من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من عجیب دلم گرفته است و معتاد به بودن تو شده ام، حتی اگر نباشی. به دور از چشم شماها، آمده ام نشسته ام این گوشه ایوان حالا باران خورده و به نواخته شب گوش می دهم. از این لحظه نه نوری می بینم و نه صدایی می شنوم، همه اش تو می شوی. نسیمی هم اگر می آید، باشد برای لحظات هشیاری که مرا این مستی سخت لذت بخش است.
 

solar flare

مدیر بازنشسته
در ذهن ضعیف من که هیچ از دیروزی که به یاد ندارم آنگونه خاطرات با تو بودن حک شده است که می دانم روزی که از این دنیا میرم بر استخوان های جمجمعه ام همه انها با رنگ سیاه نمایان هستند
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زود از هم دور می شویم ...

وقتی پشت به هم

از نقطه شروعمان

آغاز می کنیم ...

و پیش می رویم

بی هیچ برگشتی ...

نه حتی نگاهی به پشت سر

به یاد گذشته ها ...

چه زود از هم دور می شویم

در سکوت برگریزان رویاها

و خش خش خاطرات زیر پا ...

چه زود از هم دور می شویم ...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزالی می دود ميان دشت روحم
که با هيچ کمند شعری اسير نمی شود.
تنها، عبور لحظه های چشمهايش ...
... عبور لحظه های چشمهايش ...
... لحظه های چشمهايش ...
... چشمهايش ....
اين شعر هم ناتوان ماند و ناتمام
من هم....
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
و باز آتش بپا می کنم
به خاطر تمام نبودن ها،
و خيره به دوردست،
عميق ترين پلك را ميزنم،
تا دست کم داغی سرخ سيگار را،
داشته باشم کنارم.
لحظه های خالی ام،
فقط پر از دود ميشود.
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل آلود نبود شعر من.
بالادستِ کرانه ی رودی که تو نشسته ای کنارش ،
آهوانی تشنه ،
تن به آب سپرده اند.
يادم باشد از اين پس ،
سرچشمه را ، از تو بيآغازم....
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب در خواب تو را دیدم

با همان لبخند همیشگی ات بر لب

با همان نگاه پر معنا و پنهانی ات

با همان دلوشه های زیر کانه ات

با همان پریشانی چشمانت

مهربان بودی ای یار!

در خواب مهربان بودی ای یار
دیگر التماس شمعدانی ها در سکوت معنا نداشت آن شب
دیگر هزار ستاره در آسمان نبود و یک ماهتاب
تنها تو بودی و بس !

بی بهانه!!صادقانه!!عارفانه!عاشقانه
بدون دلیل..بدون هراس
بدون هیچ رنگ و ریا
بدون فکر ِ هیچ چشم دیگر در راه
و من فکر می کنم که آن شب زمان هم نداشت!
همه چیز شاید یک لحظه بود انگار!
و چقدر آن لحظه صد قرن بود انگار
سکوت بود گویی!!
تو در کنارم بودی و من آرام در آغوشت نفس می کشیدم !
همین برایم تعبیر صد رویا بود..
همین برایم بس کافی می نمود!!
مگر دوست داشتن غیر از این لحظه ساده است و بس؟!
این که تو باشی ..من باشم و یک شب؟!!
می دانی این یعنی چه؟!
می دانی سکوت آن شب یعنی چه؟!
آه می دانی ..آن احساس یعنی چه؟!
 
آخرین ویرایش:

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شب در خواب!!

اوه یار!!

چه مهربان بودی تو ای نازنین یار!

تو می دانی تعبیر خواب ِ "چشمان تو" یعنی چه؟!

اوه یار!!

و آن چشمان زیبا

و من در خواب دیده ام که آمده ای از دور به بالینم

باور کن مهربان یار دروغ نیست این خیال

حتی حتی به جرات می گویم که اصلا بعید و دور نیست این مجال

و تو اینجایی..اینجا

درست در قلب کوچک و پر دردم!!

 
آخرین ویرایش:

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولیک!!اینجایی..درست در دل این شب!!
در عمق این خیال!!
و چه مهربان بوده ای ..ای یار!
و من چقدر کم توقعم دگر بار!!

و چقدر دیگر خسته ام از این توقعات کودکانه ام!!
که در خواب و رویا هم قانعم به بودن او!

و من تنهایم!!
تنها!

و من خسته ام!! خسته!

و اه! ای یار!
چقدر دور شده ای ازمن!

و هیچ نمی بینی که چگونه در پی ات این چنین تکه های وجودم را به هر سو می پراکنم!
و چقدر زمان می خواهی ازمن؟!
که بیایی و دمی روبرویم بنشینی و به این وجود سراسر خسته اما پر " ناز" تنها یک لحظه نگاه بیندازی!
و زمان!!
که هر چه کشیدم از باور این منحوس ِ شوم بود..
و تو که در نبودن هایت هیچ معنای آن لحظه ها را ندانستی
و مدام در بهانه هایت زمان خواستی و زمان!
و لیک هرگز در کلامت تعریف نکر دی اش برایم!
و من نمی دانم که عمق معنای زمان به کدام سو اشاره دارد!!
و شاید این هم سلاحی برای صلح ِ نبودن هاست!!

که ای کودک دل نازک!!
چقدر ساده ای تو " ناز"!!
کمی با آن معیار بزرگانه ات زمان را بسنج!
و ببین که چقدر از تو و صدایت دور شده ام دیگر!
و بفهم!! که سرنوشت با ما نساخت!
که راهمان از هم جداست!!
که بفهم!!این زمان با معیار قلبت نمی سازد ای مهربان
" ناز"!

و زمان!!
و چقدر زمان تمام چیزها را به یک سوی دیگر می پراکند!
و عشق؟!!

و این زمان چه بر سر عشق می آورد؟!

تو می دانی؟!!
 
آخرین ویرایش:

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی "او" مهربانم!!

تو مرا هزار بار دگر از خود بران!!

تو باز بساز و بساز قلعه ای برای بهانه هایت!

و من باز دوستت خواهم داشت!!

و دوستت خواهم داشت!!
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها که می گذرد مدام احساس می کنم که کسی مرا به عمق خیال ِ "او" می کشاند

مدام کنار پنجره اتاق کز می کنم

و حس می کنم که "او" مرا به دوردست ها می خواند

گاه در خواب و خیال دستانش را به سمتم می کشد

و مرا به ناشناخته ها دعوت می کند

و من در خیال!!

چه سان شادمان و خرامان به سمتش می دوم

و گرمی دستانش!

آه ..ای یار!!

چقدر از گرمایت در خیال سرشارم!!

این روزها مدام باد در طنین نا موزونش صدای "او" را فریاد می زند برایم

که از میان یک پیدای دور

و یک آسمان به رنگ خدا

و از عمق کوچه ای پر از عطر یاس

و یک نجوای پر از دوستت دارم ها

!"او" را برای لحظه لحظه هایم ارمغان راهش می کند!!

این روزها عجیب در مانده ام!!
گاه با خود می گویم

هی " ناز" ِ دل نازک!!

هی کودک جا مانده در خیال!

در این برهوت انسانی!!

همین خیال عشق!

همین اندک دوستت دارم ها

و همین تنهایی و سکوت غنیمتی است!

قدرش را عجیب بدان!!




 
آخرین ویرایش:

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من خرسندم از تمام مهرم به تو ای یار!
که چقدر مرا با ناشناخته ها آشنا کرده ای
و چقدر در کهکشان ها سر گردان؟!
و چقدر مرا با معنای چشمک ستارگان آشنا ساخته ای
و چگون عمیق عمق معنای عبور از نگاه را نشانم داده ای
گاه مرا چقدر محکم در جایم نشانده ای
و حتی حتی گاه با آن سکوت پر معنایت چقدر کاری به زمینم زده ای
و من هر بار لنگان لنگان
باز هم به در کوی ِ خیالت کشانده ام خود را!
و باز برایت سروده ام که دوستت دارم ای یار!!
همین کافی است برای جبران تمام به زمین نهادنت ای یار
!تو می دانی از چه می گویم!!
تنها تو می دانی ای یار!
که من چقدر عجیب دوستت دارم!
و من در خواب دیده ام تو را!!
که چگونه در خیال مرا به خود می کشانی
و چقدر تو در خواب برایم سرود بودن می سرایی
و چقدر برایم عزیزی ای یار
می دانم که می دانی!!
و چقدر عجیب و سخت است باور به معنای رفتن
و سخت از ان این است که پاهایت شکسته و زخمی باشد در پی هر بار افتادن
اما سخت تر از این دو سخت!!
به کدام سو بدون "او" رفتن؟
بدون پا ..حتی با کوله باری از ترس و تردید و غم باز می توان پر کشید
اما بدون مهر!!ای یار به کدام مقصد می توان پر گرفت؟
می دانی از چه می گویم ..مگر نه؟!
"خودم"
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستای عزیز از جملات خوشگلتون مرسی ...بخصوص سمیرا و کژال
در ضمن این مسخره بازیا که گذاشتم تند تند کپی کردم زیاد دقت نکردم کجا به کجا ربط داره
شما با دلای مهربونتون عفو کنید
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقانه نوشتم تا عاشقانه بخوانند

آنهايي كه تنها دليل بودنشان رازيست
كه از يك گل در سينه دارند...

...آنها كه لحظه هايشان گذشت
به سادگي همان باراني كه باريد
و خاطره هاي با هم بودن را از خاطرشان شست


آنان كه تمام دارایيشان يك گل بود و يك دل كه ان را نيز بخشيدند

اما هرگز بهم نرسيدند...
 

سوگلییی

عضو جدید
چرا وقتی که آدم تنها میشه

غم و غصه اش قد یک دنیا میشه

میره یک گوشه پنهون میشینه

اونجا رو مثل یه زندون میبینه

غم تنهایی اسیرت میکنه

تا بخوای بجنبی پیرت میکنه

وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه

غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه

یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار

توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار

غم تنهایی اسیرت میکنه

تا بخوای بجنبی پیرت می کنه

میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه

دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه

اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه

اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه

غم تنهایی اسیرت میکنه

تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمهایم اگر بی افق هستند
و
اگر دیگر مثل گذاشته به کوهها نمینگرند...
اگر دستهایم سرد و سفید و بی حرکت اند
به خاطر توست...
نمیخواهم تورا داشته باشم
اما نمیدانم چرا
چرا اگر دوستت ندارم
دیگر حتی خودم را هم ندارم

 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
كوچه ها پر برف
همه جا ساكت سرد
همه ای رهگذران تند گذر
و من این عاصی بی تو در برف/ به رهت منتظر اینجا تنها
كمرم خم شده از بار سكوت
خاطرت هست در ان كوچه دور/ من و تو/ دستهامان در دست/ و صدای تپش قلبهامان / پشت سنگین سكوت مطلق را در هم می شكست
چشم سبز علفی مانندت در پس برف سفید/ به چه غوغا میكرد
همه رفتند/ تو هم می رفتی
همه بازامده اند/ همه با یكدگرند
ولی از تو خبری نیست چرا؟
رفته است برف سفید از پس این كوچه سرد
هرگز نرود یاد تو از خاطر من....
.
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
برنگرد
که برنمیگردی تو هیچوقت
نمیخواهمم داشته باشمت
نترس!!
فقط بیا در خزان خواسته هایم
کمی قدم بزن تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است.....
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
... شاید این عشق باشد شاید...
وقتی نگاهی تو را مسخ میکند
و تمامت را میگیرد
جز فکر کاشتن بوسه ای بر لب
و به دست آوردن دلی که دلت را تسخیر کرده
چیزی در خودت نمیبینی
حسرت نوازش چهره ای که بر تو لبخند میزند
تو را به مرز دیوانگی میکشاند
وقتی سرانگشتانت حرف میزنند
و لب ها غرق در بوسه های مکرراند
یک آن شک میکنی
... که شاید این عشق باشد شاید....
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز با دردم مدارا می‌کنم...
با دل دیوانه‌ام تا می‌کنم...
می‌روی با یک خداحافظ و من
شب تو را در خواب پیدا می‌کنم..
با خیال و خواب و رویا باز هم
درد دوری را مداوا می‌کنم
شعله‌ي عشق تو می‌سوزد مرا
من فقط آن را تماشا می‌کنم
توبه کردم تا فراموشت کنم ...
باز هم امروز و فردا می‌کنم ...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا گرفته دلت ، مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها!
خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی!
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه، وصل ممکن نیست
همیشه فاصله‌ای هست
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله‌ای هست
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله‌هاست
صدای فاصله‌هایی که
غرق ابهامند .........................
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
ری را جان
میان ما مگر چند رود گل آلود پر گریه می گذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پلی از خواب
پروانه نمی بینم
آسمان آبی
وشهر , تمام شهر
تا خواب نزدیک به صبح نماز... خلوت
 

Similar threads

بالا