چسبيده ام به صندلي ام و به صفحه ي مانيتورم خيره شده ام كه با پرپر هاي بيخودش دارد چشم هايم را ميبلعد و نگاه من مصرانه به دنبال خط هاي نيمه تارش است . صداي مادرم براي بار چندم در آستانه ي اتاقم مي ايستد.مثل فريادي مي آيد توي اتاق و دور من ميپيچد..خودش نيست..نميخواهد باشد..صدايش اما دست شده ست روي چشمانم و آن را بسته ست.. براي بار چندم سرم را تكان ميدهم و با صداي بلند ميگويم "چشم.." تا دست در دست ِ فرياد مادرم از اتاق بيرون بروند.. به نظر مادرم من آدم بي ملاحظه اي هستم..بي ملاحظه در دايره ي لغات مادر من يعني خيلي چيز.يعني يك سري معاني خاص كه فقط در همين لغت خلاصه ميشود..يعني كسي كه با وجود پر پر ِ مانيتور باز به صفحه ي آن خيره شده و دلش ميخواهد خودش را كور كند .يعني خيلي غير قابل تحمل
به صفحه ي گوشيم زل ميزنم..به انعكاس نور مونيتور كه روي صفحه ي گوشي برق ميزند..به اينكه امروز گند اخلاق شده ام..بهانه گير شده ام..به اينكه دلم ميخواهد به حال خودش بسوزد اما به جاي آن لجبازي ميكند..به مارلين..به صدايش كه از گوشهايم ميخزد و نميدانم كجاي ذهنم آرام ميگيرد..به نوري كه از بين نرده هاي پنجره ميگذرد و روي ديوار اتاقم پناه ميگرد....به اينكه چشمانم ميخواهند دور گردنم بپيچند و كار را يكسره كنند.. به صداي مادرم كه دوباره در آستانه ي اتاقم ايستاده است..دست شده ست و روي چشمانم را بسته ست..
خرت..خرت..خرت خرتِ اش می آید باز..حالا که برای بار دو هزار و نهصد و چهل و ششم نگاهش می کنم می بینم که باز همان خرت خرت را می دهد، منتهی باز انگاری فرق می کند. یک فرق که خودم هم نمی دانم چیست و از کجا سرش را انداخته و کانهو اسب وارد اینجا شده...
مهم نیست علی ای حال... یکی انگاری دارد یک چیزهایی می گوید... نگاهش نمی کنم! می گوید آهای! نگاهش نمی کنم! باز صدایم می زند، این بار بلندتر! جوابش نمی دهم. بعد که سرم را بر می گردانم می بینم انگاری کسی نیست... ولی باز صدایش بلند شد... دور نیست صدا! انگاری همین نزدیکی هاست! همین جا، همین گوشه کنارِ هاشور خورده متورم!... بُر خورده میان دانه دانه ی ذرات هوا! که باز می نشیند روی پوستم و وزنش خِرم را می چسبد...اَه! برو دیگر... برو... برو که باز گرفتنت ولم نمی کند که آخر... ول کن! گرفتم؟...
ولی نمی توانم بگیرمش! از دستم لیز می خورد! چرب شده انگار! مثل روغن زیتون، که برق می زند و لیز می خورد! از میان انشت شصت و اشاره ام وول می خورد و می چرخد، انگار! گیرش نمی آورم... خسته ام کرد، باز!
عدم توانایی... با اشک و آب دوغ اضافه...
خرت...خرت... خرت...
پ.ن :یکی در را ببند محض رضای خدا!