گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم
هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام دوستان.......................شب بخیرعبادت فبول
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب سردی است من افسرده

راه دوری است و پايی خسته
...
تيرگی هست وچراغی مرده

ميکنم تنهااز جاده عبور

دور ماندند زمن آدم ها

سايه ای از سر ديوارگذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاريکی واين ويرانی

بی خبرآمد تابا دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نيست رنگی که بگويد با من

اندکی صبر سحر نزديک است

هردم اين بانگ برآرم از دل

وای اين شب چقدر تاريک است

خنده ای کو که به دل انگيزم؟

قطره ای کو که به دريا ريزم؟

صخره ای کو که بدان آويزم؟

مثل اين است که شب نمناک است

ديگران را هم غم هست به دل

غم من ليک غمی غمناک است...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها،اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم... (ریچارد نیکسون)
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
می نویسی ابر ،
من چتر برمیدارم .
می نویسی باران ،
من خیس میشوم.
می نویسی دریا
......، من غرق می شوم.
می نویسی درد ،
من ناله میکنم
. می نویسی رنج،
من زجر میکشم
. مینویسی مرگ، و من...
. دیگر نیازی به نوشتن نیست
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شب دیوانه غمگین

مانده دشت بیکران در زیر باران ساعتها

همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر

نه صدای پای اسب رهزنی تنها

نه صفیر باد ولگردی

نه چراغ چشم گرگی پیر
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریم بانو شاعر شدی اخر شبی برو بخواب فردا کلی کار داریم

من افسر نگهبان تالارم مجبورم تا صبح بیدار بمونم
 
  • Like
واکنش ها: bera

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریم بانو شاعر شدی اخر شبی برو بخواب فردا کلی کار داریم

من افسر نگهبان تالارم مجبورم تا صبح بیدار بمونم
اری شهرام حس شاعر بودن بهم دست داده است
بگذار خود راخالی کنم غم باد میگیرما
چه کسی شما رامسئول کرده است!؟
بیا بپیچونیم بروییییییییییییم
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام ناتمام من با تو تمام می‌شود
شاعر بی‌نام و نشان صاحب نام می‌شود
تمام من به نام تو شعر دوباره می‌شود
بند سکوت کهنه‌ام چهارپاره می‌شود
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]شکسپیر: همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوس[/FONT][FONT=&quot]ش داری[/FONT]
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
اری شهرام حس شاعر بودن بهم دست داده است
بگذار خود راخالی کنم غم باد میگیرما
چه کسی شما رامسئول کرده است!؟
بیا بپیچونیم بروییییییییییییم

گفتی بپیچونیم یاد سربازی افتادم چقدر سر پست می پیچوندم می رفتم می خوابیدم چقدر تنبیه شدم
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت پرستو را دوست داشت، از زمانی که پرستو روی شاخه هایش مینشست، دوستش داشت. هر روز صبح به خود میگفت امروز همون روزیه که بهش میگم دوستش دارم، اما هر چی سعی میکرد چیزی جلویش را می گرفت، شاید خجالت. خودش هم نمیدانست اون چیه. فردا حتما بهش میگم. ولی باز هم فردایی دیگر....
یک روز از سرما به خود لرزید. بغض گلویش را گرفت، انگار یخ زده بود!!
نه از سرما، پرستو رفته بود............
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت پرستو را دوست داشت، از زمانی که پرستو روی شاخه هایش مینشست، دوستش داشت. هر روز صبح به خود میگفت امروز همون روزیه که بهش میگم دوستش دارم، اما هر چی سعی میکرد چیزی جلویش را می گرفت، شاید خجالت. خودش هم نمیدانست اون چیه. فردا حتما بهش میگم. ولی باز هم فردایی دیگر....
یک روز از سرما به خود لرزید. بغض گلویش را گرفت، انگار یخ زده بود!!
نه از سرما، پرستو رفته بود............
آخییییی:cry:
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگاری چنار بودم
شاخه هایم نفسی برای بلبلان
برگهایم را کرم ابریشم میخورد
تنم از ان سیری دارکوب پرمیشد
خوش بودن همگان بامن ومن باخدا
تا که بوسیدم خاک را از لطف بازیگوشی باد
وهمبستر خاک شدم با چشم باز
در اسمان بامن بودند یاران
زمین گیرشدن رسم بزرگان نیست
ومن پست شدم
ویاران هر طرف سوی خود رفتند
ومن ماندم خدا ای کرم ابریشم
بخور برگها راکه خداهست
وفایت در ریشه ام سبز است
هرچند سبز بودن حرام است
کرم ابریشم بگو از دولت خویش
چه میدیدی از ان بالاها
گفت خوردن برگ به از رفتن
دوستت دارم تاوقتی دگر
باد بار دگر مرا دریابید
وبرد یادگاری ایستادن را
وپروانه ای پرکشید
من من ماندم خاک
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ گمان ندارم روزی همسفر باشیم ...

تورا شوق مقصد هست ...

و مرا شوق جاده ...

آرزویم

باتو بودن بود ...

اما

.

.

.

آرزو بهتر است آرزو بماند ...!
 
بالا