سلام به تمامی خوانندگان عزیز .................. نمیدونم این تاپیکی که اینجا میزنم جاش درسته یا نه ولی خب .......... .
این داستان برگرفته از وقایع عینیست و در ضمن قصد توهین به هیچ عقیده ای رو نداره
.
.
.
.
به نام خدا .......... یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود ................ در یکی از شهرهای درن دشت ایران زمین، تو یکی از روزهای خداوند که اتفاقا تو فصل زمستون بود برای پسری به اسم محمد اتفاقات جالبی افتاد که شاید براش تا حدودی غیر منتظره بود
قضیه از این قرار بود دوستش شهاب تو کلاس وصایا نامی که اولین بار مختلط بود با یه دختر خانمی آشنا شد .............. اونم از چه راهی از راه بلوتوث ( حتما میدونید که تنها استفاده به درد بخور بلوتوث همینه !) ........... خلاصه سرتونو درد نیارم شروع آشنایی از اینجا شروع شد و تا حدودی ادامه دار شد ......... محمد و یکی دیگه از رفقاش از حال و اوضاع دوستشون شهاب تو این مدت با خبر بودن .............. البته اون یکی دوسته که اسمش یوسف بود شرایطی پیش اومد که خودشو کنار کشید ........... محمد شد یار و یاور رفیقش
طوری این ماجرا پیش رفت که شهاب حقیقتا عاشق این دختر که آزیتا نامی بود شد و اون دخترم ابراز علاقه میکرد ......... شهاب از محمد خواسته بود که فعلا این ماجراها جایی درز نکنه ................ چه میدونم از اونجایی که مثلا تلویزیون دروغ میگه که این جور عشقا همیشه شکست میخوره و .................... محمد هم خب قول داد چیزی نگه ، حتی به یوسف
ولی ای کاش .............
به هر حال گذشت و گذشت تا اینکه تو یکی از هفته های اسفند محمد به خاطر مسائلی بایستی میرفت از عابر بانک پول بگیره ................ محمدم رفت ، از قضا دختر خانمی دید ...................... که ما بهشون میگیم باربی پوش !!!!! که مدتها بود بعد از طرح کاملا مفید ضربتی برخورد با بد حجابهای بیحجاب گونه که کاملا نشون داد چقدر پیشگیرانه بوده و سبب بهبود وضع شده !!!! چشمش به جمال اینگونه افراد روشن شد ................ او پولشو گرفت و داشت میرفت ولی متوجه شد این دختره عجیب داره بهش نگاه میکنه ......................... یهو تصمیم گرفت برگرده و به اون دختر خانم گفت : سلام العلیکم .......... مشکلی پیش اومده !!!!!! من شما رو میشناسم ؟
دختر خانمه گفت : نه ....... محمد گفت پس این نگاه ................. من فکر کردم نکنه من مشکلی چیزی دارم خودم نمیدونم . دختره گفت : مگه نگاه کردن عیبه .......... برام عجیبه که شما خیلی نگاه نمیکنی 

محمد هم که کفش بریده بود ............... فقط گفت الله و علم و رفت .
دقیقا تو شب همون روز تو ایستگاه خط ........... اینبار دختر خانمی رو دید که به نظر فرد معقول و دارای حجاب نسبتا خوبی بود حداقلش اینکه حجابش خارج از عرف نبود ......................... اون خانم با اینکه کلی دختر خانمم تو ایستگاه خط بودن !!! رفت سوالاشو از یه پسر جوون پرسید ............ محمدم خب کنار پسر جوونه بود و ناخدا میشنید ........... دختره گفت : آقا ساعت چنده ، خط کی میاد و ................... . تا اینکه دوباره یه جمله ای به اون پسره گفت که نمیدونم یا محمد برداشتش منفی شده یا واقعا اون خانمه نمیفهمید چی داره میگه ......... گفت هوا بد جوری دوباره سرد شده ................ ای خدا چقدر سردم شده ................ کاش میشد گرم شم

.......................... آقا متاسفانه محمد بقیه جریان رو نمیدونه ولی تو ایستگاه خط این دوتا که خیلی گرم صحبت شدن بماند ................................... بریم سراغ دوست خودمون ............. شهاب این آزیتا خانم رو به یه کافی شاپ دعوت کرد ................ محمد در جریان بود و بیچاره این محمد قرار بود پیشقدم عاشقی رفیقش بشه و به این آزیتا خانمه رک و راست بگه ..................... شهاب دعوتش کرد آزیتای گفت سرم شلوغه و نمیتونم بیام گفت بذار یه وقت دیگه ............... شهابم قبول کرد ..................... محمد یه خورده بازیش اومد گفت : عجب
ببین شهاب جان مهمون اصلیت که پرید حالا دوستتو دریاب
شهابم گفت : ای به چشم ................ رفتیم همون کافی شاپه .............. ولی حدث بزنین چی دیدیم
بله آزیتا خانمه که نمیدونم واقعا لیاقت خانم بودن رو داره یا نه با یه پسر دیگه تو همون کافی شاپ ...............
شهاب خیلی ناراحت شد ............. نمیشه احساسشو گفت : و اشک عجیبی میریخت ......... واقعا بد جور دلداده این خانم شده بود ................... بعد اتفاقاتی افتاد که بیانش از صبر و حوصله این تاپیک خارجه
جالبه روز بعد این اتفاق مطلبی رو محمد دید که متاسفانه براش داره گواهی حقیقت پیدا میکنه ...............
اون مطلب این پایینه
این روزها خیلی ها از طرح برخورد اجتماعی با بی حجاب ها حرفمی زنند.راستش من که وقتی این دخترکان باربی طناز را در خیابان
می بینم تحسین شان می کنم و به حالشان حسرت می خورم! هروقت
می بینم شان آه حسرتی می کشم و خودم را سرزنش می کنم که چرا
ازین ها یاد نگرفتم!
من به دلم می گویم . چرا نمی بینی که این آیینه دارد چه حرفی با تو
می زند ! چرا نمی شنوی او برای گفتن این حرف چه تلاشی می کند ؟
انصاف بده ! نگاه کن که او برای رساندن این پیام چه رنجی را تحمل
می کند ؟ اما تو نمی شنوی !فقط یکبار به رنج ها و تلاشهای او ، برای
فهمیدن تو ...فکر کن !
به سختی عمل کردن بینی فکر کن با یکبار کوبیدن مشت به بینی مبارک!
به سختی بند آمدن نفس سلول های صورت با این همه کرم پودرو رنگ
غلیظ فکر کن با یک بار مالیدن روغن به صورت تبارک!به سنگینی
پلک نزدن فکر کن با مالیدن یک چیزچرب سیاه به مژه ات !به تنگی
تحمل فشار لباس فکر کن با یکبار پوشیدن شلوار جین تنگ که نفست
درست بالا نیاید!به درد مهره های کمر فکر کن بایک روز پوشیدن آن
کفش های پاشنه بلند !به درد میخچه و قوزک پا و انگشتانت فکر کن با
یک روز پوشیدن یک کفش نوک تیز تنگ !به تحمل سوزش روی پوست
بیچاره ات فکر کن با رفتن به سونای داغ و خشک و گرم و سرد وانواع
و اقسام کمپرسها !به درد مانیکور فکرکن با آن ضربه ای که آنروزبه
ناخنت خورد و کبودش کرد!به استشمام بوی تند رنگ مو و سوزش
چشم فکر کن با یکبار گرفتن سرت در سطل رنگ و تینر!به تحمل چند
ساعت ماندن در زیر سشوارگرم فکر کن با چند ساعت نشستن زیر
افتاب داغ!به لیزر و تاتو و ناتو و ...فکر کن با یک بار کندن موهای
ابرویت و فرو کردن سوزن در پوست زیرش!به درد اپیلاسیون فکر کن
با کندن یک دانه موی ناقابل ات از ریشه!به تحمل گرسنگی در رژیم
لاغری فکر کن وقتی شکمت غار و غار می کند و دلت ضعف می رود
و غذای آماده جلویت هست و تو نباید بخوری !به سختی این همه کلاس
رقص و بدنسازی فکر کن با یک روز صبح تا شب یک ریز بالا و
پایین پریدن!به سختی کار گذاشتن سیم در داخل دهان برای ردیف شدن
دندانها فکر کن با یک روز نگه داشتن یک تکه آهن ناقابل توی دهانت!
به عمل برای گذاشتن گونه مصنوعی با یکبار چاقو زدن روی پوست
صورتت!به رفتن توی آن دستگاه در بسته که اسمش را یادم رفته برای
برنزه شدن پوست ...با نمی دانم معادلش چیست! تصوری ندارم ازش
!به سختی ساعتها در کوچه وخیابان و پارک، سرپا ایستادن فکر کن ! به
روزها در بازار دنبال انواع و اقسام ست های رنگاوارنگ لباس و کیف
و کفش و زینت آلات گشتن!
حالا تمام این زحمت ها به کنار .
به قماری فکر کن که تمام ثروتت را هر روز سرش بگذاری وهرروز
ببازی و دوباره فردا تکرارش کنی و باز ببازی و دوباره از رو نروی و
تکرارش کنی و تکرارش کنی.... نه واقعا این کارهاسخت نیست. زحمت
ندارد؟ تحسین برانگیز است . واقعا هیجان برانگیز است . این همه تحمل
رنج و سختی شعف آفرین است .جل الخالق !
اما او تحمل می کند. او همه این سختی ها را تحمل می کند. با شوق و
ذوق هم تحمل می کند. خسته هم نمی شود و ادامه می دهد . حتی وقتی
تمام جامعه بر علیه او موضع گیری می کنند او باز هم ادامه می دهد .
او حتی از سرزنش هیچ کس و هیچ چیزی هم نمی ترسد وباز ادامه
می دهد.
برای چه ؟
فقط و فقط برای خریدن نگاهی از رهگذاری عابری آواره ای در خیابان
که نه آهی در بساط دارد نه سپاهی و ثروتی و خدم و حشمی که تو را از
نظر جسمی و روحی تامین کند ! نه نامه ای ! نه امیدی ! نه دعوتی ! نه
پیامی !تمام این ها فقط برای خریدن یک نگاه ! ازیک بیچاره ی بی
سپاه !
و تو ای بیچاره !شاهدی داری زیباترین . قدرتمند
ترین .مهربانترین.مسلط ترین .پادشاه هستی ست. فرمانروا ست .
امرش در زمین و آسمان مطاع است . تمام ذرات هستی به فرمانش .
همه عالم به قربانش.
او با این همه زیبایی همیشه دارد تماشایت می کند.
او عاشق توست!مدتهاست که عاشق توست!خودش برایت نامه نوشته و
اعتراف کرده که عاشق تو ست!اصلا برای همین است که همیشه دارد
تماشایت می کند !
اما تو نگاهش که نمی کنی هیچ!نامه اش راکه نمی خوانی هیچ ! تازه
پاره اش هم کرده ای!
آخ ........... ! ازین دخترکان یاد بگیر!
تو برای دلبری ازین شاهد قدرتمند زیبایت چه کرده ای ؟
خلاصه اینکه محمد از این روزگار بد دلش گرفته .................. و از همه بدتر اینکه نگرشش مخصوصا به خانمها بد داره تغییر میکنه
نمیدونم شاید محمد کل رو داره با جز اشتباه میگیره ، شاید نگرشش منفی شده و شایدم متاسفانه نگرش قبلیش اشتباه بوده
این داستان برگرفته از وقایع عینیست و در ضمن قصد توهین به هیچ عقیده ای رو نداره

.
.
.
.
به نام خدا .......... یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود ................ در یکی از شهرهای درن دشت ایران زمین، تو یکی از روزهای خداوند که اتفاقا تو فصل زمستون بود برای پسری به اسم محمد اتفاقات جالبی افتاد که شاید براش تا حدودی غیر منتظره بود
قضیه از این قرار بود دوستش شهاب تو کلاس وصایا نامی که اولین بار مختلط بود با یه دختر خانمی آشنا شد .............. اونم از چه راهی از راه بلوتوث ( حتما میدونید که تنها استفاده به درد بخور بلوتوث همینه !) ........... خلاصه سرتونو درد نیارم شروع آشنایی از اینجا شروع شد و تا حدودی ادامه دار شد ......... محمد و یکی دیگه از رفقاش از حال و اوضاع دوستشون شهاب تو این مدت با خبر بودن .............. البته اون یکی دوسته که اسمش یوسف بود شرایطی پیش اومد که خودشو کنار کشید ........... محمد شد یار و یاور رفیقش
طوری این ماجرا پیش رفت که شهاب حقیقتا عاشق این دختر که آزیتا نامی بود شد و اون دخترم ابراز علاقه میکرد ......... شهاب از محمد خواسته بود که فعلا این ماجراها جایی درز نکنه ................ چه میدونم از اونجایی که مثلا تلویزیون دروغ میگه که این جور عشقا همیشه شکست میخوره و .................... محمد هم خب قول داد چیزی نگه ، حتی به یوسف


به هر حال گذشت و گذشت تا اینکه تو یکی از هفته های اسفند محمد به خاطر مسائلی بایستی میرفت از عابر بانک پول بگیره ................ محمدم رفت ، از قضا دختر خانمی دید ...................... که ما بهشون میگیم باربی پوش !!!!! که مدتها بود بعد از طرح کاملا مفید ضربتی برخورد با بد حجابهای بیحجاب گونه که کاملا نشون داد چقدر پیشگیرانه بوده و سبب بهبود وضع شده !!!! چشمش به جمال اینگونه افراد روشن شد ................ او پولشو گرفت و داشت میرفت ولی متوجه شد این دختره عجیب داره بهش نگاه میکنه ......................... یهو تصمیم گرفت برگرده و به اون دختر خانم گفت : سلام العلیکم .......... مشکلی پیش اومده !!!!!! من شما رو میشناسم ؟




دقیقا تو شب همون روز تو ایستگاه خط ........... اینبار دختر خانمی رو دید که به نظر فرد معقول و دارای حجاب نسبتا خوبی بود حداقلش اینکه حجابش خارج از عرف نبود ......................... اون خانم با اینکه کلی دختر خانمم تو ایستگاه خط بودن !!! رفت سوالاشو از یه پسر جوون پرسید ............ محمدم خب کنار پسر جوونه بود و ناخدا میشنید ........... دختره گفت : آقا ساعت چنده ، خط کی میاد و ................... . تا اینکه دوباره یه جمله ای به اون پسره گفت که نمیدونم یا محمد برداشتش منفی شده یا واقعا اون خانمه نمیفهمید چی داره میگه ......... گفت هوا بد جوری دوباره سرد شده ................ ای خدا چقدر سردم شده ................ کاش میشد گرم شم



ببین شهاب جان مهمون اصلیت که پرید حالا دوستتو دریاب



شهاب خیلی ناراحت شد ............. نمیشه احساسشو گفت : و اشک عجیبی میریخت ......... واقعا بد جور دلداده این خانم شده بود ................... بعد اتفاقاتی افتاد که بیانش از صبر و حوصله این تاپیک خارجه

جالبه روز بعد این اتفاق مطلبی رو محمد دید که متاسفانه براش داره گواهی حقیقت پیدا میکنه ...............
اون مطلب این پایینه
این روزها خیلی ها از طرح برخورد اجتماعی با بی حجاب ها حرف
می بینم تحسین شان می کنم و به حالشان حسرت می خورم! هروقت
می بینم شان آه حسرتی می کشم و خودم را سرزنش می کنم که چرا
ازین ها یاد نگرفتم!
من به دلم می گویم . چرا نمی بینی که این آیینه دارد چه حرفی با تو
می زند ! چرا نمی شنوی او برای گفتن این حرف چه تلاشی می کند ؟
انصاف بده ! نگاه کن که او برای رساندن این پیام چه رنجی را تحمل
می کند ؟ اما تو نمی شنوی !فقط یکبار به رنج ها و تلاشهای او ، برای
فهمیدن تو ...فکر کن !
به سختی عمل کردن بینی فکر کن با یکبار کوبیدن مشت به بینی مبارک!
به سختی بند آمدن نفس سلول های صورت با این همه کرم پودرو رنگ
غلیظ فکر کن با یک بار مالیدن روغن به صورت تبارک!به سنگینی
پلک نزدن فکر کن با مالیدن یک چیزچرب سیاه به مژه ات !به تنگی
تحمل فشار لباس فکر کن با یکبار پوشیدن شلوار جین تنگ که نفست
درست بالا نیاید!به درد مهره های کمر فکر کن بایک روز پوشیدن آن
کفش های پاشنه بلند !به درد میخچه و قوزک پا و انگشتانت فکر کن با
یک روز پوشیدن یک کفش نوک تیز تنگ !به تحمل سوزش روی پوست
بیچاره ات فکر کن با رفتن به سونای داغ و خشک و گرم و سرد وانواع
و اقسام کمپرسها !به درد مانیکور فکرکن با آن ضربه ای که آنروزبه
ناخنت خورد و کبودش کرد!به استشمام بوی تند رنگ مو و سوزش
چشم فکر کن با یکبار گرفتن سرت در سطل رنگ و تینر!به تحمل چند
ساعت ماندن در زیر سشوارگرم فکر کن با چند ساعت نشستن زیر
افتاب داغ!به لیزر و تاتو و ناتو و ...فکر کن با یک بار کندن موهای
ابرویت و فرو کردن سوزن در پوست زیرش!به درد اپیلاسیون فکر کن
با کندن یک دانه موی ناقابل ات از ریشه!به تحمل گرسنگی در رژیم
لاغری فکر کن وقتی شکمت غار و غار می کند و دلت ضعف می رود
و غذای آماده جلویت هست و تو نباید بخوری !به سختی این همه کلاس
رقص و بدنسازی فکر کن با یک روز صبح تا شب یک ریز بالا و
پایین پریدن!به سختی کار گذاشتن سیم در داخل دهان برای ردیف شدن
دندانها فکر کن با یک روز نگه داشتن یک تکه آهن ناقابل توی دهانت!
به عمل برای گذاشتن گونه مصنوعی با یکبار چاقو زدن روی پوست
صورتت!به رفتن توی آن دستگاه در بسته که اسمش را یادم رفته برای
برنزه شدن پوست ...با نمی دانم معادلش چیست! تصوری ندارم ازش
!به سختی ساعتها در کوچه وخیابان و پارک، سرپا ایستادن فکر کن ! به
روزها در بازار دنبال انواع و اقسام ست های رنگاوارنگ لباس و کیف
و کفش و زینت آلات گشتن!
حالا تمام این زحمت ها به کنار .
به قماری فکر کن که تمام ثروتت را هر روز سرش بگذاری وهرروز
ببازی و دوباره فردا تکرارش کنی و باز ببازی و دوباره از رو نروی و
تکرارش کنی و تکرارش کنی.... نه واقعا این کارهاسخت نیست. زحمت
ندارد؟ تحسین برانگیز است . واقعا هیجان برانگیز است . این همه تحمل
رنج و سختی شعف آفرین است .جل الخالق !
اما او تحمل می کند. او همه این سختی ها را تحمل می کند. با شوق و
ذوق هم تحمل می کند. خسته هم نمی شود و ادامه می دهد . حتی وقتی
تمام جامعه بر علیه او موضع گیری می کنند او باز هم ادامه می دهد .
او حتی از سرزنش هیچ کس و هیچ چیزی هم نمی ترسد وباز ادامه
می دهد.
برای چه ؟
فقط و فقط برای خریدن نگاهی از رهگذاری عابری آواره ای در خیابان
که نه آهی در بساط دارد نه سپاهی و ثروتی و خدم و حشمی که تو را از
نظر جسمی و روحی تامین کند ! نه نامه ای ! نه امیدی ! نه دعوتی ! نه
پیامی !تمام این ها فقط برای خریدن یک نگاه ! ازیک بیچاره ی بی
سپاه !
و تو ای بیچاره !شاهدی داری زیباترین . قدرتمند
ترین .مهربانترین.مسلط ترین .پادشاه هستی ست. فرمانروا ست .
امرش در زمین و آسمان مطاع است . تمام ذرات هستی به فرمانش .
همه عالم به قربانش.
او با این همه زیبایی همیشه دارد تماشایت می کند.
او عاشق توست!مدتهاست که عاشق توست!خودش برایت نامه نوشته و
اعتراف کرده که عاشق تو ست!اصلا برای همین است که همیشه دارد
تماشایت می کند !
اما تو نگاهش که نمی کنی هیچ!نامه اش راکه نمی خوانی هیچ ! تازه
پاره اش هم کرده ای!
آخ ........... ! ازین دخترکان یاد بگیر!
تو برای دلبری ازین شاهد قدرتمند زیبایت چه کرده ای ؟
خلاصه اینکه محمد از این روزگار بد دلش گرفته .................. و از همه بدتر اینکه نگرشش مخصوصا به خانمها بد داره تغییر میکنه
نمیدونم شاید محمد کل رو داره با جز اشتباه میگیره ، شاید نگرشش منفی شده و شایدم متاسفانه نگرش قبلیش اشتباه بوده
