مشاعرۀ سنّتی

[salvador]

می‌خورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه

باش کوچکتر ز جام دیگران، گو جام ما

 

[Mehraz-6128]

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
تو هم ای ماه همدرد من مسکینی

 

[سوگلییی]

یک کوه عقده در دل و یک دشت آرزو
دامان پر اشک و دست به دامان نشسته ایم

 

[salvador]

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند

دلم تحمل بار فراق او نتواند

 

[Ekram]

دوش در بزم خواجه ی مستوفی شنیدم که در سرآمد سودای آن نو جوان قافیه موجود استاده در ردیف جلو

 

[salvador]

دوش در بزم خواجه ی مستو
فی شنیدم که در سرآمد سو
دای آن نو جوان قافیه مو
جود استاده در ردیف جلو


وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو

ناله مستانه دلهای غم پرورد کو

 

[*setareh66*]

وقت عزيز رفت بيا تا قضا کنيم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت​

 

[Ekram]

تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

 

[*setareh66*]

مشنو سخن خصم که بنشین ومرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا

 

[salvador]

اندر حریم می نکند جان تو قرار

تا ناوری دل از حرم دلبران برون

 

[Ekram]

ه ای به درماندگی پناه همه
کرم توست عذر خواه همه
قطره ای ز آب رحمت تو بس است
شستن نامه ی گناه همه

 

[*setareh66*]

هم آخر کار رحلتت خواهد بود​

خوابی باشد که ديده باشی همه عمر​

 

[salvador]

رو رو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم

وز دام هوای تو بجستیم و برستیم

 

[sutern]

من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق اگاه

 

[salvador]

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

 

[Ekram]

هزار جهد بکردم که یار من باشی
قرار بخش دل بی قرار من باشی

 

[sutern]

یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد

 

[*setareh66*]

دلا گر دوستی داری به ناچار
بباید بردنت جور هزاران
​

 

[salvador]

دلا گر دوستی داری به ناچار
بباید بردنت جور هزاران
​

ناله‌ها در دل فسرد اما نبست احرام لب

گرد این ‌کاشانه سیر بام نتوانست‌ کرد

 

[Ekram]

دلا گر دوستی داری به ناچار
بباید بردنت جور هزاران
​

نداری از مگس فرقی و لیکن
به بزم شعر ما هم می نشینی

 

[sutern]

یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار
حاکم تویی در امدن دیر و زود خویش

 

[salvador]

شوقی که چو گل دل شکفاند عشق است

ذهنی که رموز عشق داند عشق است

 

[Ekram]

تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا
از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا

 

[*setareh66*]

اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم​

 

[sutern]

مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز
مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز

 

[naghmeirani]

ز گریه مردمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مردمان چون است

 

[maryam_22]

تا تو نگاه مي كني كار من اه كردن است

اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است

 

[gh_engineer]

حافظ

حافظ

تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می​زنم
​

 

[arash86]

تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می​زنم
​

مرا ناديدن تو غم نباشد
كه در كويت به از ما كم نباشد

 

[gh_engineer]

دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان می​بستم​