بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باشه یاسی
چون خودمم خوابم میاد
فردا قبل همه میای اینجا رو مثل دسته گل می کنی
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوب شد تو اومدی تا کسی نیامده! اینجا رو دیشب خوب تمیز نکردی هاااا
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعری از ایرج میرزا

شعری از ایرج میرزا

داشت عباس قلی خان پسری ................... پسر ِ بی ادب و بی هنری
اسم ِ او بود علی مردان خان ..................... کُلفت ِ خانه زِ دَستش به اَمان

پشت ِ کالسکه یِ مردم می جَست ........... دل ِ کالسکه نشین را می خَست
هر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو .................... بود چون کرم ِ به گِل رفته فرو
بسکه بود آن پسره خیره و بد ................... همه از او بَدشان می آمد
هر چه می گفت لَله لَج می کرد ............... دَهَنَش را به لله کَج می کرد
هر کجا لانه ی ِ گنجشکی بود ................... بچه گنجشک درآوردی زود
هر چه می دادند می گفت کَمَست ........... مادرش مات که این چه شکمست
نه پدر راضی از او نه مادر ........................ نه معلم نه لله نه نوکر
ای پسر جان ِ من این قصه بخوان ............ تو مشو مثل ِ علی مردان خان

آورین ! پیسرای خوب !! :D:D:D

 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داشت عباس قلی خان پسری ................... پسر ِ بی ادب و بی هنری
اسم ِ او بود علی مردان خان ..................... کُلفت ِ خانه زِ دَستش به اَمان

پشت ِ کالسکه یِ مردم می جَست ........... دل ِ کالسکه نشین را می خَست
هر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو .................... بود چون کرم ِ به گِل رفته فرو
بسکه بود آن پسره خیره و بد ................... همه از او بَدشان می آمد
هر چه می گفت لَله لَج می کرد ............... دَهَنَش را به لله کَج می کرد
هر کجا لانه ی ِ گنجشکی بود ................... بچه گنجشک درآوردی زود
هر چه می دادند می گفت کَمَست ........... مادرش مات که این چه شکمست
نه پدر راضی از او نه مادر ........................ نه معلم نه لله نه نوکر
ای پسر جان ِ من این قصه بخوان ............ تو مشو مثل ِ علی مردان خان

آورین ! پیسرای خوب !! :D:D:D


که چه؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خینگول خو قصه قیدیمی بود دیه !
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داشت عباس قلی خان پسری ................... پسر ِ بی ادب و بی هنری
اسم ِ او بود علی مردان خان ..................... کُلفت ِ خانه زِ دَستش به اَمان

پشت ِ کالسکه یِ مردم می جَست ........... دل ِ کالسکه نشین را می خَست
هر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو .................... بود چون کرم ِ به گِل رفته فرو
بسکه بود آن پسره خیره و بد ................... همه از او بَدشان می آمد
هر چه می گفت لَله لَج می کرد ............... دَهَنَش را به لله کَج می کرد
هر کجا لانه ی ِ گنجشکی بود ................... بچه گنجشک درآوردی زود
هر چه می دادند می گفت کَمَست ........... مادرش مات که این چه شکمست
نه پدر راضی از او نه مادر ........................ نه معلم نه لله نه نوکر
ای پسر جان ِ من این قصه بخوان ............ تو مشو مثل ِ علی مردان خان

آورین ! پیسرای خوب !! :D:D:D


سلام دختر
خوفی؟ میسی، قشنگ بودف بازم واسمون بیار از این قصه ها
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دزدي در نيمه شب, پاي ديواري را با كلنگ مي‌كَنَد. تا سوراخ كُنَد و وارد خانه شود. مردي كه نيمه شب بيمار بود و خوابش نمي برد صداي تق تق كلنگ را مي‌شنيد. بالاي بام رفت و به پايين نگاه كرد. دزدي را ديد كه ديوار را سوراخ مي‌كند. گفت: اي مرد تو كيستي؟ دزد گفت من دُهُل زن هستم. گفت چه كار مي‌كني در اين نيمه شب؟
دزد گفت: دُهُل مي‌زنم. مرد گفت: پس كو صداي دُهُل ؟ دزد گفت: فردا صداي آن را مي‌شنوي. فردا از گلوي صاحبخانه صداي دُهُل من بيرون مي‌آيد.

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منوچهر احترامی

منوچهر احترامی



توي ده شلمرود
حسني تک و تنها بود


حسني نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موي بلند روي سياه
ناخن دراز واه واه واه
نه فلفلي نه قلقلي
نه مرغ زرد کاکلي
هيچکس باهاش رفيق نبود
تنها روي سه پايه نشسته بود تو سايه
باباش ميگفت: حسني مياي بريم حموم؟
نه نميام نه نميام
سرتو مي خواي اصلاح کني؟
نه نمي خوام نه نمي خوام


کره الاغ کدخدا
يورتمه مي رفت تو کوچه ها
الاغه چرا يورتمه ميري؟
دارم ميرم بار ببرم
ديرم شده عجله دارم
الاغ خوب و نازنين
سر در هوا سم بر زمين
يالت بلند و پرمو
دمت مثال جارو
يک کمي به من سواري ميدي؟
-نه که نميدم
چرا نميدي؟
واسه اينکه من تميزم
پيش همه عزيزم اما تو چي؟
موي بلند روي سياه
ناخن دراز واه واه واه!


غاز پريد تو استخر
تو اردکي يا غازي؟
من غاز خوش زبان
مياي بريم به بازي؟
نه جانم
چرا نمياي؟
واسه اينکه من
صبح تا غروب
ميون آب کنار جو
مشغول کار شستشو
اما تو چي؟
موي بلند روي سياه
ناخن دراز واه واه واه


در وا شد و يه جوجه
دويد و اومد تو کوچه
جيک جيک کنان
گردش زنان
اومدو اومد پيش حسني
جوجه کوچولو
کوچول موچولو
مياي با من بازي کني؟
مادرش اومد قدقدقدا
برو خونتون تو رو به خدا
جوجه ريزه ميزه
ببين چقد تميزه؟
اما تو چي؟
موي بلند روي سياه
ناخن دراز واه واه واه


حسني با چشم گريون
پا شد و اومد تو ميدون:
آي فلفلي آي قلقلي
مياين با من بازي کنين؟
نه که نميايم
چرا نمياين؟
فلفلي گفت:
من و داداشم
و بابام و عموم
هفته‌اي دو بار ميريم حموم
اما تو چي؟
قلقلي گفت:نگاش کنين
موي بلند روي سياه
ناخن دراز واه واه واه


حسني دويد پيش باباش
حسني مياي بريم حموم؟
ميام ميام
سرتو ميخواي اصلاح کني؟
ميخوام ميخوام
حسني نگو يه دسته گل
تر و تميز و تپل مپل


الاغ و خروس و جوجه غاز و ببعي
با فلفلي با قلقلي با مرغ زرد کاکلي
حلقه زدن دور حسن
الاغه ميگفت:
اگه کاري نداري بريم الاغ سواري
خروسه مي گفت:
قوقولي قوقو قوقولي قوقو
هر چي ميخواي فوري بگو
مرغه مي‌گفت:
حسني برو تو کوچه
بازي بکن با جوجه
غاز مي‌گفت:
حسني بيا با همديگه بريم شنا
توي ده شلمرود
حسني ديگه تنها نبود

:D:D
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانايي به رمز داستاني مي‌گفت:
در هندوستان درختي است كه هر كس از ميوه‌اش بخورد پير نمي شود و نمي‌ميرد.
پادشاه اين سخن را شنيد و عاشق آن ميوه شد, يكي از كاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن ميوه را پيدا كند و بياورد.
آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو كرد. شهر و جزيره‌اي نماند كه نرود. از مردم نشانيِ آن درخت را مي‌پرسيد, مسخره‌اش مي‌كردند.
مي‌گفتند: ديوانه است. او را بازي مي‌گرفتند بعضي مي‌گفتند: تو آدم دانايي هستي در اين جست و جو رازي پنهان است.
به او نشاني غلط مي‌دادند. از هر كسي چيزي مي‌شنيد. شاه براي او مال و پول مي‌فرستاد و او سال‌ها جست و جو كرد.
پس از سختي‌هاي بسيار, نااميد به ايران برگشت, در راه مي‌گريست و نااميد مي‌رفت, تا در شهري به شيخ دانايي رسيد.
پيش شيخ رفت و گريه كرد و كمك خواست. شيخ پرسيد: دنبال چه مي‌گردي؟ چرا نااميد شده‌اي؟
فرستادة شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب كرد تا درخت كم‌يابي را پيدا كنم كه ميوة آن آب حيات است و جاودانگي مي‌بخشد. سال‌ها جُستم و نيافتم.
جز تمسخر و طنز مردم چيزي حاصل نشد. شيخ خنديد و گفت: اي مرد پاك دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان.
درخت بلند و عجيب و گستردة دانش, آب حيات و جاودانگي است. تو اشتباه رفته‌اي، زيرا به دنبال صورت هستي نه معني,
آن معناي بزرگ (علم) نام‌هاي بسيار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دريا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد.
كمترين اثر آن عمر جاوادنه است.
علم و معرفت يك چيز است. يك فرد است. با نام‌ها و نشانه‌هاي بسيار.
مانند پدرِ تو, كه نام‌هاي زياد دارد: براي تو پدر است, براي پدرش, پسر است, براي يكي دشمن است, براي يكي دوست است,
صدها, اثر و نام دارد ولي يك شخص است. هر كه به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو نااميد مي‌ماند,
و هميشه در جدايي و پراكندگي خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفته‌اي نه راز درخت را. نام را رها كن به كيفيت و معني و صفات بنگر,
تا به ذات حقيقت برسي, همة اختلاف‌ها و نزاع‌ها از نام آغاز مي‌شود. در درياي معني آرامش و اتحاد است.
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرسی بابت قصه ها امشب سرعت من کمه شما قصه رو گفتین
 

Similar threads

بالا