یا رب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار در
چشم بینا ، جان آگاه و دل بیدار ده
چشم بینا ، جان آگاه و دل بیدار ده
آخرین ویرایش:
بیارید این آتش زردشت
بگیرد همان زند و اوستا بمشت
بیارید این آتش زردشت
بگیرد همان زند و اوستا بمشت
[FONT="]تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین[/FONT]
[FONT="]همۀ غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی[/FONT]
یا متاع کفر و دین ، هریک خریداری نداشت
کاش واعظ لب فرو میبست از گفتار نیک
کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش
شهر اگر تنگ شود ، دامن صحرائی هست
منشین بی می و معشوق ، به امید بهشت
تمام خانه سکوت وتمام شهر صداست
از این سکوت گریزان از آن صدا بیزار
نمیشود که چنین ساده بگذرم از تو
تو را به دست نیاورده ام به آسانی
نمیشود که چنین ساده بگذرم از تو
تو را به دست نیاورده ام به آسانی
مرا رازیست اندر دل ؛ به خونِ دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز ؛ چون محرم نمی بینم
من که نخجیر کمندم همه شیران بودند
آهوی چشم تو را دیدم و نخجیر شدم
من و آه و اشک و توبه؟ گل من، توبه چرا؟یک وجب فاصله ماندست بیا توبه کنیم
فاصله مثل حباب است بیا توبه کنیم
هر دو بر دار انا الحق شده ایم
و خدا مثل طناب است بیا توبه کنیم
می دانستم که عهد و پیمانِ مرا
در هم شکنی ؛ ولی به این زودی نه
می دانستم که عهد و پیمانِ مرا
در هم شکنی ؛ ولی به این زودی نه
هی شی زیر پای خودش را کمی تکان میداد
می دانستم که عهد و پیمانِ مرا
در هم شکنی ؛ ولی به این زودی نه
مگر جانی؟ که هر گه آمدی نا گه برون رفتی؟
مگر عمری ؟که هر گه می روی دیگر نمی آئی؟
دلم از سینه به تنگ است ؛خدایا برهانهی شی زیر پای خودش را کمی تکان میداد
هی زهرچشم بود که شاعر به خود نشان میداد
تو میگفتی که چشمانت مرا آتش مجسم کرددلم از سینه به تنگ است ؛خدایا برهان
هر کجا در قفسی مرغِ گرفتاری هست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |