از عشـق رويت ميزنم ، بر سـينه غم دست رد
چون نام تو در سـينهام ، اينك گـرفته آشـيان
بهروز رها
در دل من سوز عشق شعله زن آمد و لیک
زانچه مرا در دلست هیچ نداری خبر
یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند
یا چو مردان جان فدا کن، گوی در میدان فکن
یک شعله آتش از رخ تو بر جهان فتاد
سیلاب عشق در دل مشتی خراب بست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
که این دم که فرو دهم برآرم یا نه
در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين كوي سربازان و رندانم چو شمع
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |