yalda63
عضو جدید
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
انگار اشتباه کردم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
تا سرانجام ِ دل ِ خون شده چون خواهد بودرواق منظر چشم من آشیانه توست................. کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند............ ای سیل سرشک از عقب نامه روان باشراهب معبد خاموشی ها
حاجب درگه نومیدی ها
سالک راه فراموشی ها
چشم به راه پیامی پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورتا سرانجام ِ دل ِ خون شده چون خواهد بود
سرنوشتی ز خط جام بخوان ای ساقی
دور ِ کجدار و مریز است و دلم می لرزد
چون توان زیست چنین دل نگران ای ساقی
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق............ هر دم آید غمی از نو به مبارکبادمانگار اشتباه کردم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
راهب معبد خاموشی ها
حاجب درگه نومیدی ها
سالک راه فراموشی ها
چشم به راه پیامی پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
انگار اشتباه کردم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
م ن از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستمتن ِ شب
پر از باغ های رؤیائی ست
من به دنبالت
هزار گل
هزار پروانه می شوم
مثل تقدیر ِ بی برو برگرد
می دانم عاقبت
من به دنبالت
هزار دیوانه می شوم
ای وای بر اسیری كز یاد رفته باشدم ن از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون ارد زلیخا را
آشناهای غریب همیشه زیادندتو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل
من و از كس بریدنها، تو و ناكس نوازیها
الا ای اهوی وحشی کجاییآشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
دیدی دلم شکستای وای بر اسیری كز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد
یکی هست ولی نیستالا ای اهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین اشنایی
دیدی دلم شکست
دیدی دلم شکست!
دیدی چینی اصل قلب خویش
سپردم به دستهای خواهشت
دیدی بی حواس!
پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی که:
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید .............زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوشترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید .............زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید .............زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
شهرۀ شهر مشو تا ننهم سر در کوه................................شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
مرا چه غم كه خرابی ز بام و در بدر آیدشبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
شرح غم با خون دل برصفحه زریّن نگارم
ورنشانیخواهیاینك اشكسرخ و روی زردم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
مرا چه غم كه خرابی ز بام و در بدر آید
كه رند خانه خراب و گدای خانه بدوشم
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كردشرح غم با خون دل برصفحه زریّن نگارم
ورنشانیخواهیاینك اشكسرخ و روی زردم
مثل هر غروب
پرم از نیامدن هایت
مثل هر غروب
پرم از نیامدن هایت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |