من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستای عزیز واقعا مرسی از همگیتون...واقعا متنها و شعرای زیبایی گذاشتین...مرسی از ارمان عزیز واقعا روحیه ای اینچنین لطیف از یه پسر اونم از نوعه مهندسش خیلی بعیده :gol:شاد باشی
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفرنامه...

سفرنامه...

حس غريبی وجودم را در برگرفته...
دلم گرفته و غوغايی برپاست ...
صداییآشنا صدايم می زند...
من بايد بروم ديگر نمی توانم بمانم...
دلم هوای دريا و ساحلش رو كرده...
می روم، از ميان كوهها و گردنه ها...
هوا بايد مه آلود باشد...
ولی نه! اينبار روشنی خورشيد نمايان است و آسمان صاف...
به يكباره رنگ عوض مي شود...
همه جا رنگ سبز زندگيست...
دريای آبی دیدنی ست...
هممممممممممم! چه هوایی، چه بویی،چه نفسی....
در خلاف جهت آفتاب رو به آفتاب می روم !...
اینجا آشنا ست...
دریا، ساحل و یک مسیربرروی شن...
یک مسیر آشنا پراز خاطره...
سوار بر بال خاطره می شوم...
دو کبوتر سفید دست در دست هم قدم بر می دارند...
چقدر زیباست حس با هم بودن...
چه صمیمی،چه آشنا...
دستها روی شانه می آید و چهره بر می گردد...
چه زیباست دیدن روی او در ساحل...
آن مسیر بارها و بارها تکرار می شود...
خورشید می درخشد و می سوزاند...
هوا گرم است...
به خود می آیم...
چه لطیف بود در این گرما حس خنک با تو بودن...
چه خوب نوازش می دهد نسیم خاطرات تو...
عقربه ها! بایستید می خواهم زمان را نگه دارم...
می خواهم بمانم برای همیشه...
نههههه!...
هیچکس حرف مرا نمی شنود و نمی فهمد...
مثل اینکه بازهم وقت رفتن است...
باید راهی شوم...
یک راه دراز و بی بازگشت...
می دانم در توانم نیست ...
شاید این راه، دم آخر باشد...



نویسنده: خودم!!!

 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد چشمان تو...

یاد چشمان تو...

باز هم دلم گرفته...
در خلوت تنهایی خود...
برگ برگ خاطرات تو را ورق می زنم...
به چشمانت که می رسم دلم باز هم هوای تو را می کند...
هوای غرق شدن در چشمانت را...
همان چشمانیکه دلم اسیرش شد...
چه روزهاکه بهشون خیره شدم و پلک نزدم...
بارها روی کاغذ دوباره کشیدمشان...
ولی نشد...
هر روز بیشتر و بیشتر کشفشان کردم...
آنچنان دیدم که هیچکس ندید...
رنگ چشمانت همانند قهوه خواب را از سرم می پراند...
چشمانت را میان هزاران چشم بازهم می یابم...
تو که می دانی چرا؟!!!!...


نویسنده: خودم!!!
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون دوتا مست چشات
منو خوابم ميكنه
ذره ذره اون نگات
داره آبم ميكنه

داره ميميره دلم
واسه مخمل نگات
همه رنگي رو شناختم
من با اون رنگ چشات

مثل يك روياي خوش
پا گرفتي تو شبام
از يه دنياي ديگه
قصه ها گفتي برام

هنوز از هرم تنت
داره مي سوزه تنم
از تو سبزه زار شده
خاك خشك بدنم

دستاي عاشق تو
منو از نو تازه ساخت
دل نا باور من
جز تو عشقي نشناخت

داره ميميره دلم
واسه مخمل نگات
همه رنگي رو شناختم
من با اون رنگ چشات
همه رنگي رو شناختم
من با اون رنگ چشات
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگارم!!!مهربان من ...
از دوزخ این بهشت رهای ام بخش ! کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم...دردم ..درد بی کسی بود...
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم!!بجا آوردی...
؟!!
گفت...آره!!اما باورم نمیشه تو هنوز رنده باشی!!
..
گفتم...
من خودم هستم ...بیخود این آینه را روبروی خاطره مگیر ..هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است!
تنها شبی 7 ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخاستم...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت
یاد میآرد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم ، هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی ، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز
حمید مصدق
 

love_rain

عضو جدید
شاید اگرجای توبودم


کمی وفقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک میریختم


شایداگرجای توبودم


طاقت دیدن چشمهای خسته ات رانداشتم


شاید اگرجای توبودم


بلوربغضم راباتلنگری آسان میشکستم


تا بدانی وبدانی


که چقدردوستت دارم
 

love_rain

عضو جدید
lماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داري و من
هر شب و روز ،
آرزويم ، همه خوشبختي توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد
نشانم مي داد ...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،
غرق شادي باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است ...!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين ...
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!
 

toprak

عضو جدید
معشوق من
با آن تن برهنه ی بی شرم
بر ساق های نیرومندش
چون مرگ ایستاد

خط های بی قرار مورب
اندام های عاصی اورا
در طرح استوارش
دنبال می کنند

معشوق من گویی
زنسل ها فراموش گشته است
گویی که تاتاری در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواریست
گویی که بربری
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شکاریست

معشوق من همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
اوبا شکست من
قانون صادقانه ی قدرت را
تأیید می کند

او وحشیانه آزاد است
مانند یک غریزه ی سالم
در عمق یک جزاره ی نا مسکون
او پاک می کند
با پاره های خیمه ی مجنون
از کفش خود غبار خیابان را

معشوق من همچون خداوندی
در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است

او مردی است
از قرون گذشته
یاداور اصالت زیبایی

او در فضای خود
چون بوی کودکی
پیوسته خاطرات معصومی را
بیدار می کند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است
سرشار از خشونت و عریانی

او با خلوص دوست می دارد
ذرات رندگی را
ذرات خاک را
غم های آدمی را


معشوق من
انسان ساده ای است
انسان ساده ای که من او را
در سرزمین شرم عجایب
چون آخرین نشانه ی یک مذهب شگفت
در لابلای بوته هایم
پنهان نموده ام

تقدیم به تو M

فروغ فرخ زاد
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش یک روز دلم
با خودش یکدل و یکرنگ شود
تا که اقرار کنم گاه گاهی دل من
دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود...
 

Narges *

عضو جدید
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی کفاف نیست
در شعله حقیقت یک ماجرا کم است
گاهی تورا کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
اما هنوز آمدنت مرا کم است...:cry:
 

toprak

عضو جدید
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد به اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب باغچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی نوبر انجیر سیاه است در دهان گس تابستان
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
او برگشت...
مثل هر باری که رفته بود و دوباره و دوباره آمده بود...
و من!!!
مثل هربار که از آمدن و رفتنش به زمین خورده بودم...باز هم کمرم خم شد...زانوهایم ناتوان شد و به زمین خوردم بار دیگر ..
"خودم"
 

Narges *

عضو جدید
هرگز از بی کسی خویش مرنج
هرگز از دوری این راه مگو
و از این فاصله ها
که میان من و توست
و هر آنگاه که دلت تنگ من است
بهترین خاطره ام را
قاب کن وپشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی است ...
 

Nooshin-M

عضو جدید
هرگز از بی کسی خویش مرنج
هرگز از دوری این راه مگو
و از این فاصله ها
که میان من و توست
و هر آنگاه که دلت تنگ من است
بهترین خاطره ام را
قاب کن وپشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی است ...
هم آواتارتو دوس دارم هم این شعرو هم رشتتو؛هم رشته ای:w11::w11::w11:
 

صنم.

عضو جدید
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند
چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی
شاید باور نکنی، از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می
ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت
شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها
ببینی
شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوارسیمانی کوچهاِتان بکند و پاره کند
تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن
بگویم؟
آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟
شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم
بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه
ها،جنگلها،ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم
دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،زیر
آفتابی نارس مرا زمزمه کنند
میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت
کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:
مرا از یاد خواهی بردنمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

نويسنده : سعید علیزاده پروین
emroz kheili khastam omadam inja balke ye khorde vagtam begzare, shayad bavar nakonin vali sheeraton dare bivafayi ke sare man omade ro bayan mikone,tanham,delama gerefte,khastam
 

toprak

عضو جدید
زندگی عمریست که اجل در پی آن می تازد
هر کس غم بیهوده خورد می بازد
عشق کلامی نیست که کهنه شود یا بپوسد
عشق آیینی مقدسی است که همواره بجا می ماند:gol:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
emroz kheili khastam omadam inja balke ye khorde vagtam begzare, shayad bavar nakonin vali sheeraton dare bivafayi ke sare man omade ro bayan mikone,tanham,delama gerefte,khastam
:gol::gol::gol:
دلتنگی ..تنهایی..خستگی..همه اینا پیامد مدرنیزه ی زمونه الانه ..
هی رفیق!!!تو تنها نیستی ...رو این کره خاکی یه دنیا هم زادت درد تو رو دارند ..
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستام این و تو دل نامه همین جا گذاشتم ..اما دلم می خواد تو این تاپیکم بزارم نوشته هام رو..
قسمتی از دلتنگیامه:gol:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونم ساعت چند شب..اما یه نیمه شب دلتنگ تابستونه....از صبح هزار بار پام پیچ خورده ..افتادم زمین ..هربار که رفته اینجوری شدم ..هربار هم که نشونه ای ازش اومده بازم اینجوری شدم ..

"او" انگار که بازم اومده تو خوابم...من خواب بودم ..مثل تمام مدت نبودنش....حس کردم دستاش تو موهام..صداش تو گوشمه ..و نگاش!!!آره نگاش داره تمام وجودم رو مزه مزه می کنه..

چه حس خوبی ...کاش هیچ وقت از خواب بیدار نشم ..

من عاشق این لحظات کوتاه تو خوابم ..

!!

چشام واشد ..دیدم یه شماره آشنا رو صفحه لاف استریمه..

من همیشه حست می کنم ..می بینی؟ حتی وقتی تو خوابم و لاف استری من

"گوشیمو میگم منظورم همون

Love story

سایلنت باشه و ساعت 7.5 صبح باشه ..

تو که باشی من بیدارم ..از تموم رویاها بیزارم!!!

...ترجیح میدم جواب ندم!!!!

چشام و می بندم..تا دوباره دستاش رو حس کنم تو خوابم ..

!!

..حالا دیگه ظهر شده که پا میشم ..چشام ویه دونه ای خمار باز می کنم ... با پاهام پنجره رو یه کوچولو وا می کنم...

می شینم رو تختم ...موهام و پریشون میکنم..و دوبارم ولو می شم رو تختم ..میرم زیر پتو ..چشام و می بندم ..

حس می کنم "او" کنارم خوابیده..من یواشکی تو گوشش حرف می زنم ..براش شعر می خونم...

یه دستی به موهاش می کشم ..و می گم.."....."

..و "او"...چشاش و وا می کنه ..می خنده...قلبم تا آسمونا می پره ..و دوباره پاهام پیچ می خوره ..و می خورم زمین ...
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خوام با خیال "او" باشم ..من به

" او" الان نیاز دارم..من الان عصبیم ..آآآآآآآآاخ خدا...من الان"…"

!!!

مامان میاد پتوم و می کشه ..میگه پاشو ..الان مهمونا میاندااااااا..پاشو ..سالاد و گذاشتم تو درست کنی ..

..

مامان دست از سرم وردار ...مگه نمی بینی دارم با این آهنگ حال می کنم ...

!!!

یهو تو دلم میگم ..ای خدا...یعنی من باید با این آهنگ فلد بشم ...

!!!

With my love song

!!!



یهو می بینم لاف استری بازم داره لاف آشنا میزنه...

یه نگاه می کنم بهش ..دختر عموم..مسیج داده چه می دونم دلم اندازه مژه های کوچیک ردیف پایین پشه برات تنگ شده!!!

بی مزه!!

پا میشم ..یه دستی به اتاقم وخودم می کشم ..

میرم تو آشپزخونه ..چند تا کاهو قرش قرش صدا میدم و می شینم تا مثلا سالاد درست کنم ..

!!خواب دیشب و میارم جلو چشام ودلم میخواد تا ابد تو این خیال و خاطره زندگی کنم ...

!!

راستی مامی ..شوهر داشتن خوبه نه؟!!

مامان یه نگاهی میندازه به منو میگه ..خب چرا یکی و انتخاب نمی کنی ...؟!! "...." اون که خیلی پسر خوبیه ..

یکی و؟!!

مگه نه اینکه "یکی" باید خود "او" باشه و بیاد و بگه "ناز" من چشا ت و ببند تا ببرمت تا اوج ستاره ها ..و من چشام رو ببندم و اون منو خواب کنه..

اااااااوه..مامی بس کن تو رو خدا ...!!

منظورم شباش بود...فقط همین ..یه وقتایی آدم دلش می خواد یکی آرومش کنه ..

!!

مامی نمی دونم چی داره میگه ..چند روز پیش همین که اومدم خونه ..گفت سالنامت رو خوندم ..تعجب کردم ..آخه هیشکی جرات نمی کنه به اون دست بزنه با اینکه همش رو میزم.. ..این یه قول!! رو صفحه اولش نوشتم ..

"تویی! که داری به خصوصی ترین چیز اتاق من سرک می کشی یادت باشه دوستت دارم و دوست دارم تو هم به پرایویت من احترام بزاری.."

گفتم ..چیکار کردی؟!!

گفت ..هیچی نفهمیدم ..چرا رمزی می نویسی...!!!اما فک کنم بدونم چته!!!

!!

من اشکام گوشه چشامه..اگه یه جمله دیگه بگم بازم بی آبروم می کنه این اشکام...

..من حوصله ندارم سالاد درست کنم ..خودت درست کن دیگه مامان خانم..
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
میرم تو اتاقم ..یه راست سراغ قفسه کتابام ..کتاب "آیا تو گمشده من هستی ؟ از باربارا " رو ور میدارم و میرم دنبال اون صفحاتی ازش که با اونا "او" رو تونستم از یاد ببرم ...

!!!

بازم لاف استری داره می تپه...یه نگاه می کنمش ...بله..!!! خودشه!!بازم یاد "نازش" کرده ..عجیب...!!!

هربار نشونی از تو بیاد باید برم سراغ یه دیوار ...چون الاناست که باز پام بپیچه و بخورم زمین ...

!!جواب نمیدم!!

..سرم و می کنم سمت حیاط ..اون درخت کوچولو پرتغال که تازه نهالش و خریدیم واینجا روبروی پنجره اتاق من کاشتیمش رو نگاش می کنم .. مامان هر روز نازش می کنه ..میگه می فهمه ..میگه اینجوری زودتر قد می کشه ..راست میگه ؟!!نه؟!!

خب ..منم براش یه لبخند میزنم ..یه بوس ستاره ای براش می فرستم ..اینجوری...

و یاد قدیما می کنم ..اون وقتا که می خواستم قد بکشم ..

"سلام ..چطوری "

..مثل همیشه ماهم دیگه ...

"او" می خندد..من می خندم ..

"می دونستی وقتی می خندی ..خندهای شکریت همه جا رو پر می کنه ..

اااااااااااااااااااوووووو ووووهم..جدی..

دیروز ..تو اتاق دکتر".." پشت مونیتور...

می دونی اینجور مواقع جذاب تر از همیشه میشی" ...

؟!!

...حالا دیگه نگام به آسمون..دارم به حرکت ابرا نگا ه می کنم ..چقدر امروز سریع می دوند..نمیزارند عکس چشای "او" و بکشم اون بالا...خسته میشم از تندی عبور...از اون نیم نگاه گذرا ..
میام رو تختم ولو میشم ..اوه ..نه ..بزار این آهنگ اندی رو بزارم ..
"یه روز دو روز نبوده عمری که بی تو سر شد ..رفتی سفر دل من دور از تو عاشق تر شد ..یاد تو پنهون نشد ..جدایی آسون نشد ..دل از دوست داشتن تو هرگز پشیمون نشد "
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای دوباره صدای لاف استری..

"هنوز صبح نشده ..گوشی و که ورمیدارم ..صداش رو که می شنوم..جیغ می کشم ...با اینکه تموم مدت بیدار بوده ..اینو من می دونم فقط ..اما صداش پر از انرژی ..!!!

میگه داشتم فکر میکردم به اولین نگات ...یادته..
تواون بحث چرت پرت استاد یه صندلی بین من و تو فاصله..اما تو نگات یه دنیا فاصله ..

تا اون بحثای بچه ها تموم شه تو لبات و هی محکم تر فشار میدادی..هربار که بحث داغتر میشد تو یواشکی مثل همیشه شکری می خندیدی و لبات و محکمترفشار میدادی ..منم هربار دستام و بیشتر مشت میکردم ...چند بار خواستم بگم ..خانم "بد اخلاق" نکن ..الان کبود میشه هاااااااااااااااا......یادته نگام؟!!یادته چشام؟

یادمه..چشات خیلی سنگین بودن..

هر هر می خنده ..

.هیس....!!الان میگن خل شدیااااااا..

تو خلم کردی ..تو بیخودم کردی .. تو بی خوابم کردی ..

و من تموم مدت ناخوادگاه می خندم ..و لبای پایینم و فشار مید م.."

!!!

پا میشم از رو تختم ..کنار می زنم اون رویاهارو ..و بلند میگم ..تو وابستم کردی ..تو قلبم و لرزون کردی ..تو دوست داشتن و یادم دادی ..تو شبا و روزام و گرفتی ..

همش تو ..اه که چقدر خسته ام از این تو و مشتاقم به اون وتو..
"خودم"

__________________
 

Similar threads

بالا