فراق یار

گلابتون

مدیر بازنشسته
دخترکی بودم و آرزو داشتم که قد بکشم تا افق های پنجره از آن من شود , بزرگ شدم و پنجره اما به سوی دیواری گشوده می شد
دخترکی بودم و بهشت را دور می پنداشتم
بزرگ شدم و راهی جهنم
شاید فرصتی باشد برای تنهایی
دخترکی بودم پرستویی دلم را برد
آرزوی پرواز کردم مگر در دوردست بیابمش
بزرگ شدم و دانستم
که دلیل سفر پرستو من بودم
و گذشت و گذشت و گذشت ...
اکنون اینجا
پنجره
بهشت
پرستو
پرواز ...
من اما ...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت:
«فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت»
حدیث هول قیامت، که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده، از که پرسم باز؟
که هر چه گفت بَرید، صبا پریشان گفت
فغان که آن مَهِ نامهربانِ مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن، گر چه بر مُراد رود
که این سخن به مَثَل، باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
مزن ز چون و چرا دَم، که بنده‌ی مُقبِل
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز؟
من این نگفته‌ام، آن کس که گفت بُهتان گفت
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری
آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط
همدم تو باشد .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس
زندگی است .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است .
 

magic2021

عضو جدید
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر میبینم

یه حسی از تو در من هست که میدونم تورو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم
 

magic2021

عضو جدید
چگونه فریادت نزنم

چرا دم از یادت نزنم

در اوج تنهایی ....





زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است



هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است



تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند

هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است



بیش از این از من طلب کن عشق ! من آماده ام

خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است



از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت

دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است



عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من

هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است



من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
کی می گه عاشقی مرده؟
اونقدر غم زمونه رو خورده
نمی تونه غم،اونو از پا دربیاره
عشق،ارزش زندگی این دیاره
مرگ عشق بهونه ی دلای بی اونه
اگه نباشه دنیا بی اون زندونه
بیا دل به هم بدیم تو این زمون
تا شاد کنیم دل لیلی و مجنون
بگیم یاد عشقتون هنوزم پا برجاست
لحظه عاشق شدن چه با صفاست
اونایی که حریم عشق رو شکستن
آخرش به خاک سیاه نشستن
بیا تا از تپش دلای ما
ذره دره بشکنه رنگ و ریا
اگه توی دلامون یه عشق پاکه
کی می گه جدایی خیلی دردناکه
همدیگه رو دوباره پیدا می کنیم
روی جدایی رو سیاه می کنیم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از من نپرس که منتظرت بوده ام یا نه
از پنجره بپرس که ازطلوع تا غروب میهمانش بوده ام
از باغچه بپرس از نرگس ها ومریم ها که از بی مهری ام خشک شده اند...[/FONT]
 

لاوي

عضو جدید
ما و مجنون درس عشق از يك ادب آموختيم
او به ظاهر گشت عاشق...
ما به معنااااا سوختيم.
 

لاوي

عضو جدید
تقديم به كسي كه پرواز را بخاطر او آموختم

كبوتر قشنگ پر غرورم... پرنده ي سپيد راه دورم
تو وقتي نيستي انگاري نفس نيست
واسه ي اسارتم صدتا قفس نيست
پرنده عشقت از يادم نميره
شبها بيدارم و خوابم نميره
تو رفتي و ديگه يادم نكردي
تو حتي گوش به فريادم نكردي
تو ميگفتي برايم مرغ پرواز
"كبوتر با كبوتر باز با باز"
 

azi20

عضو جدید
به مهدي عزيزم ميگم .......دوري پايان رفاقت نيست انگار لطيف ترين غم دنياست . ازت دورم اما هر لحظه به يادتم زود از مسافرت برگرد
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آخر ای دوست نخواهی پرسید [/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

که دل از دوری رویت چه کشید ؟

سوخت در آتش وخاکستر شد


وعده های تو به دادش نرسید .

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و برخاک چکید.


آن همه عهد فراموشت شد؟

چشم من روشن ،روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت غم

کی به دادم رسی ای صبح امید ؟

آخر این عشق مرا خواهد کشت

عاقبت داغ مرا خواهی دید....
[/FONT]​
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...



 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت !
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت!
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش اشنایی سپرد و ،
به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم

چه خوش لحظه هایی که میخواهمت را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم

دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذر گاه هستی
به سوی هم از دور ها پر گشودیم

چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم .
چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم .

چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق
چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم !

چه شب ها ،چه شب ها ،که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین ،
در آن بی کران های سرشار از نرگس و نسترن ،
یاس و نسرین
ز بسیاری شوق وشادی نخفتیم


تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل وجان سرشار از روشنایی
ازین خاکیان دور بودی .

من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر ورویا ،
چه مغرور بودم ...
چه مغرور بودم ... !

من وتو چه دنیای پهناوری آفریدیم .
من وتو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم
من تو ندانسته ،دانسته ،
رفتیم ورفتیم ورفتیم
چنان شاد و خوش ،گرم و پویا
که گفتی به سر منزل ارزو ها رسیدیم!
دریغا،دریغا ندیدیم
که دستی در این آسمانها ،
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست !
دریغا ، در قصه ها غزل ها نخواندیم ،
که آب و گل و عشق با هم سرشته ست !
فریب وفسون جهان را
تو کر بودی ای دوست ،
من کور بودم...!


از آن روز ها- آه – عمری گذشته ست
من تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته ست !
درین روزگاران بی روشنایی
در این تیره شب های غمگین که دیگر
ندانی کجایم ،
ندانم کجایی !
چو با یاد آن روز ها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم :
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت !
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت!
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش اشنایی سپرد و ، به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی
پر از نور بودم...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوباره غربت وآن ماجرای دلتنگي
ومن که گم شده ام لابلای دلتنگي

هزاروسیصدوچندسال...بایدمن
تورابه شانه برم پابه پای دلتنگي

ازاین هوای مه آلودشهردلگیرم
وجارمی زنمت باصدای دلتنگي

شکسته شاخه ی صبرم بیاتماشا کن

نشسته کنج دلم آشنای دلتنگي


تمام هستی خودرازدست خواهم داد
به دادمن نرسدگرخدای دلتنگي

اگرچه دفترشعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگي

دانیال رحمانیان
 

لاوي

عضو جدید
سراب
سراب رد پاي توكجاي جاده پيدا شد
كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد
كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم
كه هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهكارم
تو با دلتنگي هاي من تو با اين جاده همدستي
تظاهر كن ازم دوري.... تظاهر ميكنم هستي
تو آهنگ سكوت تو به دنبال يه تسكينم
صدايي تو جهانم نيست فقط تصوير ميبينم
يه حسي از تو در من هست كه ميدونم تورو دارم
واسه برگشتنت هر شب درها رو باز ميذارم

داريوش
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو

من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال

عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب

به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید

جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید

وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»

وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

همه شـــــب از غم دلدار مرا چاره کجا

دل ما سوخـــــــت براهش دل آواره کجا


جامه ي غم به تن سوخـــته ام دوخته شد

جگر از سينه در آمد ، همگي سوخته شد


ديده در ماتم او غرقه ي آبســــــت هنوز

رخ او بر نگهم همـــــــچو سرابست هنوز


آفتابي به دل غــــــم زده ام پرتـــــــو نزد

دل ما سوخته ي غــــــم شد و غم برتو نزد


گشته ام از غم دلدار درين شــــــهر خراب

رخ او ، خانه او ، در تف اين دشت سراب


روز گرديدم و شبها غـــــــــم روزي دارم

غم روزي چه بــــگويم ، همه سوزي دارم


همه ســـــوزي که ز اين دانه ي دردانه شده

عقل از سر برميد و هـــــــــــمه ديوانه شده


دامن عزلت خود کنــــــــــــج خرابات زدم

غم هجران تو را بر سر ميقـــــــــــات زدم


اين چه درديســت که درمان بگريزد آن را

اين چه داغيســـت که آتش بزند اين جان را


اين چه غوغاست که در کعبه ي جان افتاده

اين چه شوريســــت که بر ديده گران افتاده


ديده از اين همــــــه اندوه به تنگ آمده است

ز ره دوست به صـد گونه خدنگ آمده است


الله الله که دريــــــــن دام گرفـــــــــتار شدم

رخ او ديدم و سرگــــــــــشته ي بازار شدم


گشته ام بي دل و سرگـشته ي اين غم يارب

غم افزون که از آن سوختـــــــه عالم يا رب




ر- اميد

 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهام و اتاق تاریک ...
چشمام باز بهانه دارند باز تر شدند سکوت سنگینی هوا رو پر کرده...
بغض نفس کشیدن رو واسم سخت کرده...
چشمام رو می بندم اشکام آروم رو صورتم میاد پایین...
یادت تمام وجودم رو گرفته...
پشته هر تبسم زیبات...پشته هر گرمایه دستات...
سوال های بی جواب می زارم....
اما جواب تو به من...
اشک،سکوت،تنهایی و ...
و هیچی هر چی هست تو می دونی
 

saina110

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودت بگو

در چشمان من چه می کنی؟

خودت بگو

چرا هوا از تو پر شده؟

چرا این حوالی ِ من،

پر از صدای گام های بی صدای تو شده؟

خودت بگو

چرا می خواهم زیادتر ببینمت؟

چرا تازگی ها بودنت

انقدر دلچسب شده؟!

خودت بگو

چرا این همیشگی،

تکراری نمی شود؟!



می دانم که می دانی

کار خودت بود

نگو

خبر ندارم
 

magic2021

عضو جدید
بدون تو غروب من
همين فرداست نزديكه
تو ميري و نمي بيني
كه بي تو شهر تاريكه

تو ميري بي من اما نه
هنوز تو خاطرم هستي
تا وقتي كه نفس زنده ست
تو با اين دست همدستي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آرام و سر به زیر کمی هم جسور بود
با یک نگاه ، هوش و حواس مرا ربود
سجاده پاره کرد ونمازم تباه شد
وقتی که باد روسریش را کمی گشود
بی اختیار پای دل و دین من شکست
مانند فتنه بر سرم آمد چنان فرود
مردم هزار بار ، و قلبم اسیر شد
آتش گرفتم و نفسم تنگ می نمود
احساس تازه ای به درونم نفوذ کرد
آهسته روی خلوتم آرام مثل رود
در من نشست و شعر دوچشمم شکوفه داد
با هرم سینه اش غزلی تازه می سرود
سر را به روی شانه ی احساس من گذاشت
جاری شدم شکستم و برهم زدم رکود
دیشب کسی به شانه ی من تکیه داده بود
گویا دوباره لحظه ی آخر رسید زود
بر وری گونه هام گل انداخت بوسه اش
وقتی دوباره می پرم از خواب خوش چه سود ...؟
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من از خدا خواستم،[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نغمه های عشق مرا به گوشت[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]برساند تا لبخند مرا[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هرگز فراموش نكنی و[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ببینی كه سایه ام به[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دنبالت است تا هرگز[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نپنداری تنهایی.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ولی اكنون تو رفته ای ،[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من هم خواهم رفت[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فرق رفتن تو با من این[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]است كه من شاهد رفتن تو هستم...[/FONT]
 

Topcoding

عضو جدید
چند روزی هست حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زُل می زنم
گاه بر این دل بیمار غُر می زنم
کاش می دانست از احوال من
کاش می فهمید این اسرار من
چشمهایم ماند، خیره به راه
که شود آیا ببینم،او را به راه
سالها رفت و هنوز من مانده ام
این چه رسمیست ،خدایاخسته ام
بی کسی دردی است کو ناگفتنی
ای خدایا گوش کن، این غم ناگفتنی......

-------
این دل نوشته رو به آنهایی تقدیم می کنم که عشقشان را فاش نکردند و هر چه بود و هست را در سینه نگه داشته اند
و خداوند بر همه چیز آگاه است
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شادی‏هایش برای دیگران، به آن لحظاتی که در آغوش‏تان اشک می‏ریزد و جز شما پناهی ندارد راضی باشید.
 

saina110

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودي فردا ،
پشت اين پنجره ها ،
غنچه اي مي رويد ،
و کسي مي آيد ،
روشني مي آرد ،
ديرگاهيست که من ،
پشت اين پنجره ها منتظرم ،
ولي اينجا حتي ،
رد پايي هم نيست...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت


حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتیست که از روزگار هجران گفت


نشان یار سفرکرده از که پرسم باز

که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت


فغان که آن مه نامهربان مهرگسل

به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت


من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب

که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت


غم کهن به می سالخورده دفع کنید

که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت


گره به باد مزن گر چه بر مراد رود

که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت


به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو

تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت


مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت


که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز

من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت
 
بالا