همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک.....
هستیم زآلودگی ها کرده پاک.....
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک.....
کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند
سراپا چشم حسرت گردد و سوی کسی بیند
ز روی خویشتن هم شرم می آید مرا تا کی
کسی بنشیند و از دور در روی کسی بیند
« وحشی »
درد تاریکی است درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن ......
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
قضای بد ز همه کس نهان تواند برد
« انوری »
دست ها می سایم تا دری بگشایم
بر عیث می پایم که به در کس آید
در ودیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند.
درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی
تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده
محتسب را گو ترا با مست کوی ما چکار
می چه خواهی ای جوان زین عاشقان دل زده
« سنایی »
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
باز چون نی ز لبانت نفسی بنوازم
نصيحتي كنمت بشنو و بهانه مگير
هر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير
معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبي خوش است بدين قصه اش دراز كنيد
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
وان يكاد بخوانيد و در فراز كنيد
ديگر اي مه بحال خسته بگذارم
بگذر و با دل شكسته بگذارم
دل نگیرد دمی آرام، جدا از رخ دوستنگنجد هیچ دیگر در دل آن را
که در خاطر تمنای تو باشد
دل نگیرد دمی آرام، جدا از رخ دوست
حاصل عمر به جز مهر دلارامی نیست
هر چه را هست سرانجامی و آغازی لیک
عشق را گر بود آغاز، سر انجامی نیست
وحشی مبر به تیغ ز جانان که اهل دل
از هم نمیبرند اگر از جهان برند
سلام...![]()
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده ی گریان بروم....
سلام...
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
مرا نصیبی از میِ چون آفتاب نیست
از خون دیده رنگ شفق یافت جام ما...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |