قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

siyavash51

عضو جدید
زیبا!!!!!!!!! موزون و سپید سپید...
چیزیکه این شعر سپید داره و اشعار دیگر دوستان نداره و یاهم کم داره موزونیشه که خیلی بر جسته ساختتش.

درود بر اکرام عزیز و سپاس از پشتکارتان

دوست عزیز خواهشمندم هم برای دوستان و هم برای من که بیشتر از حضورتان بهره مند گردیم با دلیل بفرمایید که چرا شعر مهیام 68 سپید است ؟ چشم به راه شما نشسته ام . سپاس
دردم از تنهایی ست
از غم غربت و این سوز دل و شیداییست
از نگاهی که هنوز
جای خالی قدم های تو را می کاود
از دو دستی که هنوز
در هم آغوشی شب های زمستانی وسرد
دست های تو وآغوش تو را میخواهد
از همه مستی و بی تابی و این شور که افتاده ز سر تا قدمم
تا که یاد آوردم
گرمی و سوز نهان جگرم
ای پریزاده بیا
و نگاهت را بسپار به من
تا که این خلوت و خاموشی دل بار دگر
جای خود را به تب و تاب دهد
عاشق خسته و بی حوصله را بار دگر
مستی و شور و شر و فرصت دیدار دهد:gol:
_
 

siyavash51

عضو جدید
سلام لطفا نظر بدیدممنونم

قاصد خبر اورد
این شهر چه تاریک است
شهری که در خواب است
خورشید نمی بیند
کو سایه دراین شهر
جسمی که بی جان است
سایه نمی دارد
زیر پوست شهر
زخم ها چه چرکین اند
زمین از مرده ابستن
گورها دسته جمعی اند
زیر سقف اسمان
باران نمی بارد
دست ها به خون اغشته
دلها ز یک دور اند
زیر خط فقر
صفر ها چه با معنی
صفر بی ارزش
نان می اورد
ساز ودهلی نیست
صدای شیون است
دختری غرق خون
در دامان مادر است

[FONT=&quot]سلام لطفا نظر بدیدممنونم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]درود بر الی عزیزم و سپاس از محبت تان[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]با یک پیش درآمد کوتاه در باره ی چند و چون نقد می آغازم . صداندوه که در کشور من مقوله ی تعالی بخش نقد درست معرفی نشده است و با لفظ عامیانه ی انتقاد مترادف شده است . شاید دلیلش این است که بر صندوق پیشنهاد دو عبارت نادرست حک شده که هیچ کس جسارت تغییر آن را ندارد که مبادا به بی سوادی محکوم شود ! «صندوق پیشنهادات و انتقادات» !!![/FONT]​
[FONT=&quot]اصالت معنای نقد این است : جدا کرده سره از ناسره و نمودن شان پیش روی صاحب اثر یا هر مرجع و مخاطب یا هر رسانه ی دیگر . [/FONT]​
[FONT=&quot]برای جدا کردن گل و لای از سبزیجات لازم است درون یک ظرف پر از آب دقایقی بمانند سپس با تکان دادن و جابجا کردن چند بار تعویض آب تمیز شوند ![/FONT]​
[FONT=&quot]برای جدا کردن دانه های شن از خاک ، ممکن است در مسیرتان هرروز با این ابزار مواجه شوید که یک شبکه ی مفتولی بر یک قاب چوبین کشیده شده و غربالی بزرگ را ساخته که به آن الک می گوییم و کارگران با بهره گیری از بیل خاک را از آن الک که تقریبا با زاویه ی حدود 60 درجه کاشته شده است رد می کنند و بدین روش سنگ ها می مانند و خاک ها از منافظ الک می گذرند.[/FONT]​
[FONT=&quot]اما جدا کردن واژه ها ناسره ، تعابیر ناسره ، معانی ناسره و سایر شاخصه های یک نوشته ابزار بدان معنی حقیقی وجود ندارد اما مجازاٌ می توان از چشم و قوه ی تاویل و آنالیز ذهن بر پایه ی دستور زبان ، بدیع ، معانی و بیان و زیباشناسی به عنوان ابزار نقد نام برد .و این مواردی که کوتاه و کاربردی آورده می شود :[/FONT]​
[FONT=&quot]منتقد صاحب اثر را نمی شناسد [/FONT]
[FONT=&quot]منتقد کینه ورزی و مهرورزی در کارش نیست [/FONT]
[FONT=&quot]منتقد صاحب اثر را بازخواست نمی کند [/FONT]
[FONT=&quot]منتقد هرگز از واژه های چرا ؟ . آیا ؟ . به چه دلیل ؟ و سایر صفات پرسشی استفاده نمی کند مگر برای پرسش از ذهن خویش .[/FONT]
[FONT=&quot]منتقد فقط پیشنهاد می دهد [/FONT]
[FONT=&quot]منتقد با ارایه ی دلیل ناسره بودن را می نماید[/FONT]
[FONT=&quot]منتقد کلی گویی نمی کند [/FONT]
[FONT=&quot]منتقد بیهوده تشویق و بیهوده نکوهش نمی کند [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]منتقد حرف بی پایه و اساس نمی زند تا دیگران با اعتماد به ایشان به بیراهه بروند [/FONT]​
[FONT=&quot]این موارد را گفتم تا همیشه پیش روی مان باشد و عزیزی را ندانسته به چالش نکشانیم .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]اما بررسی شعر الی عزیز [/FONT]
[FONT=&quot]کوتاه تر و کاربردی تر برمی رسم و از آنچه در بررسی های پیشین گفته شده در صورت امکان چشم می پوشم .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]قاصد خبر اورد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]این شهر چه تاریک است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]شهری که در خواب است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خورشید نمی بیند[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]صفت اشاره ی «این» برای نشان دادن چیزی یا کسی است که در همین نزدیکی و در محل گوینده و پیش روی او قرار دارد . [/FONT]​
[FONT=&quot]قاصد کسی است که معمولا از دیاری به دیار دیگر خبری را می رسانده است .[/FONT]​
[FONT=&quot]پس آوردن قاصد برای خبر دادن از این شهر آنچنان که باید پسندیده نیست ![/FONT]​
[FONT=&quot]پیشنهاد:[/FONT]​
[FONT=&quot]قاصد خبری آورد [/FONT]​
[FONT=&quot]از شهر شب بی نور[/FONT]​
[FONT=&quot]شهری همه خواب آلود [/FONT]​
[FONT=&quot]آنجا که نمی بینند [/FONT]​
[FONT=&quot]خورشید درخشان را [/FONT]​
[FONT=&quot]از فاصله های دور[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]کو سایه دراین شهر[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]جسمی که بی جان است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سایه نمی دارد[/FONT]

[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در این بند دلیل ناروا آوردن به شعر آسیب رسانده است : جاندار و بی جان بودن دلیل داشتن سایه نیست ! وگرنه صخره های البرز باید بی سایه می شدند ! دلیل پدیداری سایه نور است و در اینجا خورشید که دربند نخستین گفته اید .[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]سایه نمی دارد : بکار بردن فعل مضارغ اخباری برای رساندن این معنا درست نبوده و آسیب می زند . چرا که چنین به نظر می رسد که قرار است یک زمانی سایه دار شود . یا اینکه کسی این دلیل را از گوینده نمی پذیرد و جبراٌ باید مرتب این دلیل را تکرار کند .[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زیر پوست شهر[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زخم ها چه چرکین اند[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]این تصویر هنری زیبایی است هرچند یک حقیقت تلخ را واگویه می کند . اما «چه» که نشان تعجب و شگفتی است پیش از چرکین واقع شده و با عث تعقید لفظی و تنافر حروف و دست آخر نازیبایی کلام شود . پیشنهاد :[/FONT]
[FONT=&quot]زخمها همه چرکین اند[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زمین از مرده ابستن [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گورها دسته جمعی اند[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]زمین از مرده آبستن نمی تواند کنایه از وجود پیکرهای بی جان فراوان دفن شده باشد ! و گورها دسته جمعی اند ضمن اینکه مستقیم گویی است حرف آغازین شمارا رد می کند که شهری را متهم به خواب کرده اید ولی گور دسته جمعی نشان دهنده ی جنبش ها و وجود گروه های شورشی است ![/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زیر سقف اسمان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]باران نمی بارد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دست ها به خون اغشته[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دلها ز یک دور اند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زیر خط فقر [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]صفر ها چه با معنی[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]صفر بی ارزش[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نان می اورد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ساز ودهلی نیست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]صدای شیون است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دختری غرق خون[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در دامان مادر است[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]_[/FONT]​
[FONT=&quot]دلها ز یک دورند ! [/FONT]
[FONT=&quot]اگر به تعبیر عرفانی برداشت شود دارای معنی زیبایی است اما از آنجا که شعر شما یک رویکرد اجتماعی دارد آوردن آن نازیبا می نماید چراکه در شعر اجتماعی شاعر بدنبال همبستگی ایجاد کردن است و به فراوانی از «هم» استفاده می کند و دلها زهم دورند سلیس تر و پر معنا تر است .[/FONT]
[FONT=&quot]صفر به نیکی در این شعر جای مانور دارد و شما این ویژگی را دریافته اید اما پرداخت نشده است . [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]با پوزش و سپاس . ناسازگار روزگار در ناکامی کام تان کامگار مباد .[/FONT]
 

چاووش

عضو جدید
با عرض ارادت به دوستان هنرمندم
از توضیحات دوست گرام جناب سیاووش در مورد شعر الی عزیز سپاسگذارم بنده نیز استفاده کردم
و اما چند بیت از نا گفته های دل را با احترام تقدیم دوستان میکنم

منتظران شهر ....تقدیم به اقا امام زمان (عج)

روزی که شهر ما پراز افسانه توبود
قلب تمام منتظران خانه توبود
تنها نه من که از سر شب تا سپیده دم
یک اسمان ستاره که دیوانه توبود

شباهت خورشید

عمریست دلم چشم به راهت دارد
بوسیدن از ان خال سیاهت دارد
بس جای تعجب است اینجا خورشید
بسیار به خنده ات شباهت دارد

بخت سیاه

می روی با خود نگاهم را ببر
از درون سینه اهم را ببر
لااقل خورشید چشمت را بده
در عوض بخت سیاهم را ببر


چند است...


گیرایی چشمان سیاهت چند است؟
یا قیمت ان صورت ماهت چند است؟
ای دختر مهتاب که بردی دل من
یک بار بگو نرخ نگاهت چند است؟
 

siyavash51

عضو جدید
دلبرازما دیده بردوزید و رفت


طالع مخمورما خوابید و رفت


دلربائی ها سراسر حیله بود


حیله ها بگذاشت خود جنبید ورفت


آنکه اشک دوریش میریختیم


ازکنارلب بما خندید ورفت


اضطراب لحظه های رفتنش


شادی مارا همی دزدید و رفت


خواستیم تا مانعش گردیم گفت


آنچه من گفتم شما گفتید و رفت


ازقفایش حسرتا نخل امید


راست بودوخم شد وافتید و رفت


هردمی کزکوی درویشان گذشت


روی زخم مانمک پاشید و رفت


عشق نیش است وعتابش نیشتر


جانبش هرگز نباید دید و رفت


ازمیان بوستان معرفت


خوشه های چند باید چید و رفت


ای خوشا آنکس که ازبهرفلاح


لحظه ای راهم نیارامید و رفت

[FONT=&quot]درود بر اکرام عزیز و سپاس از اینکه به نقد اشعار دوستان می پردازید[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]این شعر را بدین جهت برای نقد گزین کردم که از سلامت وزنی برخوردار است و یک نمونه ی سالم است برای دوستان تا با نگاه به آن به چند و چون وزن شعر آگاه شوند . [/FONT]
[FONT=&quot]ساختار دینامیکی ، ریختار و وزن : غزل در بحر رمل مسدس محذوف سروده شده و همانطور که گفتم ایراد وزنی در آن پدیدار نیست و از روانی نسبی برخوردار است .[/FONT]
[FONT=&quot]زبان شعر : زبان شعر ادبی است اما چندان با زبان امروز هماهنگ و همراه نیست و در غالب بیت ها از واژگان کهنه و تعابیر و نیز تکواژ های قدیمی که از زمان جامی به بعد منسوخ و غیر قابل استفاده است بهره گیری شده است و در ادامه به جزئیات آن واژگان اشاره خواهم نمود .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]دلبرازما دیده بردوزید و رفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]طالع مخمورما خوابید و رفت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot] در پاره ی نخستین بیت مطلع ، فعل آمیغی بردوزید امروزه کاربردی ندارد و منسوخ است . صدالبته واژه هرگز از بین نمی رود اما شیوه ی بهره گیری از آن باید دگرگون شود . بدیهی است این آمیغ از بنیاد ویران و بیمار است چراکه از مصدر «دوختن» یک مصدر جعلی و بی شناسنامه ساخته است بدین صورت که بن مضارع مصدر دوختن «دوز» را با اضافه نمودن شناسه سوم شخص مفرد «ید» ، به صورت سوم شخص مفرد درآورده که کاملا غلط می باشد و جزو غلطهای مصطلح به شمار می رود .[/FONT]
[FONT=&quot]در پاره ی دوم «طالع مخمور» گرد کهنگی آمیغ به روشنی دیده می شود . رفت به عنوان ردیف غزل گزین شده است و در پاره ی نخستین به درستی معنا می دهد اما این ویژگی در پاره ی دوم استوار نیست و چنین معنا می شود : [/FONT]
[FONT=&quot]بخت خمار و خوآب آلود ما خوابید و پس از استراحت کوتاهی از اینجا رفت !!![/FONT]
[FONT=&quot]اما منظور شاعر : منظور شاعر این معناست که : با رفتن دلبر بخت ما که خود خواب آلود بود منتظر بهانه ای برای خوابیدن بود اکنون خوابید و تمام شد و هیچ شانسی برای وصل نماند . باید بگویم آوردن فعل در معنای غیراز معنی اصلی سابقه دارد همچنان که حافظ گفته است : نکته ها رفت و شکایت کس نکرد ... رفت به معنای گفته شدن آمده است و پذیرفتنی است اما برای امروز کمی تا قسمتی سنگین احساس می شود . [/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دلربائی ها سراسر حیله بود[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]حیله ها بگذاشت خود جنبید ورفت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]در این بیت مضمون اصالت ندارد و پذیرفتنی نیست و شعر را به سمت و سوی «مکتب واسوخت » می راند ! [/FONT]
[FONT=&quot]عشق اصولی دارد که هرگز خلل پذیر نیستند و هرکسی زیر نام عاشق از این اصول سرپیچی کند ، نخستین سرپیچی ایشان در واقع حکم اخراج ایشان از جرگه ی عشاق است که به دست خویش امضا می نماید .[/FONT]
[FONT=&quot]عاشق هرگز نگاه بد به معشوق نمی کند و گناه کبیره ی اورا عین ثواب می داند و خرده ای نمی گیرد برای نمونه :[/FONT]
[FONT=&quot]سعدی :[/FONT]
[FONT=&quot] چون دلارام می زند شمشیر / سر ببازیم و رخ نگردانیم[/FONT]
[FONT=&quot]وگر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم / که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم[/FONT]
[FONT=&quot]گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن / ور تیر طعنه بارد جان منش نشانه [/FONT]
[FONT=&quot]بکن چندان که خواهی جور برمن / که دستت برنمی دارم ز دامن [/FONT]
[FONT=&quot]به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق / مژه برهم نزند گر بزنی تیر و سنانش[/FONT]
[FONT=&quot]حافظ :[/FONT]
[FONT=&quot]اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم[/FONT]
[FONT=&quot]آنکه پامال جفا کرد چوخاک راهم / خاک می بوسم و عذر قدمش می خواهم [/FONT]
[FONT=&quot]گر تیغ بارد از کوی آن ماه / گردن نهادیم بر حکم لله[/FONT]
[FONT=&quot]گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد / دل و دین را همه در بازم و توفیر کنم [/FONT]
[FONT=&quot]مولانا :[/FONT]
[FONT=&quot]اگر بی تو بر افلاکم چو ابر تیره بر خاکم / و گر بی تو به گلزارم به زندانم به جان تو[/FONT]
[FONT=&quot]وای آنکس کو درین ره بی نشان تو رود / چون نشان من تویی ای بی نشان بی من مرو[/FONT]
[FONT=&quot]دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق / ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو[/FONT]
[FONT=&quot]ببر عقلم ببر هوشم که چون پنبه ست در گوشم / چوگوشم رست از این پنبه درآید های هوی او[/FONT]
[FONT=&quot]نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من / نخواهم جان پرغم را تویی جانم به جان تو[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]این نمونه ها آورده شد تا بدانیم که عاشق توانایی رویارویی با معشوق را ندارد از آنکه معشوق یکیست و در همه چیز ، همه چیز به یک ختم می شود و آن یک معشوق حقیقی است و عشق مجازی در حقیقت تمرینی است برای مهرورزی حقیقی و از عتاب معشوق زمینی حاصل ما تاب و عتابی ست که ما را به مرز پختگی میرساند تا برای سوختن در عشق حقیقی آماده شویم ! [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]
آنکه اشک دوریش میریختیم


ازکنارلب بما خندید ورفت

[/FONT]​
[FONT=&quot]آمیغ از کنار لب خندیدن نازیبا و نارساست پیشنهاد : لحظه ای بر حال ما خندید و رفت [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]اضطراب لحظه های رفتنش[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]شادی مارا همی دزدید و رفت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]این بیت در پاره ی نخستین خواننده را امیدوار به تازگی زبان می کند اما پاره ی دوم و تکواژ پیشوندی «همی» رشته ها را پنبه می کند . شاعر به جهت اینکه یک هجای کوتاه کم داشته به خویش زحمت نداده است تا اندکی بیندیشد و الفاظ را پس و پیش کند تا چنین اتفاقی نیفتد .[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]خواستیم تا مانعش گردیم گفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]آنچه من گفتم شما گفتید و رفت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]این بیت دارای تعقید معنوی است یا دست کم برای من این گونه است و این کمینه را یارای دریافت معنای صحیحی از بیت به ویژه در پاره ی دوم نیست ! ضمن اینکه مانعش گردیم از زبان محاوره وارد شده و بهتر است چنین نکنیم .[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ازقفایش حسرتا نخل امید [/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]راست بودوخم شد وافتید و رفت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]در این بیت شاعر بنیاد نمادهای ادبیات سمبولیک را در هم می شکند و نخل را که نماد استقامت است ، به زوال می کشاند که طی مراحل خم شدن ، افتادن و رفتن ؟!!! این مهم انجام می گردد . رفت ردیف در این بیت فعلی است که روشتن نیست به کدام فاعل بر می گردد . [/FONT]
[FONT=&quot]واژه ی افتید دیگر کاربرد ندارد و منسوخ است .[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]هردمی کزکوی درویشان گذشت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]روی زخم مانمک پاشید و رفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]عشق نیش است وعتابش نیشتر[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]جانبش هرگز نباید دید و رفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]ازمیان بوستان معرفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]خوشه های چند باید چید و رفت[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]ای خوشا آنکس که ازبهرفلاح[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]لحظه ای راهم نیارامید و رفت[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]این ابیات پایانی تقریبا می توان گفت از سلامت ساختار واژگانی و آمیغ ها بهره می برند و نیز مهم ترین ویژگی این که زبان شان نسبت به بیت های پیشین یک چرخش قابل توجه می نماید . نمی توانم از واژه ی «فلاح» به سادگی بگذرم ! کاربرد این واژه حتی در ادبیات کلاسیک آنقدر محدود است که براحتی می توان گفت که شاید انگشت شماری از اهل ادب چند بیت را در حافظه داشته باشند که از این واژه استفاده شده باشد ... ناسازگار روزگار در ناکامی کام تان کامگار مباد .[/FONT]
 

siyavash51

عضو جدید
با عرض ارادت به دوستان هنرمندم
از توضیحات دوست گرام جناب سیاووش در مورد شعر الی عزیز سپاسگذارم بنده نیز استفاده کردم
و اما چند بیت از نا گفته های دل را با احترام تقدیم دوستان میکنم

منتظران شهر ....تقدیم به اقا امام زمان (عج)

روزی که شهر ما پراز افسانه توبود
قلب تمام منتظران خانه توبود
تنها نه من که از سر شب تا سپیده دم
یک اسمان ستاره که دیوانه توبود

شباهت خورشید

عمریست دلم چشم به راهت دارد
بوسیدن از ان خال سیاهت دارد
بس جای تعجب است اینجا خورشید
بسیار به خنده ات شباهت دارد

بخت سیاه

می روی با خود نگاهم را ببر
از درون سینه اهم را ببر
لااقل خورشید چشمت را بده
در عوض بخت سیاهم را ببر


چند است...


گیرایی چشمان سیاهت چند است؟
یا قیمت ان صورت ماهت چند است؟
ای دختر مهتاب که بردی دل من
یک بار بگو نرخ نگاهت چند است؟
آفرین !... آفرین !... زنده باد :gol:

گیرایی چشمان سیاهت چند است ؟

یا قیمت آن صورت ماهت چند است ؟


ای دختر مهتاب که بردی دل من

یک بار بگو نرخ نگاهت چند است ؟


چاووش عزیز باور کنید خستگی از تنم رفت ! این رباعی را از همه زیباتر و احساسی تر و امروزی دیدم ضمن اینکه کارهای دیگرتان هم زیباست ... نمیدانم به چه دلیل ولی آنقدر تحت تاثیر فرار گرفتم که دوست داشتم شماهم در سرودن این رباعی به لکنت می افتادید و دسپاچه می شدید و در پاره ی دوم به جای «یا» می نوشتید تا هیجان و تب و تاب این کار تصویری بیشتر می شد و شما و خوانندگان در مقابل الهه ای قرار می گرفتند که انتخاب نقطه ی اوج زیبایی اش کار دشواری نمود کند و دست آخر به نرخ یک نگاه بسنده شود آنهم اگر موجودی کفاف بدهد ! به رای من اینگونه کش و مکش و اتفاق خواننده را به صحنه می کشاند این چیزها را از تجربیات تآتر گفتم و قابل اعتماد است . باز هم سپاسگزارم و یک دوبیتی پیشکش به شما و دوستان :

برای من معمایی ست چشمت

نگو چشمه که دریایی ست چشمت

من نارس به این معنی رسیدم

پری خیلی تماشایی ست چشمت

 

siyavash51

عضو جدید
[FONT=&quot]نگاهی کوتاه به دوره های ادبی از آغاز تا امروز و پیدایش شعر نو
[/FONT]

[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]ادبیات ایران از زمان ثبت که تقریبا از زمان استقرار اسلام در ایران زمین آغاز شده است شامل چند دوره است . (پیش از اسلام بزرگترین کتابخانه ی خاور میانه و نیز تنها دانشگاه این جغرافیا و به تعبیری نخستین دانشگاه جهان در کشور ایران وجود داشته اند که به شوندهایی که به آن دامن نمی زنیم از بین رفته اند ) دوره ی خراسانی که از میانه ی قرن دوم تا قرن پنجم است ، در این دوره آثار به جای مانده بیشترین نزدیکی به زبان فارسی را دارا هستند به این دلیل که هنوز زبان عربی نتوانسته بود گسترش یابد . رودکی ، فردوسی ، بیهقی ، فرخی سیستانی از سرکردگان این دوره اند . دوره ی دوم از قرن ششم تا قرن هشتم است که زبان به یکباره تغییر می کند و صیقل می یابد و سبک خراسانی جای خود را به سبک عراقی می دهد . در این دوره با گسترش زبان عربی و رسمی شدن آن در مکاتبات دیوانی واژه ها و آمیغ های فراوانی از زبان تازی وارد فارسی دری می گردد که به روشنی می توان فراوانی آن را در آثار این دوره مشاهده نمود . سنایی ، کسایی، عطار ، ابوسعید ابی الخیر ، نعمت اله ولی ، مولوی ، سعدی ، خواجوی کرمانی ، فخرالدین عراقی ، نظامی گنجوی ، خاقانی ، حافظ و جامی از درشت دانه های این دوره ی رویایی ادبیات ایران هستند . دوره ی سوم از قرن نهم تا روزگار دوازدهم است که این دوره به شوند وجود پدیده های ادبیات ایران در دوره ی قبلی حدود یک قرن در سکوت و سرگشتگی سپری نمود تا ظهور صائب تبریزی و آغاز سبک هندی در ادبیات ایران . در این دوره نیز زبان فرسایش و صیقل بایسته را گذرانده و الفاظ روان و با هندسه ی نکوتری بکار گرفته شد . صائب ، بیدل دهلوی ، ادیب نیشابوری ، پیشاوری ، کلیم کاشانی ، محتشم کاشانی ، نصیر اصفهانی ، طبیب اصفهانی ، امان سامانی و ... برجسته اند . قرن سیزده هم مقارن با حکومت قاجار به هر دلیل ادبیات ایران به تعبیر من یک استراحت و واپسگرایی داشت و می شود به عنوان آرامش قبل از طوفان از آن یاد کرد . طوفانی که به ادبیات امروز منتهی شده است و به ادبیات معاصر شناخته می شود . در این دوره با رواج چاپ نشریه ها ادبیات ارج و منزلت خویش را باز یافت و ظهور نیما یوشیج و پایه گذاری شعر نو همه چیز را به هم ریخت و الک کرد و سازمان تازه ای برای شعر پی ریزی شد که نه در زمان نیما امابه دست شاگردان و پیروان ایشان همچون شهریار ، اخوان ثالث ، شاملو ، فروغ فرخزاد ، سهراب سپهری ، اسماعیل خویی ، ابتهاج ، منزوی و شفیعی کدکنی و ... به تکامل رسید . [/FONT]
[FONT=&quot]کار نیکوی نیما :[/FONT]
[FONT=&quot]نیما بر این پایه که نباید شاعر محدودیت را حس کند و مجبور نباشد یک مضمون را حتما در یک بیت بگنجاند که باعث نارسایی مضمون و بیماری ساختار خواهد شد ، دست به یک انقلاب بزرگ زد و سازمان شعر کلاسیک را این گونه برهم زد که شاعر آزاد است هرجا که احساس کرد از قافیه استفاده کند و کوتاه و بلندی پاره ها بسته به مضمون و سلیقه ی شاعر است تا نه کم گویی و نه زیاده گویی در اشعار مشهود باشد . بدیهی است وزن همچنان در این گونه شعر که آن را به شعر نو نیمایی می شناسیم وجود دارد برای نمونه :[/FONT]
[FONT=&quot]تورا من چشم در راهم / مفاعیلن مفاعیلن[/FONT]
[FONT=&quot]شباهنگام / مفاعیلن[/FONT]
[FONT=&quot]که می گیرند بر شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی / مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعولن [/FONT]
[FONT=&quot]وزآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم / مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعولن و ...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نمونه ای دیگر از اخوان ثالث :[/FONT]
[FONT=&quot]قاصدک هان / فاعلاتن[/FONT]
[FONT=&quot]چه خبر آوردی / فعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot]از کجا وز که خبر آوردی / فاعلاتن فعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]خوش خبر باشی اما / فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]گرد بوم و در من / فاعلاتن فع لن (فعلن = فع لن)[/FONT]
[FONT=&quot]بی ثمر می گردی / فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نمونه ای از شفیعی کدکنی :[/FONT]
[FONT=&quot]به کجا چنین شتابان / فعلات فاعلاتن[/FONT]
[FONT=&quot]گون از نسیم پرسید / فعلات فاعلاتن[/FONT]
[FONT=&quot]دل من گرفته زینجا /فعلات و فاعلاتن[/FONT]
[FONT=&quot]هوس سفر نداری / فعلات و فاعلاتن [/FONT]
[FONT=&quot]ز غبار این بیابان / فعلات و فاعلاتن [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از سایه : [/FONT]
[FONT=&quot]ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من / فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فعلن[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان تو چه رنگ است امروز / فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot]آفتابی ست هوا/ فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]یا گرفته ست هنوز / فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]همانگونه که در این نمونه ها پیداست وزن سخن هم چنان پا برجاست اما لزوم قافیه برای هر بیت برچیده شده است اما به نیکی می توان دید که شاعران فوق از قافیه چگونه بهره برده اند . در نمونه ی اول ( در راهم / فراهم) نمونه ی دوم ( چه خبر آوردی / وز که خبرآوردی / بی ثمر می گردی) در نمونه ی سوم (شتابان / بیابان) و در نمونه ی واپسین ( امروز / هنوز)[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شعر نو [/FONT]
[FONT=&quot]غالب مردمان بر این گمانند که شعر نو شعریست که به صورت پلکانی نوشته می شود (نیمایی ، سپید ، هایکو و ...)[/FONT]
[FONT=&quot]اما شعر نو شعریست که از مضمامین و الفاظ تازه بهره مند است و به زبانی دیگر از بیان مضمون های سنگین و قدیمی به همان شکل و استفاده از همان جمله پردازی ها پرهیز نموده و به مفاهیم و موضوعات روزگار کنونی می پردازد . شایان گفتن است در شعر نو تمام قالب های شعری کلاسیک از جمله غزل ، مثنوی ، ترجیع بند ، ترکیب بند ، دو بیتی ، رباعی ، قطعه و ... همچنان در جایگاه خویش استوارند اما رخت کهنه را دور افکنده و لباس امروزی پوشیده اند . برای نمونه :[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از ه . الف . سایه [/FONT]
[FONT=&quot]نشود فاش کسی آنچه میان من و توست / تا اشارات نظر نامه رسان من و توست [/FONT]
[FONT=&quot]گوش کن با لب خاموش سخن می گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست [/FONT]
[FONT=&quot]این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت / گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از شفیعی کدکنی [/FONT]
[FONT=&quot]ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران / بیداری ستاره در چشم جویباران[/FONT]
[FONT=&quot]آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل / لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از محمدعلی بهمنی[/FONT]
[FONT=&quot]با همه ی بی سر و سامانی ام / باز به دنبال پریشانی ام [/FONT]
[FONT=&quot]طاقت فرسودگی ام هیچ نیست / درپی ویران شدنی آنی ام[/FONT]
[FONT=&quot]حرف بزن حرف بزن سالهاست / تشنه ی یک صحبت طولانی ام[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از حسین مهرآذین [/FONT]
[FONT=&quot]من نشانی داشتم نزدیک دریا / آشیانی داشتم نزدیک دریا[/FONT]
[FONT=&quot]در بهاران از پرستوهای شادی / کهکشانی داشتم نزدیک دریا[/FONT]
[FONT=&quot]عرش آبی فرش آبی خوش به حالم / آسمانی داشتم نزدیک دریا[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نمونه هایی که آورده شد شعر نو در ریختار غزل هستند و برای این منظور بر آوردن شان پای فشردم که در لابلای صحبت دوستان می دیدم که به طور کلی شعر پلکانی را نو و غزل و دوبیتی یا مثنوی های ناب و نو را قدیمی می دانستند .[/FONT]
[FONT=&quot]همانگونه که می بینید آمیغ یا واژگان و تعابیر تودرتو و کهنه در این نمونه ها به چشم نمی خورد اما از طرفی دیگر شاعران نوپرداز هرگز واژگان شعر حافط و رودکی را دور نریخته اند همان واژگان اما در ساختی دیگر و در خدمت مفاهیم تازه تر چیدمان شده اند .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شعر سپید یا آزاد[/FONT]
[FONT=&quot]به دنبال انقلاب نیما و در اثر ترجمه هایی که از شاعران فرانسوی و سایر کشورهای اروپایی انجام شد ، شادروان احمد شاملو ریختاری را معرفی کرد که به گونه ی شعر نیمایی پلکانی نوشته می شد اما با این تفاوت که در این گونه شعر ، شاعر خویش را ملزم به رعایت وزن عروضی نمی دانست اما یک موسیقی و آهنگ درونی نامرئی در چیدمان واژگان پدیدار بود . بدیهی است در همین گونه گاه در میانه ی یک شعر چند عبارت پشت سر هم با یک وزن آورده می شود اما آنچه مهم است این است که الزامی به آوردن وجود ندارد . این گونه شعر را احمد شاملو بنا نهاد و به اعتقاد من هیچ کسی هنوز به قدرت ایشان سپید نگفته است و تاکنون پرچمدار این ریختار خود ایشان هستند . هرچند نمی توان اشعار زیبای جناب محمدعلی سپانلو را نادیده گرفت اما با گفته های شاملو و مشخصات فنی تعریف شده ی ایشان فاصله دارند .چراکه شاملو در حقیقت یک زبان شعری توانمند را بوجود آورد که از دو منبع مستحکم تلفیق کرده است . ایشان با در هم آمیختن زبان محاوره ای و عامیانه با زبان ادبیات کلاسیک ایرانی به این زبان تازه دست یافت .[/FONT]
[FONT=&quot]برای نمونه از احمد شاملو :[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]دختران دشت [/FONT]
[FONT=&quot]دختران انتظار[/FONT]
[FONT=&quot]دختران امید تنگ در دشت بیکران [/FONT]
[FONT=&quot]و آرزوهای بیکران در خلق های تنگ[/FONT]
[FONT=&quot]دختران آلاچیق نو[/FONT]
[FONT=&quot] در آلاچیق هایی که صد سال [/FONT]
[FONT=&quot]از زره جامه تان اگر بشکوفید [/FONT]
[FONT=&quot]باد دیوانه یال بلند اسب تمنا را[/FONT]
[FONT=&quot]آشفته کرد خواهد ...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]در این گزیده که برای ویراستن حتی مرور نکرده ام تلاش شده به ساده ترین شکل برای دوستان دوره های ادبی و سبک ها را آورده شود و در ادامه به ویژگی های شعر نو و سپید که خواست اصلی بوده پرداخته شده است .
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]امید که سودمند افتد.[/FONT]
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود بر اکرام عزیز و سپاس از پشتکارتان


دوست عزیز خواهشمندم هم برای دوستان و هم برای من که بیشتر از حضورتان بهره مند گردیم با دلیل بفرمایید که چرا شعر مهیام 68 سپید است ؟ چشم به راه شما نشسته ام . سپاس

دردم از تنهایی ست
از غم غربت و این سوز دل و شیداییست
از نگاهی که هنوز
جای خالی قدم های تو را می کاود
از دو دستی که هنوز
در هم آغوشی شب های زمستانی وسرد
دست های تو وآغوش تو را میخواهد
از همه مستی و بی تابی و این شور که افتاده ز سر تا قدمم
تا که یاد آوردم
گرمی و سوز نهان جگرم
ای پریزاده بیا
و نگاهت را بسپار به من
تا که این خلوت و خاموشی دل بار دگر
جای خود را به تب و تاب دهد
عاشق خسته و بی حوصله را بار دگر
مستی و شور و شر و فرصت دیدار دهد:gol:
_

سلام بر سیاوش عزیز:
مسلما ً وقتی شما اشعار دوستان رو اینقدر مشرح نقد می کنید از دانش بسیار بالایی باید برخوردار باشید، و حتما ً میدانید که این شعر چرا سپید است و دارید تجاهل عارفانه را بکار می برید، من سعی نمی کنم شعرو خیلی رسمیش کنم چون از دید من هر کسی سبک خودشو داره. البته اصول شعر رو باید مراعات کرد و هما نطوریکه مستحضر هستید در شعر های من و در شعری که محیا سروده است اصول کاملا ً رعایت شده و طوریکه می بینید شعر محیا از اشعار بیشتر دوستان خیلی فاصله داره. امید وارم جواب تونو گرفته باشید.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]درود بر اکرام عزیز و سپاس از اینکه به نقد اشعار دوستان می پردازید[/FONT]

[FONT=&quot]این شعر را بدین جهت برای نقد گزین کردم که از سلامت وزنی برخوردار است و یک نمونه ی سالم است برای دوستان تا با نگاه به آن به چند و چون وزن شعر آگاه شوند . [/FONT]
[FONT=&quot]ساختار دینامیکی ، ریختار و وزن : غزل در بحر رمل مسدس محذوف سروده شده و همانطور که گفتم ایراد وزنی در آن پدیدار نیست و از روانی نسبی برخوردار است .[/FONT]
[FONT=&quot]زبان شعر : زبان شعر ادبی است اما چندان با زبان امروز هماهنگ و همراه نیست و در غالب بیت ها از واژگان کهنه و تعابیر و نیز تکواژ های قدیمی که از زمان جامی به بعد منسوخ و غیر قابل استفاده است بهره گیری شده است و در ادامه به جزئیات آن واژگان اشاره خواهم نمود .[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
تشکر ازینکه این شعر رو لایق نقد تون دونستید.
فقط قسمت های که فرمودید این واژه ها منسوخ شده است رو قبول ندارم، نمیدانم این واژه ها رو کی منسوخ کرده، و در چه کتابی لیستی از واژگان منسوخ شده وجود دارد.............
واژه ی بردوزید واژه ی فارسی است و نیاز به منسوخ شدن ندارد، رسالت ما و شما اینه که زبان خودمونو حفظ کنیم نه اینکه منسوخش کنیم. اگر فرموده های شما صحیح باشد، صد سال بعد زبان فعلی ما وجود نخواهد داشت.
به دلیل نداشتن وقت کافی فقط به همین توضیحات اندک اکتفا می کنم.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شام متروك زمان با عشق فردا مي روم


در ازدحام كوچه ها بي خويش اما مي روم


شام است و نور اندكي، در دل هراسي و شكي


بر سينه داغ ناوكي، بهر مداوا مي روم


عمريست كز جور زمان از ديده پنهان بوده ام


وقتيست بهرم گر كنون در صحنه پيدا مي روم


ره راست گر صد بيستون، فرهاد بايد بود چون


يك لحظه بنشستن كنون، ديرست حالا مي روم


آهنگ دل مي گويدم روز است پايان شبم


هر چند بي تاب و تبم زين ورطه بالا مي روم


حقا درين آشفتگي تنهاي تنها مانده ام


اما به رغم خستگي تنهاي تنها مي روم​
 

ELLY775

عضو جدید
این اشک های شور
از معادن نمک میایند
کارگران غم مشغول کارند

خیلی خوبه اینجا باز هم رونق گرفته از سیاوش عزیز ودیگر دوستان ممنونم
 

چاووش

عضو جدید
در برابر دوستان هنر مندتر از خویش سر تعظیم فرود می اورم ووظیفه خود میدانم از اینکه بنده را قابل داستید تا در جر گه عاشقان و اهالی دل باشم سپاسگذاری کنم
....واما
عزیز بزرگوار استاد ارجمند جناب سیاووش
با الطاف خویش بنده را شرمسار نموده اید کمال امتنان را دارم
راستش حرفی که از دل بر می اید اما واگر ندارد و به نظر این بنده حقیر ...
هر سخن از دل بر اید
لاجرم بر دل نشیند ....
قصه رباعی ذکر شده نیز این چنین است ..
وقتی بعد از سرودن بدلم نشست حیف دیدم در میان واژه های ان بگردم دست بر ان برم
بهر حال کلماتی بودند که در یک ان به عقل ناقصم راه یافتند ومن نیز بیدرنگ انها را همانند قطره های
احساس بر روی دل سفید کاغذ پاره ای ریختم واز اینکه توانسته ام دلی را شاد و احساسی را سر شار کنم
بسیار خرسندم

و اما چند کلامی در مورد شعر دوست هنر مندم اکرام...
کلی گویی میکنم تا دوست عزیز خود بدنبال نتیجه گیری باشد.

شعر از اهنگی موزون و روان بر خوردار است مگر در چند جا که ممکن است به چشم نیاید مثال
(يك لحظه بنشستن كنون، ديرست حالا مي روم) واژ ه بنشستن کمی لنگ میزند
دوم اگر میخواهیم شعر امروزی تر باشد تا انجا که میتوان باید از واژه گان دیروزی کمتر استفاده کنیم
مثال امروزی(در شام متروك زمان با عشق فردا مي روم)
مثال دیروزی(ره راست گر صد بيستون، فرهاد بايد بود چون)

قضاوت با خود عزیزان که شعر را بخوانند و قضاوت کنند ....همین
البته با عرض پوزش و عذر خواهی///

و اما حسن کلام با غزلی از این بنده حقیر

تا کی از این قصه ها در گوشها نجوا کنیم
چند شب در گوشه میخانه باید جا کنیم
وعده سر خرمن این قوم تا کی بشنویم
خویش را در بین عاشق پیشه ها رسوا کنیم
این خدا در کاخ هم با بنده اش در صحبت است
احتیاجی نیست در ویرانه وا ویلا کنیم
جاده ها باز است راحت میشود تا صبح رفت
باید اول خویش را در جاده ها پیدا کنیم
جستجویی باید اول تا نگاری اوریم
بعد ازان اهل نظر را یک به یک شیدا کنیم
افتاب اینجا ندارد جرات پیدا شدن
همتی تا با چراغ این شام را فردا کنیم
 

siyavash51

عضو جدید
زیبا!!!!!!!!! موزون و سپید سپید...
چیزیکه این شعر سپید داره و اشعار دیگر دوستان نداره و یاهم کم داره موزونیشه که خیلی بر جسته ساختتش.
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نگاهی به شعر محیا
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]خوشحالم که به یک نمونه ی سالم و بی نقص یا کم نقص از شعر نو نیمایی در این انجمن برخوردم . برخی دوستان مطالبی درباره ی این نوشته آورده بودند که شعر را به اشتباه معرفی و شناسانده بودند . این کار ضمن اینکه بدور از اصول نقد است موجب اطلاعات نادرست به خورد علاقه مندان دادن است که به عقیده ی این کمینه نازیباست و شوندی می شود تا دوستانی که با شور و اشتیاق پا به عرصه ی شعر و ادب گذاشته اند به بیراهه رفته و دست آخر سرخورده شده و عطای آن را به لقایش ببخشند ! [/FONT]
[FONT=&quot]در یکی از نقدها این شعر سپید معرفی شده است که هیچ یک از شاخصه های این گونه شعر در نوشته ی محیای عزیز نمود ندارد ! در نوشتار پیشین گفتیم که شعر سپید شعری است که الزامی در رعایت وزن عروضی و قافیه ندارد و از این دو گزینه سپید یا خالی است ! سپید به معنی عاری بودن و خالی بودن از وزن و قافیه است ![/FONT]
[FONT=&quot]نکته ی قابل توجه این است این دوست عزیز نوشته است که این شعر «کاملا موزون و سپید سپید »است و بدین روش قالب جدیدی از شعر معرفی می شود که کاملا وزن دار است و نام آن نیز سپید سپید است ! [/FONT]
[FONT=&quot]آنچه آورده شد صرفا برپایه ی احساس وظیفه در مواجهه با ناصوابی است که اگر دیدی و دانستی و راهنما نشدی در آن گناه سهیم می شوی ! وگرنه بنای ناسازگاری با هیچ بنده ای نداشته و قصد نخوت و ناز هم در میان نیست چرا که دلیلی محکم برای رد فخر و خودخواهی پیش روی همه ی دوستان گذاشته ام و آن استفاده از نام مستعار [/FONT]siyavash51 [FONT=&quot] است و اگر چنین نیت ناپسندی داشتم با نام راستین خود به عرصه پامی گذاشتم ! هدف و نیت تنها رضای دوست و افزایش دانش دوستان است ...[/FONT]

[FONT=&quot]اما بررسی شعر محیا[/FONT]

[FONT=&quot]دردم از تنهایی ست[/FONT]

[FONT=&quot]تقطیع : [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فع لن[/FONT]

[FONT=&quot]از غم غربت و این سوز دل و شیدایی ست [/FONT]

[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] /[/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] /[/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]


[FONT=&quot]برای رفع ابهام : دوستانی که با عروض آشنایی نسبی دارند و اختیارت شاعری را میدانند با من همراهند اما ممکن است کسانی با عروض آشنایی ولی با اختیارات نا آشنا باشند و بر نقاطی از تقطیع هجایی من خرده بگیرند ! خالی از هوده نیست و برای آموزش هم شده شرح می دهم :[/FONT]

[FONT=&quot]ازغم غربت و این سوز دل و شیدایی ست [/FONT]

از ... غ ... م ... غر ... بت ... و ... از .... سو .... ز ... د .... ل .... شی ... دا .... ییست


ــــ U U ـــــ / ــــ U ــــ ــــ / U U U ــــ / ــــ ـــــ U
ب ک ک ب / ب ک ب ب / ک ک ک ب / ب کش
ــــ U ــــ ـــــ / ـــــ U ـــــ ــــ / ــــ U ـــــ ـــــ / ــــ ـــــ


فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن / فع لن

همینطور که می بینید برخی هجاهای کوتاه که با حرف ک مشخص شده اند پس از اعمال اختیارات شاعری به هجای بلند تبدیل شده اند .
هجاهای سوم ، نهم ، یازدهم هجای کوتاه بوده که بنابر قاعده ی کسره دار بودن از اختیارات وزنی استفاده و به هجای بلند تبدیل شدند

هجای چهاردهم که هجای کشیده است بنا بر اختیارات وزنی مبنی براینکه آخرین هجای هر پاره باید به بلند تبدیل شود ، به هجای بلند تبدیل گردیده است . طبق این قاعده هجای کوتاه یا کشیده در آخر هر پاره باید به هجای بلند تبدیل شوند .

[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]گمان نمی کنم ابهامی باقی مانده باشد ضمن اینکه منتقد فقط به ذکر اختیارات می پردازد و می گذرد اما این کمینه برای آگاهی دوستان با جدول بندی و آوردن نشانه های عروضی کاملا نمودم تا مورد استفاده قرار گیرد .[/FONT]

[FONT=&quot]تنهایی ست و شیدایی ست قافیه های این شعر نیمایی محسوب می شوند . یک پیشنهاد برای محیا : بجای سوز دل و شیدایی ست اگر گفته شود سوز دل شیدایی ست زیباتر و روان تر است . چرا که استفاده از واو عطف در برخی جاها نازیبا و ثقیل است .[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از نگاهی که هنوز [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot]در واقع فاعلاتن فعلن است که طبق اختیارات مجموع دو کوتاه به یک بلند ، فع لن خوانده می شود .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]جای خالی قدم های تو را می کاود[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot]از تکرار توضیح اختیارات می گذرم [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از دو دستی که هنوز [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]در هم آغوشی شب های زمستانی و سرد[/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]دست های تو و آغوش تو را می خواهد [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]می کاود و می خواهد ، قافیه های این شعر نیمایی محسوب می شوند [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از همه مستی و بی تابی و این شور که افتاده ز سر تا قدمم[/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]به کار گیری «سرتا قدم» به معنی سراپا یا سر تا پا کهنه و نازیبا و اگر ریخت شناسی و آنالیز شود حتی غلط است ! چرا که قدم معنای دیگری دارد و به عمل و کارکرد پا اطلاق می شود و نمی تواند معنای پا را برساند . [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تا که یاد آوردم [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]گرمی و سوز نهان جگرم [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]قدمم ، آوردم و جگرم ، قافیه های این شعر هستند . گرمی و سوز : این دو واژه به لحاظ اندازه گیری درجه ی حرارت فاصله ی بسیار دارند و عطف شان ضمن اینکه نادرست است یکی از عیوب سخن به نم حشو قبیح را نیز سبب شده است . پیشنهاد : آتش و سوز نهان جگرم / یا : آتش و درد نهان جگرم [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ای پریزاده بیا [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]و نگاهت را بسپار به من [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U U[FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U[FONT=&quot] -[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فعلاتن فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]در این بند رکن نخست فعلاتن آورده شده است گرچه هردو از بحر رمل هستند که فاعلاتن رمل سالم و فعلاتن رمل مخبون ، و در شعر کلاسیک نیز با غمز عین از آن درگذشته اند و می تواند درست باشد اما به نظر من تنها خطای بخشوده ی وزنی محیا تا این بخش است .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تا که این خلوت و خاموشی دل بار دگر[/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]باید بگویم که : «تا» و «که» هر دو تکواژ ربطی هستند که اولی نتیجه ی حاصل شده را به جمله ی پیش از خود پیوند می دهد و دومی (که) برای پیوند دلیل آوردن جمله ی پیش از خود است . آوردن این دو تکواژ پیوندی ، نازیبا و به نگاه دستوری نادرست است . پیشنهاد : شاید این خلوت و خاموشی دل بار دگر [/FONT]
[FONT=&quot]جمله ی پیشنهادی دارای یک صورت ژرف و زیباشناختی است که از قطعیت در شعر کاسته و همچنان ابهام و مشخص نبودن نتیجه را حاصل می شود که تا همیشه خواننده می اندیشد که چه خواهد شد .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]جای خود را به تب و تاب دهد [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot]تب و تاب می تواند جناس اشتقاق یا جناس زایل باشد [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]عاشق خسته و بی حوصله را بار دگر [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - - [/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن[/FONT]
[FONT=&quot]«بار دگر» در دو بند پیش تر به معنای یک دفعه ی دیگر و در این بند نیز به همین معنی است . اما با یک نگاه زیبا شناسانه می توان «بار دگر» این بند را به معنای (میهمانی و ضیافت دیگر) انگاشت که این مهمانی و بارخاص شامل مستی و شور و شر و فرصت دیدار است که برای توضیح چگونگی وجزئیات این میهمانی آورده شده است . در اینصورت باردگر نخست و باردگر این بند جناس تام و قافیه های این شعر هستند .[/FONT]
[FONT=&quot]و نوع نگاه دیگر وجود صنعت ایهام تناسب است که دو معنای متفاوت از باردگر به دست می دهد و شور ، مستی و دیدار نیز قرینه های پرورش دهنده ی آن هستند . صنعت ایهام به دلیل عدم قطعیت نمی تواند پروانه ی پذیرش بار دگر را به عنوان قافیه صادر کند .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مستی و شور و شر و فرصت دیدار دهد [/FONT]
[FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / [/FONT][FONT=&quot]- - [/FONT]U [FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot] / - -[/FONT]
[FONT=&quot]فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن [/FONT]
[FONT=&quot]آنچه آورده شد دلایلی روشن و اساسی است که بی هیچ تردید حکم به معرفی این شعر به عنوان یک شعر نو نیمایی می دهد البته حوزه ی این نقد بیشتر به ساختار و دینامیک بر می گردد هرچند بطور جسته گریخته به برخی صنایع معنوی نیز اشاره شد و به طور کلی جنبه ی آموزشی برای علاقه مندان و دوستان عزیزم در انجمن دارد .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]صالح و طالح متاع خویش نمودند[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تا که قبول افتد و چه در نظر آید[/FONT]



ادامه در بخش دوم
 
آخرین ویرایش:

siyavash51

عضو جدید
با پوزش فراوان

دوستان عزیز در تقطیع شعر محیای عزیز به دلیل ناتوانی امکانات سایت از علایم ابداعی استفاده شده که ( ــ خط فاصله بعنوان هجای بلند و U بعنوان هجای کوتاه ) متاسفانه پس از پست مطلب ، سیستم به دلخواه به رکن های اول یک خط فاصله اضافه کرده است !
(ــ U ــ ــ ) این نشانه درست است و برابر با فاعلاتن است و ( ــ ــ U ــ ــ ) این نشانه نادرست است و هیچ رکنی در عروض مطابق با آن وجود ندارد .

سپاسگزارم
 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در برابر دوستان هنر مندتر از خویش سر تعظیم فرود می اورم ووظیفه خود میدانم از اینکه بنده را قابل داستید تا در جر گه عاشقان و اهالی دل باشم سپاسگذاری کنم
....واما
عزیز بزرگوار استاد ارجمند جناب سیاووش
با الطاف خویش بنده را شرمسار نموده اید کمال امتنان را دارم
راستش حرفی که از دل بر می اید اما واگر ندارد و به نظر این بنده حقیر ...
هر سخن از دل بر اید
لاجرم بر دل نشیند ....
قصه رباعی ذکر شده نیز این چنین است ..
وقتی بعد از سرودن بدلم نشست حیف دیدم در میان واژه های ان بگردم دست بر ان برم
بهر حال کلماتی بودند که در یک ان به عقل ناقصم راه یافتند ومن نیز بیدرنگ انها را همانند قطره های
احساس بر روی دل سفید کاغذ پاره ای ریختم واز اینکه توانسته ام دلی را شاد و احساسی را سر شار کنم
بسیار خرسندم

و اما چند کلامی در مورد شعر دوست هنر مندم اکرام...
کلی گویی میکنم تا دوست عزیز خود بدنبال نتیجه گیری باشد.

شعر از اهنگی موزون و روان بر خوردار است مگر در چند جا که ممکن است به چشم نیاید مثال
(يك لحظه بنشستن كنون، ديرست حالا مي روم) واژ ه بنشستن کمی لنگ میزند
دوم اگر میخواهیم شعر امروزی تر باشد تا انجا که میتوان باید از واژه گان دیروزی کمتر استفاده کنیم
مثال امروزی(در شام متروك زمان با عشق فردا مي روم)
مثال دیروزی(ره راست گر صد بيستون، فرهاد بايد بود چون)
قضاوت با خود عزیزان که شعر را بخوانند و قضاوت کنند ....همین
البته با عرض پوزش و عذر خواهی///

و اما حسن کلام با غزلی از این بنده حقیر

تا کی از این قصه ها در گوشها نجوا کنیم
چند شب در گوشه میخانه باید جا کنیم
وعده سر خرمن این قوم تا کی بشنویم
خویش را در بین عاشق پیشه ها رسوا کنیم
این خدا در کاخ هم با بنده اش در صحبت است
احتیاجی نیست در ویرانه وا ویلا کنیم
جاده ها باز است راحت میشود تا صبح رفت
باید اول خویش را در جاده ها پیدا کنیم
جستجویی باید اول تا نگاری اوریم
بعد ازان اهل نظر را یک به یک شیدا کنیم
افتاب اینجا ندارد جرات پیدا شدن
همتی تا با چراغ این شام را فردا کنیم


سلام، اول در مورد شعر خودم:


کلمه ی بنشستن نمی دانم کجایش می لنگد، اگر منظور تان از لنگیدن وزن آن باشد که مشکلی ندارد.


و در مورد امروزی و دیروزی بودن شعر، نمیدانم! به نظر شما استفاده از واژه ها و ترکیب های قدیمی چه اشکالی دارد؟


اما در مورد غزل شما:


من در وزن و ساختار آن مشکلی نمی بینم، اما....


چند شب در گوشه میخانه باید جا کنیم


این مصراع روان نیست و ترکیب( جا کنیم) مفهمومی درستی را ارائه نمی کند و خیلی نا معمول است.


همتی تا با چراغ این شام را فردا کنیم


شام در مقابل صبح قرار می گیرد، و نمی توانیم بگوئیم شام و فردا، چرا که امشب و فردا صحیح است.


ولی در کل زیبا سروده اید دوستم، موفق باشید.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نگاهی به شعر محیا [/FONT]





[FONT=&quot]در یکی از نقدها این شعر سپید معرفی شده است که هیچ یک از شاخصه های این گونه شعر در نوشته ی محیای عزیز نمود ندارد ! در نوشتار پیشین گفتیم که شعر سپید شعری است که الزامی در رعایت وزن عروضی و قافیه ندارد و از این دو گزینه سپید یا خالی است ! سپید به معنی عاری بودن و خالی بودن از وزن و قافیه است ![/FONT]
[FONT=&quot]نکته ی قابل توجه این است این دوست عزیز نوشته است که این شعر «کاملا موزون و سپید سپید »است و بدین روش قالب جدیدی از شعر معرفی می شود که کاملا وزن دار است و نام آن نیز سپید سپید است ! [/FONT]
[FONT=&quot]آنچه آورده شد صرفا برپایه ی احساس وظیفه در مواجهه با ناصوابی است که اگر دیدی و دانستی و راهنما نشدی در آن گناه سهیم می شوی ! وگرنه بنای ناسازگاری با هیچ بنده ای نداشته و قصد نخوت و ناز هم در میان نیست چرا که دلیلی محکم برای رد فخر و خودخواهی پیش روی همه ی دوستان گذاشته ام و آن استفاده از نام مستعار [/FONT]siyavash51 [FONT=&quot]است و اگر چنین نیت ناپسندی داشتم با نام راستین خود به عرصه پامی گذاشتم ! هدف و نیت تنها رضای دوست و افزایش دانش دوستان است ...[/FONT]

ادامه در بخش دوم

سلام به سیاوش عزیز


گفتار شما کاملا ً به جا و به مورد است، و می پذیرم که به اشتباه به جای کلمه ی نو از سپید استفاده کردم، البته منظورم از (سپید سپید) در جمله ی اول روانی و راستی اش بود، اما در جمله دوم بجای سپید باید می گفتم نو که به این دلیل از شما و تمام دوستان معذرت می خواهم. امید وارم همچنان از راهنمایی های ارزشمند تان من و بقیه عزیزان را بی بهره نگذارید.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما خلوتيان بي دليم ، همراه باده ايم
آنچه مي زنيم سخن،حرفهاي، نا گفته ايم

ما عمريست عقل را فراموش كرده ايم
آنچه شرط را ميبرد،ما زدست، داد ه ايم

ما هميشه بر سكوت خود ، قانع بوده ايم
آنچه فرياد ميزنيم ، ديريست، خورده ايم

ما گم گشته ايم ،خود ندانيم كه بوده ايم
آنچه ديده ايم خود ، سرابيست، آزموده ايم

ما هستيم و نيستيم ، خاكستر باد خورده ايم
آنچه به چشم آيد نيستيم، زمانيست، مرده ايم

ما برگ افتاده ايم! نه، تبر خورده ايم
آنچه در تن بيني، خود فرو ، برده ايم

ما خود عشق بوديم ، عشق را نديده ايم
آنچه ليلي دهد به مجنون، اكسيرش ،دزديده ايم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

siyavash51

عضو جدید
در برابر دوستان هنر مندتر از خویش سر تعظیم فرود می اورم ووظیفه خود میدانم از اینکه بنده را قابل داستید تا در جر گه عاشقان و اهالی دل باشم سپاسگذاری کنم
....واما
عزیز بزرگوار استاد ارجمند جناب سیاووش
با الطاف خویش بنده را شرمسار نموده اید کمال امتنان را دارم
راستش حرفی که از دل بر می اید اما واگر ندارد و به نظر این بنده حقیر ...
هر سخن از دل بر اید
لاجرم بر دل نشیند ....
قصه رباعی ذکر شده نیز این چنین است ..
وقتی بعد از سرودن بدلم نشست حیف دیدم در میان واژه های ان بگردم دست بر ان برم
بهر حال کلماتی بودند که در یک ان به عقل ناقصم راه یافتند ومن نیز بیدرنگ انها را همانند قطره های
احساس بر روی دل سفید کاغذ پاره ای ریختم واز اینکه توانسته ام دلی را شاد و احساسی را سر شار کنم
بسیار خرسندم

و اما چند کلامی در مورد شعر دوست هنر مندم اکرام...
کلی گویی میکنم تا دوست عزیز خود بدنبال نتیجه گیری باشد.

شعر از اهنگی موزون و روان بر خوردار است مگر در چند جا که ممکن است به چشم نیاید مثال
(يك لحظه بنشستن كنون، ديرست حالا مي روم) واژ ه بنشستن کمی لنگ میزند
دوم اگر میخواهیم شعر امروزی تر باشد تا انجا که میتوان باید از واژه گان دیروزی کمتر استفاده کنیم
مثال امروزی(در شام متروك زمان با عشق فردا مي روم)
مثال دیروزی(ره راست گر صد بيستون، فرهاد بايد بود چون)

قضاوت با خود عزیزان که شعر را بخوانند و قضاوت کنند ....همین
البته با عرض پوزش و عذر خواهی///

و اما حسن کلام با غزلی از این بنده حقیر

تا کی از این قصه ها در گوشها نجوا کنیم
چند شب در گوشه میخانه باید جا کنیم
وعده سر خرمن این قوم تا کی بشنویم
خویش را در بین عاشق پیشه ها رسوا کنیم
این خدا در کاخ هم با بنده اش در صحبت است
احتیاجی نیست در ویرانه وا ویلا کنیم
جاده ها باز است راحت میشود تا صبح رفت
باید اول خویش را در جاده ها پیدا کنیم
جستجویی باید اول تا نگاری اوریم
بعد ازان اهل نظر را یک به یک شیدا کنیم
افتاب اینجا ندارد جرات پیدا شدن
همتی تا با چراغ این شام را فردا کنیم

درود بر چاووش عزیز

پیش از این توی یک جستار گفته بودم که این همه مجادله ای که بر سر شعر حافظ می شود که مثلا کشتی شکستگان درست است یا کشتی نشستگان یا به ملازمان صحیح است یا زملازمان ... همه از سر آتشی است که خود حافظ از سر رندی روشن کرده است ! آنگونه که دانسته است ، شمار غزلیات حافظ نزدک به 2000 غزل بوده که دست آخر حدود 480 غزل را ویراسته و عرضه می کند و باقی را می سوزاند ! تا برای همیشه صفت کم گوی و گزیده گوی چون در ! به نام ایشان ثبت گردد .
با اشعاری که از شما خوانده ام بخصوص چند چارانه ی زیبا که زبان و مضمون کاملا امروزی داشتند ، و تاکید خودتان به سایر دوستان در راستای بهره گیری از زبان امروزی ، باور این که برخی ابیات این غزل از شما باشند برایم سخت است !
برخی را مختصر یادآوری می کنم : دوبار علامت جمع را برای آنچه ماهیت شان آشکار نیست نازیباست ... قرینه ای که وجود میخانه را قوت دهد نمی توانم ببینم ... پاره های بیت دوم از هم گسسته و ارتباط عرضی برقرار نیست ! ... صفت اشاره به نزدیک این برای خدا غیر عرفی است و چنین به نظر می رسد که شما با چشمان خویش ناظر گفتگوی خدا با یکی از بندگانش هستید ! ... شاه بیت این غزل این بیت است : جاده ها باز است راحت می شود تاصبح رفت ... هم مضمون کاملا امروزی است و هم الفاظ و چونان ستاره ای درخشان از غزل بیرون زده و تنها مانده است ! ... بیت بعدی که : باید اول جستجویی تا نگاری آوریم ؟؟!!! مضمون شایانی نمی گیرم ! ... در بیت آخر شاعر زمانی می تواند خورشید را ناتوان از حضور در آسمان معرفی کند که دلیلی سنگین تر و درخشان تر از خورشید داشته باشد اما ناگزیر میخواهد که همتی بشود و چراغی برای سرکردن شب به ایشان رسانده شود ! وآنگهی قرار نیست خورشیددر شبانگاهان نورافشانی کند! همچنان که آفای اکرام هم گفته است شام قرینه فردا نیست و حتی پیشنهاد آقای اکرام نیز نادرست است و امشب قرینه ی فردا نیست ! قرینه ی فردا ، امروز است ... با پوزش و ارادت
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دوستان عزیز به بزرگواری خویش ببخشید اگر اسیروزن و ردیف و قافیه نیست

گاه میخندم ،برمن میگریند
گاه میگریم،برمن میخندند

چرا دیوانه ام خواندن
این صمیمی ها..؟
جای من نیست اینجا
خداحافظ زمینی ها


خداحافظ زمینی ها.....
 
آخرین ویرایش:

siyavash51

عضو جدید
دوستان عزیز به بزرگواری خویش ببخشید اگر اسیروزن و ردیف و قافیه نیست
ای دریغ...!



یاد داری که دلم
چوکبوتر بر بامت نشست....
چشم امیدی
که بر دست توبست.....
ای دریغ...!
دانه ای از دست تو هرگز ندید.......
دل من هرز پرید........
دل من هرز پرید........

درود بر هایده ی عزیزم

اتفاقاٌ این شعر داری وزن است و قافیه هم دارد و به همین شوند در ریختار شعر نو نیمایی که در نوشتارهای پیشین بدان اشاره شد ، سروده شده است . بر پایه ی رکن فاعلاتن فاعلن (بحر رمل اخرب )
 

sara.NET

عضو جدید
دلم را ...

دلم را روي كاغذ مي نويسم
نگاهم پُر ز غوغاي شبانه ست
درونم رازهاي خفته ، در هم
صدايي با نواي عاشقانه ست
رهايم كن ، كه سر بر دل نشانم
تمام ِ طاقتم ، بغضي بهانه ست
چه سرد است اين سكوت ِ آشنايي
طنين ِ هق هقم ، رودي روانه ست
نگاهت ميكنم ، بغضي نداري !
نگاهم پُر ز بغضي از ترانه ست
شرر آلوده ام از رنگ چشمت
ز ابروي كمان تيري روانه است
سحر وقت ِ دعا پرسيدم از دل
جدايي رسم ِ ديرين ِ زمانه ست ؟!
تو حرف ِ دل ، به گوش ِ سر شنيدي
ندانستي كلامي عارفانه ست
تمناي وجودم بر نگاهت
نيازي تا به آخر جاودانه ست
به هر سويي روان كردم دلم را ،
نگاهت تا ابد ، در هر كرانه ست ...
خيالم راحتي از بوي جان خواست
زهي باطل ، خيالي از فسانه ست
به لحظه ، پاي در دامت نهادم
به غايت ، دامت اي گل ، آشيانه ست
 
آخرین ویرایش:

sara.NET

عضو جدید
مرسي از سياوش عزيز و دوست داشتني بخاطر وقتي كه ميذارن و اشكالاتي كه گوشزد ميكنن
با تمام احترامي كه براي نوشته هام قائل شدن و اسمشونو شعر گذاشتن ، بازم بايد بگم جز دلنوشته ، ارزش ديگه اي نداره
اما ازينكه هدايتم ميكنيد تا اشكالهامو برطرف كنم ازتون ممنونم و خوشحال ميشم بيشتر از زبون خودتون بشنوم كه چطور ميشه تو اين زمينه پيشرفت كرد و بهتر و اصولي تر سرود
 

چاووش

عضو جدید
مرسي از سياوش عزيز و دوست داشتني بخاطر وقتي كه ميذارن و اشكالاتي كه گوشزد ميكنن
با تمام احترامي كه براي نوشته هام قائل شدن و اسمشونو شعر گذاشتن ، بازم بايد بگم جز دلنوشته ، ارزش ديگه اي نداره
اما ازينكه هدايتم ميكنيد تا اشكالهامو برطرف كنم ازتون ممنونم و خوشحال ميشم بيشتر از زبون خودتون بشنوم كه چطور ميشه تو اين زمينه پيشرفت كرد و بهتر و اصولي تر سرود
باسلام
البته قصد دخالت در هنر پردازی شما عزیزان از روی قصد وغرض نیست تنها بخاطر این است که احساسها به زیبایی بر روی سینه سفید کاغذ پای بگذارند
شعر زیبا ولطیفی سروده اید از اینکه اینگونه می نویسید بنده نیز به نوبه خود برایتان تبریک میگوییم

شعر شما بر وزن( مفاعیلن -مفاعیلن - فعولن ) سروده شده است

اگر در ترکیب کلمات وچینش با دقت انها در کنار همدیگر کمی دقت کنید مطمئن باشید از این هم بهتر خواهید شد

در بعضی از بیتها ارتباط عمودی کمی کمرنگ شده است که با مقداری توجه حتما رفع میشود
بعضی واژه ها نیز میشد روانتر وسلیس تر نوشت
مثال
به غايت که میشود نوشت (نهایت)


البته این پیشنهاد ی بیش نیست
بهرحال از شعر خوبی که نوشته اید سپاسگذاری میکنم
 

چاووش

عضو جدید
اجازه میخواهم شعری را نیز تقدیم کنم
سراب
منهم...
نگاه منتظرم رو به اسمان جاریست
کویر خشک دلم تشنه تپیدن اوست
ابر...
باد...
باران...
این هر سه تا : دلیل زندگی با شکوه ورویایئست
هنوز هم- پهنه خشکیده دلم گویا
سراب خیس تورا
در لابلای ترکهای بی رمقش ...
احساس می کند
اما هنوز جای تو در کنج قلب من خالیست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به بزگی خودتون ببخشید> اسیر وزن قافیه نیست

دیوار


گفتم.... نشنید

اصلا گوشی دارد

دیوار...

معجزه....!

معجزه چیست؟

اینکه، بشنود

اینبار....
 
آخرین ویرایش:

Ahmad.n.t

عضو جدید
جعبه کفش
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.
 

sara.NET

عضو جدید
ساز پر از ترانه

يادت مي آد حرف ِ منو با يك نگاه مي خوندي؟
با اون چشاي نافذت ، قلب ِ منو ويرووندي؟


هر چي غمه با خنده هات از تو دلم مي روندي؟
سازت پر از ترانه بود ، باهاش برام مي خوندي؟


... ناز نگاه مستتو ، يواشكي كشيدم ؟
فقط برا چشماي تو يه دست مشكي پوشيدم؟

آخه رنگ نگاهتم ، رنگ ِ شباي درياست
يه ماه داره آسمونت، كه خيلي ساده پيداست

تو ساحل مهربونيت ، رها ميشه قدم زد
ميشه براي هميشه ، پشت ِ پا به عدم زد

كاش اما اون نگاهتو به هيچكي نميدادي
نذار پاي حسادتم ، گفتم ، چون كه زيادي

وقتي دلت گرفته از دنياي سرد و سنگي ،
غصه نخور دنيا همينه: قصه ي دورنگي

اما تو ، آخرين ترانه اي كه خيلي نابه
مخمل موج اون موهات ، يه حالت ِ بي تابه

يه جور نگاهم مي كني ،شايد ميخواي بترسم
دوسم داري؟ بارها با التماس ازت مي پرسم

ولي ما خيلي دوريم از دنياي بي گناهمون
ميسپارمت دست خدا ، همون خداي مهربون
 

siyavash51

عضو جدید
دلم
کبوتر بامت
چشم امید
دست .... دامت
دریغ...!


دل من هرز پرید.......
درود بر مدلر عزیز

به نشانی که گذاشته بودی رفتم و به بیتی رسیدم که هزاران آفرین گفتم ! هم به تو و هم به دوستی که این کارگاه شعر را می چرخاند ... البته من انتظار چنین بیت و فراتر از آن را از شما دارم چرا که از برخی نشانه ها می توان دریافت که پایه ی صاحب سخن چگونه است . بیت به لحاظ وزن تندرست و در بحر مجتث مثمن مخبون اخرب سروده شده و قافیه نیز کاستی ندارد . پیشنهاد ی که دوست عزیزمان روی واژه ی درون دریا داده بود را من نیز تایید میکنم چراکه ارتباط منطقی چنین حکم می کند که شهر میان دریا باشد نه درون دریا ! پاینده باشید
 
بالا