گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به
زینب خانوم تبریک میگم همکار مدیر شدن تون رو:w23:
قطعی شده؟
شیرینی رو بگیریم؟

مصطفی

شیرینی چیه

چشمام در اومد پشت کامپیوتر

بس که تاپیک جا به جا کردم پست های خرابو دوباره ترمیم کردم عکس آپلود کردم


تو الان بگی این چن تاست :thumbsup: من میگم 5 تا

شیرینی چیه

بگو تسلیت
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
مصطفی

شیرینی چیه

چشمام در اومد پشت کامپیوتر

بس که تاپیک جا به جا کردم پست های خرابو دوباره ترمیم کردم عکس آپلود کردم


تو الان بگی این چن تاست :thumbsup: من میگم 5 تا

شیرینی چیه

بگو تسلیت

ایییییول
خسته نباشی، کارت درسته
ولی باز هم دلیل نمیشه ما شیرینی نگیریم ها! این یکی با اونای دیگه فرق میکنه.
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
زينب ، منم بهت تبريك ميگم
منم شيريني ميخوام

بعد از عيد يه شيريني درست درمون ازت ميگيرم
سلام
روزبه جان اینطوری نشد. تک خوری نداشتیم. شما عزیز دل صبر می کنی همه با هم خفت می کنیم یعنی شیرینی می گیریم.
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زينب ، منم بهت تبريك ميگم
منم شيريني ميخوام

بعد از عيد يه شيريني درست درمون ازت ميگيرم

ایییییول
خسته نباشی، کارت درسته
ولی باز هم دلیل نمیشه ما شیرینی نگیریم ها! این یکی با اونای دیگه فرق میکنه.

به به
زینب خانوم تبریک میگم همکار مدیر شدن تون رو:w23:
قطعی شده؟
شیرینی رو بگیریم؟
حالا كه اينجوريه منم شيريني ميخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااام:D:D:D:D:D:redface:
:w23::w23::w23::w23::w23:
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
روزبه جان اینطوری نشد. تک خوری نداشتیم. شما عزیز دل صبر می کنی همه با هم خفت می کنیم یعنی شیرینی می گیریم.

سلام
من نميدونم ، خلاصه هرجور شده من شيريني ميخوام ، تكي و گروهي و اين چيزا حاليم نيست
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
سلام روزبه جان و آقا مصطفي عزيز
و البته خداحافظ:دي
(دير وق شده ، برم يه ذره بخوابم، فرد فرش شورون داريم!!!!)
شب بخير
ياحق
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایییییول
خسته نباشی، کارت درسته
ولی باز هم دلیل نمیشه ما شیرینی نگیریم ها! این یکی با اونای دیگه فرق میکنه.

زينب ، منم بهت تبريك ميگم
منم شيريني ميخوام

بعد از عيد يه شيريني درست درمون ازت ميگيرم

حالا كه اينجوريه منم شيريني ميخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااام:D:D:D:D:D:redface:
:w23::w23::w23::w23::w23:

سلام به همه

من رفتم الفرار :w41::w41:

خبر ندارین که

ملت مدیرا بهم تسلیت میگن اونوخ شما تبریک میگین

ای بابا
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام روزبه جان و آقا مصطفي عزيز
و البته خداحافظ:دي
(دير وق شده ، برم يه ذره بخوابم، فرد فرش شورون داريم!!!!)
شب بخير
ياحق

افتادی تو دام خونه تکونی

هنوز دستم درد می کنه از بس این چن روز شستمو جابجا کردم

شب بخیر
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلاصه زینب بچه ها همه پایه شدن که اینبار شیرینی رو واقعیت ببخشن.
شب همگی تون بخیر.
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
افتادی تو دام خونه تکونی

هنوز دستم درد می کنه از بس این چن روز شستمو جابجا کردم

شب بخیر
سلام
نه، هر سال اين كار ماست، البته صد در صد وظيفه است؛ هر كمكي مادر بخواد هيچ وقت دريغ نمي كنم.:smile:
فرش شورون هم چند سالي هست كه داريم، مخصوصا چون پدر يه ذره كمر درد داره، 3-4 سالي هست كه تنهايي اين بارو به دوش ميكشم:(البته امسال يه ذره قالي شويي به دادمون رسيد:D(الحمدا...)
اميدوارم ايام به كامتون باشه:gol:
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
نه، هر سال اين كار ماست، البته صد در صد وظيفه است؛ هر كمكي مادر بخواد هيچ وقت دريغ نمي كنم.:smile:
فرش شورون هم چند سالي هست كه داريم، مخصوصا چون پدر يه ذره كمر درد داره، 3-4 سالي هست كه تنهايي اين بارو به دوش ميكشم:(البته امسال يه ذره قالي شويي به دادمون رسيد:D(الحمدا...)
اميدوارم ايام به كامتون باشه:gol:

اهاننن

نه خدا رو شکر این یه کارو از ما نمی خوان مستقیم میره قالی شویی

ولی امان از اینکه مادر اخر وسواسی باشه

کل ظرفایی که تو خونه داشتیمو همه رو شستم

شما هم موفق باشی داداچم
 

fahime7

عضو جدید
با سلام
دوستان عزيز: نوروز يادگار نياكان ماست نگذاريم سودجويان سفره هاي شاد ما را به يك تراژدي غمناك تبديل نمايند . فقط 2 دقيقه اين متن را بخوانيد و اگر فرهنگ ايراني را دوست داريد آنرا براي دوستانتان ارسال نماييد .

ماهی قرمز نخريم .

تجارت ماهى هاى قرمز مدت ها است كه در يك دوره زمانى ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردين شكل گرفته است. تجارتى كه محصول آن هيچ ريشه اى در تاريخ باستانى عيد نوروز ايرانى ندارد. ۸۰ سال پيش به همراه ورود چاى به ايران ماهى قرمز نيز كه سمبل عيد چينى است به سفره هاى هفت سين مراسم عيد نوروز ما وارد شد غافل از اينكه در عيد چينى ماهى قرمز را رها مى كنند تا زندگى جريان يابد و ما ماهى قرمز را اسير تنگ هاى بلورين مى كنيم تا همزمان با رشد سبزه هاى سفره هايمان و بارورى زمين هر روز او را به مرگ نزديك و نزديك تر كنيم.دكتر نيكنام نماينده مجلس هفتم كه زرتشتى است درباره ماهى قرمز سفره هفت سين مى گويد: در هيچ كدام از مراسم سنتى مان در مورد نوروز ماهى قرمز جايگاهى ندارد. در سفره عيد انار به نشانه بارورى و عشق و يا سيب سرخ درون ظرف آب مقدس رها مى شود تا عشق و بارورى همچنان پاينده بماند. نيكنام مى گويد: اگر ايرانى ها مى دانستند كه ماهى قرمز هيچ ريشه تاريخى در سفره هفت سين ندارد به جاى پرداخت پول براى خريد و قتل ماهى هاى قرمز به بهانه عيد، سيب قرمز يا انار را در آب رها مى كردند كه ريشه در تاريخ اين ديار دارد.
ماهى هاى قرمز كه براى ايام عيد پرورش پيدا مى كنند در حوضچه ها و استخرهاى غيراستاندارد و آب هاى آلوده رشد پيدا كرده و به علت همين آب هاى آلوده مى توانند عامل انتقال بيمارى سل جلدى باشند.ماهى هاى سرخ و كوچك در مسير رسيدن به ميدان مادر (محل توزيع ماهى هاى قرمز) به علت حمل نادرست نخستين سكته قلبى را تجربه مى كنند، دومين سكته حين پرتاب و تقسيم بندى از منبع اصلى به سطل هاى آب تجربه مى شود و سومين سكته زمانى است كه شما با ذوق و خنده نخستين تلنگر را به تنگ آب مى زنيد. صدا موج برمى دارد و هجوم مى برد تا قلب كوچك ماهى براى هميشه بايستد. ماهى به پهلو مى شود، روى آب مى آيد و مرگ را ميان سفره مقدس هفت سين كه همه عناصرش ريشه در تولد و بارورى دارد به تصوير مى كشد.ماهى قرمز ايرانى نيست. سفره هفت سين ايران باستان از هزاران سال پيش تاكنون هرگز هيچ عنصرى را در دل خود نداشته كه بخواهد شاهد مرگ باشد.هر سال ايام عيد ۵ ميليون قطعه ماهى مى ميرند. ۵ ميليون قطعه ماهى قرمز به خاطر لحظه شاد بودن ما، به خاطر رنگ و لعاب سفره هفت سين، به خاطر هيچ. عجيب نيست اگر بخواهيم كه هر خانوار ايرانى تصميم بگيرد امسال از خير خريد ماهى قرمز بگذرد.
عجيب نيست اگر بدانيم در صورتى كه ايرانى ها از خريد ماهى قرمز منصرف شوند اين تجارت سياه روزى پايان خواهد يافت. عجيب نيست اگر باور كنيم سيب سرخ يا انار همان سرخى سفره هفت سين ايرانى است كه ريشه در تاريخ چند هزار ساله سنت ما دارد. عجيب نيست اگر تابلوى معروف هفت سين كمال الملك را در كاخ گلستان به تماشا بنشينيم و ببينيم كه او نيز ماهى قرمز را ميان سفره هفت سين اش طراحى و نقاشى نكرد.
عجيب تر نيست اگر از كودكانمان بخواهيم اولين نجات دهنده ماهى هاى قرمز باشند و به جاى پرداخت پول براى دعوت ماهى ها به مرگ، تصوير آن را نقاشى كنند.سفره هفت سين ايرانى ماهى قرمز ندارد. به لحظه هايى فكر كنيد كه ماهى قرمزتان به پهلو روى آب تنگ سفره هفت سين نورزى تان مى ميرد. اكنون كه اين سنت بدون هيچ بهانه اى وارد فرهنگ ما شده است، سنت شكنى كنيم و دوباره به فرهنگ واقعى و قديمى سفره هفت سين برگرديم.ماهى قرمز چند؟ سه تا ۵۰۰ تومان، شايد هم سه تا ۱۰۰۰ تومان. مهم نيست. شما امسال براى قربانى كردن ماهى هاى قرمز هيچ پولى پرداخت نخواهيد كرد و به جاى آن سيبى خواهيد داشت كه مرگ ندارد. امتحان كنيد. امتحان شما نجات ۵ ميليون قطعه ماهى قرمز است.

عيد و يك قتل و عام عمومي ....
((به جای ماهی ، سيب درون تنگ بگذاريد)) اين حرف را كسانی می زنند كه مخالف مرگ بيش از ۷ ميليون ماهی قرمزی هستند كه قرار است در آخرين روزهای اسفند ماه 1389 امسال به مسلخ نوروزی شان بروند؛ ماهی هايی كه تنها برای چند روز قرار است نقشی كوتاه بر سرنوشت هفت سين ايرانی بازی كنند و بعد ... ديگر هيچ!

 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همه:gol::gol:
مثل اینکه اینجا یه خبرایی شده ما نبودیم:cool:
نمیدونم چرا بچه ها شیرینی میخوان:surprised: منم میخوام تنهایی نخورینا!!!;)
به زینب هم تبریک منو برسونید فک کنم اونقد سرش شلوغه که نتونه اینو بخونه:):biggrin:
زینب شیرینیییییییییییییی:D:D
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه:gol::gol:
مثل اینکه اینجا یه خبرایی شده ما نبودیم:cool:
نمیدونم چرا بچه ها شیرینی میخوان:surprised: منم میخوام تنهایی نخورینا!!!;)
به زینب هم تبریک منو برسونید فک کنم اونقد سرش شلوغه که نتونه اینو بخونه:):biggrin:
زینب شیرینیییییییییییییی:D:D

مرسی آقا احسان

این حرفا چیه ؟؟؟؟؟؟

شیرینی چیه ؟

تسلیت بگو کارام زیاد تر شده

الان فرهنگم بود تایید میکرد که تسلیت داره
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرسی آقا احسان

این حرفا چیه ؟؟؟؟؟؟

شیرینی چیه ؟

تسلیت بگو کارام زیاد تر شده

الان فرهنگم بود تایید میکرد که تسلیت داره

زینب یه شیرینی که این همه دلیلو منطق نمیخواد
فرهنگم اگه تایید کنه بعد چندسال(شایدم ماه روز ساعت ...) به این نتیجه رسیده!
حالا کی شیرینی میدی؟
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
زینب یه شیرینی که این همه دلیلو منطق نمیخواد
فرهنگم اگه تایید کنه بعد چندسال(شایدم ماه روز ساعت ...) به این نتیجه رسیده!
حالا کی شیرینی میدی؟



به این قیافه میخوره به کسی شیرینی بده ؟
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز

یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.

مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.
مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : " واشنگتن "


درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : "4 جولای "

درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : " توگور "


واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوه ش این جور
ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : " بوش "

اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!

 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز

یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.

روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟ پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم. پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه!
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به کتابخانه رفتیم و به ما یاد دادند که از کتاب های آنجا چطور استفاده کنیم.


بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آنجایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت: پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم. بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت.
دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا اینقدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:



ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم

 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد...
اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو بایه دیوارشیشه ای دوقسمت کرد.

تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت ودرقسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقهی ماهی بزرگه
بود.

ماهی کوچیکه تنهاغذای ماهی بزرگه بود ودانشمند به اون غذای دیگه ای نمیداد...
اوبرای خوردن ماهیکوچیکه بارها و بارهابه طرفشحمله میکرد، اماهربار به یه دیوار نامرئی میخورد. هموندیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا میکرد.
بالاخره بعد از مدتی ازحمله به ماهی کوچیک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اونطرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیرممکنیه.

دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه روباز کرد،اماماهی بزرگه هرگز به سمتماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.
میدونین چرا؟

اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود.
یه دیوارکه شکستنش ازشکستن هردیوار واقعی سختتر بود
اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت ماهم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم،کلی دیوار شیشه ای پیدا میکنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هماون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجوددارند

هرفردی خودرا ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهدشد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشویدکه باوردارید هستید،
امابیش ازآنچه باوردارید میتوانید انجام دهید

نورمنوینست
پیل
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز


























تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می‌كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی‌توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می‌كنم، به طوری كه حتی نمی‌توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی‌توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...

















 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
با مردی كه در حال عبور بود برخورد کرد

اووه !! معذرت میخوام...
من هم معذرت میخوام ,دقت نکردم ...


ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه ,خداحافظی كردیم و به راهمان ادامه دادیم
اما در خانه با آنهایی كه دوستشان داریم چطور رفتار می كنیم

كمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام كنارم ایستاد همینكه برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو كنار“

قلب کوچکش شکست و رفت

نفهمیدم كه چقدر تند حرف زدم

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یك غریبه برخورد میكنی ، آداب معمول را رعایت میكنی
اما با بچه ای كه دوستش داری بد رفتار میكنی

برو به كف آشپزخانه نگاه كن. آنجا نزدیك در، چند گل پیدا میكنی.
آنها گلهایی هستند كه او برایت آورده است.
خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی

آرام ایستاده بود كه سورپرایزت بكنه

هرگز اشكهایی كه چشمهای كوچیكشو پر كرده بود ندیدی

در این لحظه احساس حقارت كردم

اشكهایم سرازیر شدند.
آرام رفتم و كنار تختش زانو زدم

بیدار شو كوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟

گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری كه امروز داشتم
نمیبایست اون طور سرت
داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو


گفت : اونا رو كنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن
میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو...
آیا میدانید كه اگر فردا بمیرید شركتی كه در آن كار میكنید به آسانی در ظرف یك روز برای شما جانشینی می آورد؟

اما خانواده ای كه به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد كرد.

و به این فكر كنید كه ما خود را وقف كارمیكنیم و نه خانواده مان


چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !!
اینطور فكر نمیكنید؟!!
به راستی كلمه
“خانواده“ یعنی چه ؟؟

 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل،
جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی
با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
پیچیدم تو خاکی 20 کیلومتر از
جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین
سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.

من هم بی معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی
پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

پشمم ریخت.

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد



هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود.

نمیتونستم حتی جیغ بکشم

ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.

تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا
بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده



نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون
رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.

در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.



اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد

رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین

بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم



وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند




یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،

یکیشون داد زد:

ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار شده بود

 
بالا