم
مثل هر غروب
پرم از نیامدن هایت
شرح غم با خون دل برصفحه زریّن نگارم
ورنشانیخواهیاینك اشكسرخ و روی زردم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
مرا چه غم كه خرابی ز بام و در بدر آید
كه رند خانه خراب و گدای خانه بدوشم
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كردشرح غم با خون دل برصفحه زریّن نگارم
ورنشانیخواهیاینك اشكسرخ و روی زردم
مثل هر غروب
پرم از نیامدن هایت
مثل هر غروب
پرم از نیامدن هایت
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كرد
یکی میگوید نیستم ولی هستتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كرد
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود........................تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توستدوست، كاندر بر او گریه انباشته را
نتوانی سر داد
چه توان گفتش؟
بیگانهست
و سرایی كه به چشمانداز پنجرهاش نیست
درختی كه بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است
من به عهدی كه بدی مقبول،
و توانایی داناییست؛
با تو از خوبی میگویم.
از تو دانایی میجویم.
خوب من،
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش كن!
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفتدوست، كاندر بر او گریه انباشته را
نتوانی سر داد
چه توان گفتش؟
بیگانهست
و سرایی كه به چشمانداز پنجرهاش نیست
درختی كه بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است
من به عهدی كه بدی مقبول،
و توانایی داناییست؛
با تو از خوبی میگویم.
از تو دانایی میجویم.
خوب من،
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش كن!
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام استدوش می آمد و رخساره بر افروخته بود........................تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ،عشق به زندگی ،
عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوزهم دوست دارم
کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
می هراسی می گریزی
اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...
تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان استنشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز ............. که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
ما هم شكستهخاطر و دیوانه بودهایم.....ما هم اسیر طُرّه جانانه بودهایمتو می آیی ببالینم ، ولی آندم كه در خاكم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش كفن گویم
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی.................خط کش و نقاله و پرگار،شاعر می شود
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیستماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستتو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
تا چند همچو شمع زبان اوري كني...پروانه مراد رسيد اي محب خموشتا تو نگاه می کنی کار ِ من آه کردن است...............ای به فدای چشم تو ،این چه نگاه کردن است؟
ما هم شكستهخاطر و دیوانه بودهایم.....ما هم اسیر طُرّه جانانه بودهایم
داغ دلم که بی تو تازه می شد
هم نفسم شد سایه ی سردم
تورو می دیدم از اون ور ابر ها
که می خوای سر سری از من رد شی
آسمون و بی تو خط خطی کردم
چه جوری می تونی اینقده بد شی
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان........................ وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسانمی ترسم دنیا به پایان برسه و من در چشم تو جایی نداشته باشم
می ترسم کلمات نتوانند شوق مرا به تو توصیف کنند
می ترسم کبوترانی که به سمت تو پرواز می دهم نارسا باشند
شب طولانی شده است و تا چشمان تو هست آفتاب جرات برآمدن ندارد
روزها می گذرند ساعتها لحظه ها اما بدون حضور تو
با یادت در کوچه باغهای تنهاییم نفس می کشم
روزها می گذرند و تو نگاه سردت را به من هدیه می کنی
ای کاش چشمانت هیچ گاه نگفته بود قصه دوست داشتن را
روزها می گذرند بدون حضور تو
آخر ای رویای هر شب من کی می آیی ؟
چقدر در بهار شکفتن دوباره منتظرت بمانم
خسته ام با یاد نگاهای همیشه منتظر با نگاهایت پاسخم را بگو
هر وقت دلتنگ می شویم به آینه ی گوشه ی اتاق نگاه می کنم
نمی دانم چرا رنگ چشمانمان همرنگ هم بود
تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان........................ وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان........................ وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد...هشيار گرد هان كه گذشت عمر اختيارنه به زیبایی چشمان تو ...
اما زیباست
نه فریبانه چو رویای تو ...
اما رویاست
ما نیز چون نسیم سحر در حریم............. باغروزى ندیم بلبل و پروانه بودهایمنه راهست اینکه بگذاری مرا بر خاک و بگریزی........................گذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رهت گردم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |