باد ما را خواهد برد!

dara_ando

عضو جدید
نگاهي به موجودات زنده كه بياندازيد، مي‌بينيد، زندگي‌شان؛ مجموعه تقلاهايي است براي اينكه جذب مادر طبيعت نشوند با اين تفاوت كه بخش اعظم اين تقلا در انسان، آگاهانه است و در حيوانات ناآگاهانه.

دماي بدن ما با محيط اطرافمان فرق دارد، در تك تك سلول هايمان ولوله اي برپاست و دم و بازدم‌مان هم، يك دم آرام ندارد. حالا تصور كنيد كه چند لحظه‌اي اين تب و تاب آرام بگيرد. ماجرا ساده است:«مرگ» و بعد جذب طبيعت مي شويم، محو محو، گويي كه اصلا نبوده‌ايم، به همين سادگي و بر همين اساس است كه مي‌‌‌گويم؛ زندگي مجموعه تلاش‌هايي است كه براي جداماندن از طبيعت مي‌كنيم و مراد از اين طبيعت، چيزي جدايي از آن گل و بلبلي است كه در افواه عمومي، طبيعت‌اش مي‌خوانند كه مراد ارگانيسمي است كه سلطه و ونفوذش بر ما نيز گسترده است و زندگي ما نيز در چارچوب آن جريان دارد.
اينها كه گفتم، تمام ماجرايي است كه براي جسم‌مان اتفاق مي‌افتد. آنچه كه براي روح‌مان اتفاق مي‌افتد را نمي‌دانم و خوش ندارم از چيزي سخن بگويم كه هيچ كس نه تجربه‌اش كرده و نه چيزي از آن مي‌داند اما يك جايي هست كه اين جسم فيزيكي با عصاي همان روحي كه نمي دانم، چيست به تب و تاب و تقلا مي‌افتد.
جايي هست كه اين جسم، روح را به تحسر وا مي‌دارد، روح را معذب مي‌كند و شايد ملامت، جايي هست كه جسم در نااميدي كامل براي غلبه بر طبيعتي كه دارد مي‌خوردش و دارد محوش مي‌كند، دستي به سرو روي خودش مي‌كشد، بزك دوزكي مي‌كند، سرخاب و سفيدابي به خود مي‌مالد كه يعني من پيروزم، فرسوده نشده‌ام وهمچنان از چنگال اين طبيعتي كه براي جذب من دهان باز كرده مي‌گريزم، روح اينجا كمي كمك مي‌كند، به چيزهاي دم دست و بهانه‌هاي ساده خوشبختي، واقعا دل مي‌بندد و با داروي نسيان، غم دهر را از وجود خود پاك مي‌ كند اما تن، اين تن مغموم رو به ويراني اين تن آزرد‌ه‌ي چروك، به روح نهيب مي‌زند و شايد التماس مي‌كند و تمام كاري كه روح مي‌كند، القاي حس غمگنانه و توام با شكستي است كه با يادآوري خاطرات خوش گذشته بوجود مي‌آيد، خاطراتي كه فروغ ابهت و سرخوشي شان به وقت زوال، خود؛ سوهان روح است و مستحق پشت كردن.

.................................:gol:
 

forsha

عضو جدید
مادرجااااااااااان(همون مادر طبیعت) من نیخوام بیام پیشت
 

Similar threads

بالا