من یه مدرسه دیگه اسم نوشته بودم ولی روز اول همه ما رو جمع کردن بردن مدرسه بغلی اونجا کلاسمون تشکیل شد.
خانوم سعیدی معلممون بود.قیافش یادم نیست ولی کارت صدآفریناش خوب یادمه
حالا کارت صد افرینتو میخواستی رو کنی دیگه ؟؟؟
من یه مدرسه دیگه اسم نوشته بودم ولی روز اول همه ما رو جمع کردن بردن مدرسه بغلی اونجا کلاسمون تشکیل شد.
خانوم سعیدی معلممون بود.قیافش یادم نیست ولی کارت صدآفریناش خوب یادمه
حالا کارت صد افرینتو میخواستی رو کنی دیگه ؟؟؟
آوا خانوم حالا حالشو ببر....
ببین تاپیکتو چه داغ کردم....
خانم ستاره سراب خیلی مهربون بودسلام به تمام دوستان گل و بلبل...!
چند وقتی یه بار آدم دلش میگیره
وقتی مشکلاتمون زیاد میشه پیش خودمون فکر میکنیم آخه این چه وضعشه؟؟!!
چرا اینهمه گرفتاری؟؟
من کی آزاد میشم؟؟
یه کم که بیشتر فکر میکنیم یاد بچگی هامون میفتیم...
آخ یادش به خیر
چه زود گذشت...
چقدر خوب بود...
بی دغدغه زندگی میکردیم
نه مثل حالا که از در و دیوار واسمون بدبختی میباره...
هرچی فکر میکنم میبینم هیچ دوره از زندگیم مثل سال اول دبستان نمیشه...
کوچولو بودیم خیلی
هیچی از دنیا حالیمون نبود...!
صبح ها میرفتیم مدرسه، عصر هم فوقش یه ساعت کتاب و دفترمون رو جلومون باز میکردیم...
چه مشقهایی داشتیم ها
عجب سخت بودن!!!
چه قدر ناله میکردیم!!!
اگه میدونستیم یه روز اینقدر بزرگ میشیم، از لحظه لحظه ی اون موقع نهایت استفاده رو میبردیم...
حیف...
زود تموم شد...
حالا بیایید کمی به گذشته برگردیم..
به کلاس اول
روز اول رو یادتونه؟
معلم رو چی؟
فامیلش چی بود؟
اگه الان اینجا بود چی بهش میگفتی؟؟؟
بیا و با معلم کلاس اولت درد و دل کن....
من گوش میکنم...
خانوم يعقوب خاني بود !!
آره. یادش بخیر. آقای محمد بیگی.
تا اینجا همه ی معلم ها خانوم بودن
نمردیم و یه آقا معلم هم دیدیم!

آخه من قدیمیم!![]()
آره میبینم موهاتون سفید شده!
پس از همون اول . . . .بودییادمه اولین روز مدرسه بود
بچه ها همه با ماماناشون اومده بودن
من نذاشتم مامانم همراهم بیاد گفتم مگه من بچه ننه ام ؟
بعدش رفتم مدرسه
یادمه بلنگو رو گرفته بودم به زور می گفتم من باید قرآن بخونم / بعد سوره توحید رو که خوندم
گفتم حالا موخوام شعر بخونم
یادمه قیافه ی ناظممونو که داشت حرص میخورد از دستم
خلاصه شعرو که خوندم راضی شدم از بالا سن بیام پایین![]()

پس از همون اول . . . .بودی![]()



خدا نگه دارش باشه بازم
از پاک کردن خیلی خوشم میاد مثل الان ..چیزی رو خواستید پاک کنید بدید به من...من از وقتی مدرسه نمیرفتم از خودکار و روانویس خیلی خوشم(مثل الان) میومد و همیشه از روی روزنامه مینوشتم همین باعث شد خط من خوب بشه ..یه روز آقای پور عزت زیر املام نوشت به پدر و مادرت بگو بیان مدرسه ..بعد اومدن به مادر گفت خانم چرا مشق پسرت رو مینویسی گفت من ننوشتم این خطش همین طوریه...خیلی تعجب کرده بود اینقدر جدی میگفت من فکر کردم واقعا مادرم نوشته آخر برام املا گفت من نوشتم و باورش شد...کلاس پنجم که بودم من رو دید گفت آقای خوش خط خوب هستی! | Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
معلم ٬وارد کلاس درس می شود .... | گفتگوی آزاد | 2 | |
|
|
معلم کلاس اول | گفتگوی آزاد | 19 | |
|
|
دل نوشته های یک معلم | گفتگوی آزاد | 1 | |
|
|
معلم روستا | گفتگوی آزاد | 1 | |
| H | ایثار آخرین درس معلم لرستانی! | گفتگوی آزاد | 5 |