آذر دخت
عضو جدید
از کوزه گری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن می گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده ام کوزه هر خماری
یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره های قلقلش اندر گلو ببست
از کوزه گری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن می گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده ام کوزه هر خماری
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کنتنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
اين دروغ است كه مي گويند دل به دل راه دارد
دل من غرقه به خون است,دل او خبرندارد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت کهمحراب بفریاد آمد
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در گریز از این زمان بی گذشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در فغان، ازین ملال بی زوال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رانده از بهشت عشق و آرزو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مانده ام همه غم و همه خیال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سرنهاده چون اسیر خسته جان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]درکمند روزگار بدسرشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رو نهفته چون ستارگان کور[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در غبار کهکشان سرنوشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می روم زدیده ها نهان شوم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می روم که گریه در نهان کنم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یا مرا جدایی تو می کشد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یا تو را دوباره مهربان کنم[/FONT]
تن از نامهربانی ها فسرده
دل از بی همزبانی ها شکسته
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت سر به زیر بال برده
دو تنها دو سرگردان دو بی کس
به خلوتگاه جان با هم نشستند
زبانی بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند
میپرسید ای سبکباران می پرسید
که این دیوانه از خود بدر کیست
چه گویم از که گویم با که گویم
که این دیوانه را از خود خبر نیست
به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بی کرانه
لبی از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه
مپرسید ای سبکباران مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید
فريدون مشيري
دست طمع که پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
شیوۀ چشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
منم ان مست رند سخت شيدا / ميان جمله رندان هاي هايم
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تورا میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
شما مست نگشتيد وزان باده نخورديد/ چه دانيد چه دانيد كه ما در چه شكاريم؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |