سنگی بر گور انسانیت

juju_memar

عضو جدید
بعد از ظهر است و به شیوه اغلب ایرانی ها خوش ندارم که روزهای آخر سال بی کار در خانه بمانم. دیدن شوق و شور عید و خرید در خیابان ها، منهای ترافیک و بعضی چیزهای اعصاب خرد کننده، آمدن بهار را نوید می دهد.

حوالی خیابان جمهوری نرسیده به حافظ جمعیت زیادی مقابلمان هستند. با یک ترافیک عجیب. بالای پل از ماموران آتش نشانی پر شده و در اطراف پل انواع و اقسام ماشین های صاحب چراغ گردان از هر نوع دیده می شود.
بالای پل یک پیرمرد با یک کلاه طوسی و کت و شلواری ساده و کهنه ایستاده است و به پایین نگاه می کند. دو مامور آتش نشانی از دو سو در تلاشند تا به او نزدیک شوند و پیرمرد با اشاره دست آنها را از آمدن به نزدیکش نهی می کند. همین یک صحنه کافیست تا جماعت ایرانی دست از خرید و فروش بکشند و ماجرا را به نظاره بنشینند. دوربین های موبایل را سر دست مردم می بینم. اما سعی می کنم جلوتر بروم و ببینم ماجرا چیست.
جوتر می روم ، صدای جمعیت را می شنوم. نیروهای آتش نشانی در تلاشند که فرد را از پرتاب کردن خودش از روی پل منع کنند و مردم برای پیرمرد شمارش معکوس می خوانند و یک صدا “بپر دیگه” می گویند. رهگذران هم با طعن و خنده از اینکه علافشان کرده صحبت می کنند.
جلوتر که می روی، مردمانی را می بینی که از میانشان تعدادی سکه به سمت پیرمرد پرتاپ می کنند. علیرغم اینکه تردید در چهره پیرمرد بود، با وجودیکه تشک آتش نشانی زیر پایش بود، مردد مانده بود، آتش نشان ها نزدیکش شده بودند، اما هیاهوی توخالی مردم در لحظه آخر باعث شد پیرمرد از بالای پل به پایین بپرد.
شاید بودن تشک باعث شده باشد، نهایتا دست و پایی از مرد شکسته باشدکه سریع با آمبولانس منتقلش کردند. اما تمام مدت فکر می کردم من این مردمان کوچه و خیابان را دیگر نمی شناسم. مردمی که علاف پیرمردی شده اند و خرید و فروش شب عیدشان کمی با تعویق رو به رو شده و می خواهند مردی شکسته که به یقین زندگی اینچنین بازی بر او داشته را مجبور به کاری بکنند که حتی خودش در آن تردید کرده است.
من این مردم را نمی شناسم. آدمیانی که جان انسانها برایشان مایه تفریح است و تنها سوژه موبایل ها و عکس هایشان است. من در چهره اطرافیانم ، غم تنهایی و درد آن پیرمرد تنها و شکسته را ندیدم. سرخوشی بی رگانه آدمیانی را دیدم که انسانیت و وجدان در وجودشان رخت بربسته است.
برایم این واقعه کم از ماجراهای دیگری که این روزها بوده و مردم ما تنها ناظران آن بوده اند نداشته است. نمی دانم چه بلایی سر این جامعه آمده که اینچنین سرمایه های اجتماعی اش از دست رفته و اخلاق و انسانیت در آن افسرده است. نمی دانم چه شده که جان پیرمرد ژنده پوش برایمان مایه تفریح است و بس. به یقین در آن جمع همه یک دست نبوده اند.
اما حجم بالای جمعیت و یک دستی شمارش کنندگان و شعاردهندگان آنقدر بود که انسانیت خموش سرخورده ای در بعضی دلها محو شد و تنها تلخی آن به کام صاحبانشان نشست. اینجا قرار نبود کسی خطر کند. قرار نبود کسی درگیر شود. شاید سکوت، شاید تشویق برای ماندن، شاید دلگرمی … هرکدام از اینها می توانست این چهره کریه این دیو خفته در میان جامعه این روزهای ما را بپوشاند.
این جامعه در خطر است. مواظب باشید.

http://www.1doost.com/Post-4162.htm#
 

.MosTaFa.

کارشناس تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
من این مردم را نمی شناسم. آدمیانی که جان انسانها برایشان مایه تفریح است و تنها سوژه موبایل ها و عکس هایشان است.

من در چهره اطرافیانم ، غم تنهایی و درد آن پیرمرد تنها و شکسته را ندیدم. سرخوشی بی رگانه آدمیانی را دیدم که انسانیت و وجدان در وجودشان رخت بربسته است.

نمی دانم چه شده که جان پیرمرد ژنده پوش برایمان مایه تفریح است و بس. به یقین در آن جمع همه یک دست نبوده اند.

شاید سکوت، شاید تشویق برای ماندن، شاید دلگرمی … هرکدام از اینها می توانست این چهره کریه این دیو خفته در میان جامعه این روزهای ما را بپوشاند.

این جامعه در خطر است. مواظب باشید.


واقعا زیبا بود
به حال این جامعه باید گریست،
به حال مردمان غرق در پوچی باید گریست.
 

e_mech

عضو جدید
درود بر عسیسانم

درود بر عسیسانم

همونطور که خودت اشاره کردی و بقیه دوستان هم میدونند، اون جمع یک دست نبودند، مطمئنا بودند کسانی که در لحظه ی اول با دیدن چنین صحنه ای بسیار متاثر شدند، ولی سرانجام به دلایل مختلف( اعم از کمبود اعتماد به نفس و ....) به مشوقان خودکشی پیرمرد ملحق شدند. من فکر میکنم علتش تقلید کورکورانه و کمبود بیش از حد اعتماد به نفس باشه. من خودم خیلی وقتا میدونم که کار درست چیه ولی تحت تاثیر محیط قرار میگیرم و برای این که همرنگ جامعه باشم کار اشتباه رو انجام می دم. باز بر می گردیم به داستان همون ژاپنیه که می گفت تو مملکت ما یه باهوش چند میلیون نفر خنگ رو مدیریت میکنه و تو مملکت شما یه خنگ چند میلیون باهوش رو. این همون لشگر گوسفندان به رهبری یک شیر و در مقابل لشگر شیران به رهبری یک گوسفنده.

با خوندن این تاپیک هم ناراحت شدم هم خوشحال. ناراحتیم به خاطر عکس العمل مردم به این واقعه بود و خوشحالیم بابت این مسئله ی مهم که یادآوری کردی.

ایام به کام
 

juju_memar

عضو جدید
چیزهای کوچک


ما همیشه به دنبال تحولات بزرگ هستیم و فکر می‌کنیم اگر یک اتفاق مهم و خوب رخ بدهد، می‌توانیم احساس خوشبختی کنیم...در حالی که همه لحظه‌هایی که در حال گذشتن است عمر ماست و هر روز داریم بخشی از مدت زمانی را که اجازه داریم زندگی کنیم از دست می‌دهیم.

برای همین کسانی موفقند و احساس خوشبختی می‌کنند که یاد گرفته‌اند چطور از چیزهای کوچک لذت ببرند. چیزهای کوچکی مثل:
دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هایت یک فشار کوچک می‌دهد… چیزی شبیه یک بوسه.
راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی دخترم.
آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو برنمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
آدم هایی که حواسشان به بچه‌های خسته توی مترو هست، بهشان جا می‌دهند، گاهی بغلشان می‌کنند.
آنهایی که هر دستی جلویشان دراز شد به تراکت دادن، دست را رد نمی‌کنند. هر چه باشد با لبخند می‌گیرند و یادشان نمی‌رود همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ را می شود تا کرد و گذاشت توی کیف.
دوستهایی که بدون مناسبت کادو می‌خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان کتابی...
آدمهایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می‌خرند و با گل می‌روند خانه.
آدمهای اس ام اس های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای اس ام اس های پرمهر بی بهانه، حتی اگر با آنها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمهایی که حواسشان به گربه‌ها هست، به پرنده‌ها هست.
آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را به لبخند تعارف می‌کنند که غریبگی نکنی.
آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی‌کنند.
همین آدمها، چیزهای کوچکی هستند که دنیا را جای بهتری می‌کنند برای زندگی کردن...

http://www.1doost.com/Post-4092.htm# http://tootneveshte.blogsky.com/1389/11/30/post-184/
 

Similar threads

بالا