مادر

ayhan hastam

عضو جدید
مادر
مادر...
مرا نوازش کن
من محتاج نوازش تو هستم
در هجوم بی نوازشی دنیای سرد وماشینی
مادر...
مرا ببوس تا با بوسه هایت غرق در رؤیاهای سبز خویش شوم
مادر...
من گرچه بزرگ شده ام
اما دلم براي لالائیت
براي قصهء شنگول منگولت
گاهی تنگ می شود
مادر ...
یکبار دیگر دست مرا بگیر
و کشان کشان به روزهای خوش کودکی ام ببر
 

mohaghegh64

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر
مادر...
مرا نوازش کن
من محتاج نوازش تو هستم
در هجوم بی نوازشی دنیای سرد وماشینی
مادر...
مرا ببوس تا با بوسه هایت غرق در رؤیاهای سبز خویش شوم
مادر...
من گرچه بزرگ شده ام
اما دلم براي لالائیت
براي قصهء شنگول منگولت
گاهی تنگ می شود
مادر ...
یکبار دیگر دست مرا بگیر
و کشان کشان به روزهای خوش کودکی ام ببر

:cry::cry::cry:
 

mahnazbagherzade

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ايهان از ديشب تا حالا تا ياد اسمت ميفتم اشكام ميريزه نگو كه هنوز ناراحتي
 

Miss Nini

عضو جدید

بیا پسرم بیا بغلم نازت کنم قربونت برم
 

ayhan hastam

عضو جدید
تو شکوفاترين بهارمنی
مهربونی من، نگارمنی
همه عالم اگرزمن بگسست
بازهم خوب من کنارمنی
مهرتو نقطه عروج من است
خوش به حالم که غمگسارمنی
خوش به حالم که با تو سرمستم
درره عشق تک سوارمنی
با تو جاني دوباره مي گيرم
تو که پايان انتظارمنی
انتظارشکست هرچه غم است
تو که هرلحظه بی قرار منی
 

ayhan hastam

عضو جدید
ای مادرم چه پاکست
آغوش پر زمهرت
تو چون فرشته پاکی همچون خدا مقدس
آغوش پر زنازت
گهوارهء جهانست بس نرم و مهربانست
آغوش تو مکانيست زيبا تر از دو گيتی
مادر مرا به ياد است
هر ناز و هر گپ تو
آن رنج هر شب تو

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مادر
مادر...
مرا نوازش کن
من محتاج نوازش تو هستم
در هجوم بی نوازشی دنیای سرد وماشینی
مادر...
مرا ببوس تا با بوسه هایت غرق در رؤیاهای سبز خویش شوم
مادر...
من گرچه بزرگ شده ام
اما دلم براي لالائیت
براي قصهء شنگول منگولت
گاهی تنگ می شود
مادر ...
یکبار دیگر دست مرا بگیر
و کشان کشان به روزهای خوش کودکی ام ببر

 

ayhan hastam

عضو جدید
:cry::cry::cry::cry::cry::cry::cry::cry:
چشمايم را مي بندم

آرام سرم را رو دامنت ميگذارم

ارام دستهايت را مي گيرم ومي بوسم

ارام ميگريم و اشك ميريزم

سرم را بالامي اورم

اماتونيستي مادر

چشمان گريانم را به قاب عكس اتاق ميدوزم
 

لی لی جون

عضو جدید
گم شده ام مادر
در هياهوي اين شهر بي در و پيکر
در ميان مردماني که محبت را
در جيب هايت جستجو مي کنند
و ارزش لبخند را
با دلار و ريال مي سنجند
گم شده ام مادر
يادت هست
برايم از جادوگر شهر زمرد مي گفتي
شهري زيبا که به جادوي يک عفريته
به تاراج رفته بود
کاش مي دانستم مادر
جادوگر شهر ويران شده ام کيست
در کدامين سياهچال پنهان شده
و مردمم را
به کدامين جادو مي فريبد
که اينگونه مسخ شده اند
مادر
خواهرم ديگر مرا نمي شناسد
برادر
به خونم تشنه است
همسايه هر روز
کروکي جنگي اش را مرور مي کند
يادت مي آيد مادر
در قصه هايت هميشه شب تاريک را صبحي بود
براي رهايي از بند
هميشه يک ناجي وجود داشت
و جادوگر و ديو و دد
هميشه به دست ابر مردي فنا مي شدند
مي بيني مادر
چگونه درختان را مي برند
تا به جاي آن آهن بکارند
خانه ها هر روز بزرگتر و بلند تر مي شوند
و آدمها … افسوس
هر روز کوچکتر و حقيرتر
مادر معيار اصالت داشتن،
خانه و پول و ماشين است
ديگر علم بهتر از ثروت نيست
ديگر معلمي شغل انبيا نيست
و دست کارگر
زير تيغ فقر و بي عدالتي بريده است
ديگر حتي کودکانمان را
به وعده هاي پوچ مي فريبيم
مادر آن دخترکي را که
به سرانگشت ناز
گيسوانش را شانه مي زدي
و لبخندهايش را کرور کرور قيمت مي گذاشتي
افسرده است
و چون از مرگ جادوگر مي گويد
مادر
ديگر کسي او را دوست ندارد!!!!!
 
بالا