رد پای احساس ...

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به تمامي دوستان!!!!!ا
اگر لطف كنيد و در آخر هر شعر نام شاعر را ذكر كنيد مطلب تان كامل تر خواهد بود.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام آرام دور میشوم از این تنگی
از این تنگی دل
آرام آرام دور میشوم از این دل
از این پریشانی نافرجام
از این فاجعه ای که دیگر هیچ مجالم برای گریستن هم نمیدهد

دیگر دلم برای خودم هم تنگ نمیشود
 

toprak

عضو جدید
انتظار
از دریچه
با دل خسته لب بسته نگاه سرد
می کنم از چشم خواب آلوده ی خود صبحدم بیرون نگاهی:
در مه آلود هوای خیس غم آور
پاره پاره رشته های نقره ای در تسبیح گوهر
در اجاق باد آن افسرده دل آذر
کاندک اندک برگ های بیشه های سبز را بی شعله می سوزد
من در اینجا مانده ام خاموش
بر جا ایستاده سرد
وز دود چشم خسته اشک یأس می ریزم به دامان جاده خالی
زیر باران

شاملو
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
من غلام قمرم, غير قمر هيچ مگوي
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي

سخن رنج مگوي, جز سخن گنج مگوي
و از اين بي خبري رنج مبر , هيچ مگوي

دوش ديوانه شدم , عشق مرا ديد و بگفت
آمدم , نعره , مزن , جامه مدر , هيج مگوي

گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست , دگر هيچ مگوي

من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي , جز تو به سر هيچ مگوي

گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگوي

گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد
گفت ميباش چنين زير و زبر هيچ مگوي

اي نشسته تو در اين خانه پر نقش خيال
خيز از آن خانه برون رخت ببند هيچ مگوي
 

راضیه (ت)

عضو جدید
دیگر احساسی نیست که ردپایی باشد.تمام شد.من خانه نشین قلبم شدم.مهمان هم نمیپذریم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حسرت همیشگی

حسرت همیشگی

حرف‌های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نمیخوام آشفته باشم
آرزوی خفته باشم
تو نـذار آخـر قصه
حرفـمو نگفته باشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای کاش مرا چشم تماشا بادا!
یک لحظه زمانه با دل ما بادا!


هر روز که می رود به خود می گویم:
امروز نبود، کاش فردا بادا!

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بگذار يک دل سير به درختها نگاه کنم

شايد شاخه ای دردلم سبز شود

آنوقت می توانی درپاييز

آن را بشکنی

وهيمه ی اجاقت کنی

برای لحظه ای که می تواند چشمهای خيس ترا گرم کند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
سخن از ماندن نیست
من و تو رهگذریم
راه طولانی و پرپیچ و خم است
همه باید برویم تا افق های وسیع
تا آنجا که محبت پیداست .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
محبوب من!

دلتنگی ها را تنها تو بدان،

بی قراری ها را تو ببین،

دلشوره را طبیب و دردها را دوا باش.

تنها تو بخوان چیزی را که هیچکس نتوانسته بخواند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار مدتی است که احساس می کنم

خاکستری از دو سه سال گذشته ام

احساس می کنم که کمی دیر است

دیگر نمی توانم

هر وقت خواستم

در بیست سالگی متولد شوم

انگار فرصت برای حادثه

از دست رفته است

از ما گذشته است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است

اما

اما اگر گریسته باشی. . .

آه . . .

مردن چه قدر حوصله می خواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز ، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی !

انگار این سالها که می گذرد

چندان که لازم است

دیوانه نیستم

احساس می کنم که پس از مرگ

عاقبت یک روز

دیوانه می شوم !

شاید برای حادثه باید

گاهی کمی عجیب تر از این باشم

با این همه تفاوت

احساس می کنم که کمی بی تفاوتی بد نیست

حس می کنم که انگار

نامم کمی کج است

و نام خانوادگی ام ، نیز

از این هوای سربی خسته است

امضای تازه ی من

دیگر امضای روزهای دبستان نیست

ای کاش

آن نام را دوباره پیدا کنم

ای کاش

آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان

یک روز نام کوچکم از دستم افتاد

و لابه لای خاطره ها گم شد

آنجا که یک کودک غریبه

با چشم های کودکی من نشسته است

از دور لبخند او چه قدر شبیه من است !

آه ، ای شباهت دور!

ای چشم های مغرور !

این روزها که جرأت دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم !

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار . . .

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است !




قیصر امین پور
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
وتو را به وداع آخرین که پر از ابرهای تیره و پنجره های فرو بسته بود
تو را به برگهای خزان، به دشتهای تهی و باغهای نسترن،
تو را به ساقه های شکسته وبادهای گریزان،
تو را به آه فرو خورده،
سوگند می دهم،مرا به آغازگاهم، آن ییلاق شبنم خیز نگاهت،بازگردان...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يك جرعه از چشمان تو از من دلم را مي خرد
يك خنده بر لبهاي تو هوش از سر من مي برد

متن تمام شعر من با عشق معنا مي شود
بي تو وجود خسته ام تنهاي تنها مي شود

وقتي دلم را ياد تو طوفاني و تر مي كند
حال مرا مهتاب هم همواره بدتر مي كند

امشب كجا خوابيده اي آيا كدامين گوشه اي
در خلوت شبهاي من تو در كدامين كوچه اي
 

toprak

عضو جدید
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
آسمانهای تو آبی رنگی گرمایش را از دست داده
زیر آسمانی بی رنگ و بی جلا زندگی می کنی
بر زمین تو باران چهره ی عاشق هایت را آبله گون می کند
پرندگانت همه مرده اند
در صحرایی بی سایه و بی پرنده زندگی میکنی

دیگر جا نیست
قلب پر از اندوه است
خدایان همه آسمانهایت
بر خاک افتاده اند

چون کودکی
بی پناه و تنها مانده ای
از وحشت می خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می دهد

این است انسانی که از خود ساخته ای انسانی که من
دوست می داشتم که من دوست می دارم

دوشا دوش زندگی در همه نبردها جنگیده بودی
نفرین خدایان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان وسرد
مرا در برابر تنهایی به زانو در می آوری

دیگر جا نیست قلب پر از اندوه است
می ترسی_ به تو بگویم_ تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی

به تاریکی نگاه میکنی
از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود
از یاد می بری
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
مرا درياب
تو اي تنهاترين شاهد
تو اي تنها در اين دنيا و هر دنيا

بجز تو آشنايي من نمي‌يابم
بجز تو تكيه‌گاه و همزباني من نمي‌خواهم
مرا درياب

تو ميداني كه من آرام و دلپاكم
و ميداني كه قلبم جز به عشق تو
و نام تو
و ياد تو
نخواهد زد

و مي‌داني كه من ناخوانده مهماني در اين ظلمت‌سرا هستم
مرا درياب
كه من تنهاترين تنهاي بي‌سامان اين شهرم
مرا بنگر.. مرا درياب

قسم به راز چشمانم
به‌ اقيانوس بي‌پايان رويايم
به رنگ زرد به رنگ بي‌وفايي‌ها
به عشق پاك
به ايمانم
به چين صورت مادر
به دست خسته‌ي بابا
به آه سرد تنهايي
به قلب مرده‌ي زاغان
به درد كهنه‌ي زندان
به اشك حسرت روحم
به راز سر به مُهر سينه‌ي اسبم
اگر دستم بگيري و
از اين زندان رها سازي
برايت عاشقانه شعر خواهم گفت
همين يك قلب پاكم را
و روح بي‌قرارم را كه زنداني‌ست
به تو اي مهربان تقديم خواهم كرد

مرا از غربت زندان رها گردان
نگاه بي‌پناهم بر در زندان تنهايي روح خسته‌ام خشكيد
مرا درياب
مرا درياب كه غمگينم
............................
شاعر:ئه‌وين
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من به خيال خامم
فكر مي كردم
فاصله يك خط صاف است
كه كشيده مي شود
از اينجا تا آن سوي مرز
نقشه را باز مي كنم
وجب مي كنم
فاصله
تو تا خودم را
دو بند انگشت هم نمي شود
فقط بالا و پايين دارد
پيچ و خم دارد
و من نمي دانم
تو
در پس كدامين پيچ پنهاني
كه نمي آيي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملــــــــال ما پرنده پر نمــــــی زند

یكی زشب گرفتگان چـــــــــــــراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار شب در سحــــر نمی زند

نشسته ام در انتظـــــــار این غبــــار بی سوار
دریغ كز شبــــــی چنین سپیده سر نمـــی زند

دل خراب من دگر خـــــــــراب تر نمـــــی شود
كه خنجــــــر غمت از این خـــــراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غـــــم
یكی صلای آشنا به رهگـــــــذر نمــــــــــی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیــــــــچ کس ندا به گوش کر نمـــــی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکننـــدم و ســـــزاست
اگر نه بر درخت تر کســــی تبر نمی زنــــــــــد


ه.ا سایه (هوشنگ ابتهاج)
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بی قرار !

مثل قطاری که سراسیمه سوت می کشد

در ایستگاه آینه ها خاک می خورم ...

بی دلیل

مثل کتابی که رو به چشمهای بسته، باز می شود

از مرز کسالت گذاشته ام !

اما، به هر بهانه که از یاد بردی ام ووو

حالا خیال کن که دل بی ستاره ای

یک آسمان ستاره را

به تو تقدیم می کند ...

این یعنی ...

آغاز ...

آشتی ...

خورشید من! بخند ...
 

Alireza_2003

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر به حجله آشنایی[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]

در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی

و عده ای به تو گفتند

کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد

تو حرفشان را باور نکن

تمام این سالها کنار ِ من بودی

کنار دلتنگی ِ دفاترم

در گلدان چینی ِ اتاقم

در دلم…

تو با من نبودی و من با تو بودم


مگر نه که با هم بودن

همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟

من هم هر شب

شعرهای نو سروده باران و بوسه را

برای تو خواندم

هر شب، شب بخیری به تو گفتم

و جواب ِ تو را

از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم

تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو

هم صحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود

فرقی نداشت که فاصله دستهامان

چند فانوس ِ ستاره باشد

پس دلواپس ِ انزوای این روزهای من نشو

اگر به حجله ای خیس

در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
[/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ما سه نفر بوديم
گربه و من و سنجاقک
سنجاقک
بال چپش درد میکرد
ديروز
کنار پنجره
بیصدا فوت کرد

ما دو نفر هستيم
گربه و من
گربه تمايلي به بازي ندارد
بیمار است
شايد
روي صندلي
يا زير درخت بيد
فوت کند

ما يک نفر مي شويم:
من
که نمي دانم
چگونه
کنار پنجره
روي صندلي
يا زير درخت بيد
نبودنت را تاب بياورم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک نفر...
یک جایی...
تمام رؤیایش لبخند توست وزمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه
پس هر گاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش.
یک نفر ...
یک جائی...
در حال فکر کردن به توست.....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
امتداد نگاهمان

دو خط موازی است

برای رسیدن باید شکست...

ای عزیز...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)
از کتف آشیانه‌ای خود برای تو
باید که چند جفت کبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این غزل نیمه‌سوز را
از کوره‌های خود‌خوری‌ام در بیاورم


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دوباره اشك به چشم بنفشه ها مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نگاه باغ به سوگ جوانه ها مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نسيم در قفس سوگ اين زمستان است[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و بغض نور كه در جان بركه ها مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تمام پنجره ها غرق انتظاري تلخ[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از اين سكوت كه در پيچ جاده ها مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]پرنده اي كه مرا جمعه اي كنار تو ديد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]به ناله گفت بگو فصل نو كجا مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مرا ببخش اگر از تو شعر مي گويم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]كه از طراوت روح تو رازها مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]عزيز دل نگهت را ز ما دريغ مكن[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بهار پشت نگاه تو باز جا مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سخن بگو كه فضا مملو از ترانه شود[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ببين كه ياس ز عطرت چه بي صدا مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بهار مي رسد و دست هاي من خاليست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و شاعري كه به گرداب واژه ها مانده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هزار شعر سرودم نبود لايق تو[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بيا كه چند خزاني به انتها مانده[/FONT]​
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
تونیستی که ببینی......چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست
 
آخرین ویرایش:

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کنارم نشسته ای
چشم در چشم من.
در ساعت شنی آب می ریزم
شاید این احساس ٬ جاودانه شود!!!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنارم نشسته ای
چشم در چشم من.
در ساعت شنی آب می ریزم
شاید این احساس ٬ جاودانه شود!!!

كاش مي شد نغمه ياران شنيدكاش مي شد شور و مستي را چشيدكاش مي شد بانگاهش تر شويمكاش مي شد ناز او را هي كشيدكاش مي شد عشوه معشوق ديدكاش مي شد رنج عشقش را كشيدكاش مي شد همچو باران در كويربا دل و جانش تمنا را كشيدكاش مي شد با لبانش يار بودكاش مي شد نوش دارو را چشيدكاش مي شد همراه حرف دلشكاش مي شد با دل او زار گريستكاش مي شد غرق خواهش مي شديمكاش مي شد هق هق عاشق نشيدكاش مي شد با صدايش مست شدكاش مي شد با حضورش سبز شدكاش مي شد در دلش غوغا بريختكاش مي شد با لب حسرت گريستكاش مي شد همچون سياوش بود زاركاش مي شد نغمه هايش را شنيد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا