minoo-lovely
عضو جدید
ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم / شعر و غزل و دو بيتي اموخته ايم
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم / شعر و غزل و دو بيتي اموخته ايم
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
سوزِ پنهانِ درونست این که پیدا می شود
گه به لبهایم چو شعر و گه به چشمانم چو اشک
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدراست
سوزِ پنهانِ درونست این که پیدا می شود
گه به لبهایم چو شعر و گه به چشمانم چو اشک
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم
مظلومی ار شبی به در داور آمدی
دیدی ای دل که دگر بار چه کرد ؟يك شبي پروانگان جمع امدند / در مضيفي طالب شمع امدند
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت[FONT=times new roman, times, serif]دلم به اندازه ی تمام روزهای پاییزی گرفته است...
آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری بارانی است...
و قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزهای زمستانی یخ زده است...
اما وجودم در کوره های داغ تابستانی می سوزد...
و...
چه چهار فصلیست سرزمین دقایق من...!!![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دلم به اندازه ی تمام روزهای پاییزی گرفته است...
آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری بارانی است...
و قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزهای زمستانی یخ زده است...
اما وجودم در کوره های داغ تابستانی می سوزد...
و...
چه چهار فصلیست سرزمین دقایق من...!!![/FONT]
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخوردل من نه مرد انست كه با غمش برايد / مگسي كجا تواند كه بيفكند عقابي
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیستراهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
تو مپندار که خاموشی مندود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشک ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
نام نیکو گر بماند زآدمیتو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنراه ما غمزهٔ آن ترککمان ابرو زد......................رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
جام می پیش لبت دم ز روانبخشی زد.........................آب وی آن لب جانبخش روانافزا برد
تو کی دانی که لیلی چون نکویسستیار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست ................................عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکتهای هست در این پرده که عاشق داند .......................ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
مکن کاری که پا بر سنگت آیوتو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشم ...........................عدم خود قابل هست است از آن هم نیز کم باشم
وقت است که بنشینی و گیسو بگشائیمکن کاری که پا بر سنگت آیو
. جهان با این فراخی تنگت آیو
مکن کاری که پا بر سنگت آیو
. جهان با این فراخی تنگت آیو
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شدوقت است که بنشینی و گیسو بگشائی
تا با تو بگویم غم شبهای جدائی
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد......................مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد............................هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
راز را اندر میان نه وامگیردر بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدراز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
###
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |