یک روز سه لاک پشت که با هم دوست بودند تصمیم گرفتند برای گردش به خارج از محل اقامتشان بروند. از آن جا
که لاک پشت ها به طور کلی در همه موارد کند عمل می کنند ، مدت زیادی طول کشید تا برای سفرشان آماده شوند.
آنها بالاخره در سال سوم سفرشان جایی رابرای اقامت پیدا کردند . حدود شش ماه محوطه را تمیز کردند، و سبد
غذایشان را باز کرده ومقدمات را آماده کردند... و یک دفعه متوجه شدند که نمک نیاورده اند!
خوردن غذا بدون نمک یک فاجعه بود و همه آنها در این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی ، جوان ترین لاک
پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچک ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید،
اگرچه او سریع ترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط این کار را انجام بدهد؛ این که هیچ کس تا وقتی او برنگشته چیزی نخورد.
خانواده قبول کردند و لاک پشت کوچک به راه افتاد.
سه سال گذشت و لاک پشت کوچک برنگشت . پنج سال .. شش سال.. سپس در سال هفتم غیبت او ،
پیرترین لاک پشت که دیگر نمی توانست گرسنگی را تحمل کند گفت که قصد دارد غذا بخورد و شروع به
بازکردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام ناگهان لاک پشت کوچک از پشت درختی فریاد کنان بیرون پرید:
می دانستم که منتظر من نمی مانید.
حالا من هم نمیروم نمک بیاورم !!!
برخی از ما زندگی خود را در این انتظار تلف می کنیم که دیگران به تعهداتی که از ایشان توقع داریم عمل کنند و
آنقدرنگران کارهایی که دیگران انجام می دهند یا نمی دهند هستیم که خودمان عملا هیچ کاری انجام نمی دهیم .
که لاک پشت ها به طور کلی در همه موارد کند عمل می کنند ، مدت زیادی طول کشید تا برای سفرشان آماده شوند.
آنها بالاخره در سال سوم سفرشان جایی رابرای اقامت پیدا کردند . حدود شش ماه محوطه را تمیز کردند، و سبد
غذایشان را باز کرده ومقدمات را آماده کردند... و یک دفعه متوجه شدند که نمک نیاورده اند!
خوردن غذا بدون نمک یک فاجعه بود و همه آنها در این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی ، جوان ترین لاک
پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچک ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید،
اگرچه او سریع ترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط این کار را انجام بدهد؛ این که هیچ کس تا وقتی او برنگشته چیزی نخورد.
خانواده قبول کردند و لاک پشت کوچک به راه افتاد.
سه سال گذشت و لاک پشت کوچک برنگشت . پنج سال .. شش سال.. سپس در سال هفتم غیبت او ،
پیرترین لاک پشت که دیگر نمی توانست گرسنگی را تحمل کند گفت که قصد دارد غذا بخورد و شروع به
بازکردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام ناگهان لاک پشت کوچک از پشت درختی فریاد کنان بیرون پرید:
می دانستم که منتظر من نمی مانید.
حالا من هم نمیروم نمک بیاورم !!!
برخی از ما زندگی خود را در این انتظار تلف می کنیم که دیگران به تعهداتی که از ایشان توقع داریم عمل کنند و
آنقدرنگران کارهایی که دیگران انجام می دهند یا نمی دهند هستیم که خودمان عملا هیچ کاری انجام نمی دهیم .