دایی جون ما خودمون یه پا اینکاره بودیم دوره این جاهل بازیا گذشته
یه بار توباغ بودیم یکی از رفیقای قدیم بابام که ما بهش میگفتیم دایی غلام هم اونجا بود اخر لات بازی بود من جلوش دولاشدم یه انار از روی زمین بردارم یوهو چاقوم افتاد بیرون
میدونی بهم چی گفت گفت دایی جون من بعد 50سال الان دیگه خودکار میزارم لب جیبم
دیگه با خودت چاقو ماقو نیار
منم از ترس گفتم چشم