به نام زن... ♡

azad_sh

عضو جدید
سروچون قامت تو قامت رعنا ننمود
غزلی در ماهور برای زيبائی و شجاعت شورنده برارتجاع
سياه مذهبی، برای آزاد زنان ايران

سرو چون قامت تو قامت رعنا ننمود
نرگس خفته، چو چشمان تو زيبا ننمود
وين سکوتی که بر آن بسته زناگفته گره
غير فرياد تو،کس ناطق و گويا ننمود
ديرگاهيست که اين خطه خراب از غوغاست
کس به آبادی اش اما چو تو غوغا ننمود
طره ی زلف ترا بيهده «حافظ» نسرود
به خطا خال ترا «خواجه» تماشا ننمود
به تمنای تو در هر غزلی سوخت چوشمع
آنکه از جمله جهان هيچ تمنا ننمود
فارغ از شطح بزرگان و خرافات عتيق
«خواجه» شد «عبد» ونظرجانب «مولا» ننمود
روی بر تافت زهرمرشد و مسجد اما
جز به پيش بت تو قامت خود تا ننمود
ز همه معجزه ها تافت سر اما چو« وفا»
معجز روی و خط وحسن تو حاشا ننمود
زانکه چونان رخ زيبای تو کس از رخ شيخ
پرده ی زهد ريا پاره و افشا ننمود
وآنچه را در پس اين پرده ز «اسرارمگو»
بود، غير از تو مگر، خوب هويدا ننمود
کور باد انکه به «صد بار هزار»از سر شوق *
چو «فروغی» رخ خوب تو تماشا ننمود
کس ندانست مقام سخن، ار «حافظ» را
دامن شعرپرازلؤلؤ لالا ننمود
گفت:بر باد مده زلف که بر باد دهی**
تو مرا، ليک نظر جانب ملا ننمود!
زلف بر باد بده! تا بدهی بر بادش!
که جز او، خاک کسی بر سردلها ننمود
زلف بر باد بده! چونکه چنين معجزه را
نه محمد نه مسيحا ونه موسا ننمود
اژدهائی که ز دين چنبره در چنبره زد
چاره اش را نه «عصا» نی «يد بيضا» ننمود
چاره، «شق القمر» روی دلاويز تو بود
که از اين ظلمت ويران شده پروا ننمود
باز کن چهره و بگشا لب و فرياد بر آر
که کسی جز تو چنين کار گران را ننمود
قامتت پرچم رزم آوری ملت ماست
که مر او را مگر البرز چو همتا ننمود
درس رادی ز زنان گيرکه در مسلخ شيخ
کس چو آنان به شهامت قد و بالا ننمود

اسماعیل وفا یغمایی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیستی که من این گونه به اعتماد
نام خود را
با تو می‌گویم
کلید خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نان شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می‌روم

 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
و خداوند زن را از دنده چپ مرد افريد و اينگونه به او کمي عشق و کمي زيبايي داد , زن را زيبا افريد تا به مرد گرما بخشد و زندگي را زيبا کند ///

زن امد با هراس امد راستش نيامده نامش لکه دار شد ... حوا زني که با گناهش و نافرماني زنانه اش درد را به فرزندان انسان داد تا بر زمين زندگي کنند ...

زن را زدند به زير مشت و لگد خواندند و هرجا نفرماني کرد فاحشه خواندنش ...
زن را در حجابي پيچيدند تا فکر منحرف مرد ازارش ندهد ... زن را در پستوي خانه نهان کردند ... زن را با نام عفاف کشتند و هيج از او باقي نگذاشتند ...
چه وسيله بازي شيريني شد ... يک عروسک پشت ويترين مغازه براي ارضاي مرد , در موقع نياز يک مادر يک پشتوانه و هنگامي که پس از يک شب همبستري تمام شد مانند يک تگه اشغال ( نجاست ) رهايش کردن ...
اري اري برادر زن حرمت خود را شکست ... سالها بعد کساني امدند و گفتند براي تساوي حقوق زن و مرد امديم ( فمنيست ) اما او نيز از روح زخمي زن براي ارضاي سرکوب و عقده ي خويش بهره برد و...


سالهاست که نقش زن در سرزمينمان پررنگ شده ... مي ايند و فرياد ميزنند و خود را به نمايش ميگذارند ...
ايا اين خفقان به پايان خواهد رسيد خواهرکم ؟
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد



زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست


زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست



زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟



زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد



زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند



زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان



زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر



زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند



زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی


زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد


زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد



زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه



زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی



زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است



زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه



زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده



زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند



زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد



زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟

شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد



زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد

....

زنی را می شناسم من ..

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن


مهــــــــــــــــربانا مـحور دنیا تویی

گـوهر رخشـــــــــــــندهء زیبا تویی


زن چو باشد خانه شاد و خرم است

خانه ء بی زن ســـــرای ماتم است


انجمن از شــــــمع زن روشن بود

وز صفای زن جهـــــان گلشن بود


زن چه باشد؟ گلعذار این جهــــــان

از جمـــال حق جمـــــــال او نشان


عاجزو معصوم این دنیـــــــا تویی

زنده گی زنده گــــــــــانی ها تویی


در جهان هستــی تو ای زن با مقام

بـــــرمقــــام هستید صــــــد احترام


زن بــود زر زیوز دنیــــــــــــای ما

زن چــــــــــــــراغ خانـه تنهای ما


قلــــب زن آرامــش مـهر و صـــفا

عــــــشق زن آئیـنه را دارد صــفا


هم تویی ای زن امـــــــــید راه ما

بی تـــو گلها خــار شــد همراه ما
 

maryam_k

عضو جدید
شیر زنان ایرانی در گذر تاریخ

شیر زنان ایرانی در گذر تاریخ

یوتاب : سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند .



آرتمیز : نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد . تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی - برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.آرتمیس نیز درست میباشد .



آتوسا : ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش بزرگ .. هرودوت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی ها داریوش یاور فکری و روحی داریوش بزرگ دانسته است . چند نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .



آرتادخت : وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی . به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روسی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید .



آزرمی دخت : شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دختر خسرو پرویز بود که پس از" گشتاسب بنده" بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است .



آذرآناهید : ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی .. نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است . ( ٢۵٢ ساسانیان )



پرین : بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال ٩٢۴ یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است . از او چند کتاب دیگر گزارش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است .



زربانو : سردار جنگجوی ایرانی . دختر رستم و خواهر بانو گشسب . او در سوار کاری زبده بوده است که در نبردها دلاوری ها بسیاری از خود نشان داده است . تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال - آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرده .



فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقاموزیری امپراتوری ایران رسید .



کاساندان : پس از شاهنشاه ایران او نخسین شخصیت قدرتمند کشور ایران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه٢٨ کشور آسیایی در کنار همسرش کورش بزرگ حکمرانی میکرده است . مورخین یونانی ( گزنفون ) از ویبا نیکی و بزرگ منشی یاد کرده است .



گردآفرید : یکی دیگر از پهلونان سرزمین ایران .. تاریخ از او به عنوان دختر گژدهم یاد میکند که بالباسیمردانه با سهراب زور آزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به نام زنی جنگجو و دلیر از سرزمین پاکان یادمیکند .



آریاتس : یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد . مورخین یونانی در چند جا نامیکوتاه از وی به میان آورده اند .



گردیه : بانوی جنگجوی ایرانی . او خواهر بهرام چوبینه بود . فردوسی بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرویز یاد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان دادهاست . ( ساسانی ٣۴٨ + شاهنامه فردوسی )٢٧۴



هلاله : پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش ( ٣٩١ یشتها 1+274 یشتها 2)کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را "همایچهر آزاد" ( همای وهمون ) نیز گفته اند .. او مادر داراب بود و پس از "وهومن سپندداتان" بر تخت شاهنشاهیایران نشست . وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بدکردار بودن وی و ثبتقوانین اشتباه و ظالمانه از وی به ثبت نرسیده است .



پوران دخت : شاهنشاه ایران در زمان ساسانی . وی زنی بود که بر بیش از ١٠ کشور آسیایی پادشاهی میکرد .او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود .



شیرین : شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور - شهریار - فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند .
پس او سر بر بالین ( جسد بی جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهری عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند .



بانو گشنسب : دختر دیگر رستم – خواهر زربانوی دلیر . نام بانو گشسب جنگجو در برزونامه و بهمن نامه بسیار آمده است . یکی از مشهورترین حکایت های او نبرد سه گانه فرامرز – رستم و بانوگشسب است . او منظومه ای نیز به نام خود دارد که هم اکنون نسخه ای از آن در کتابخانه ملی پاریس و در کتابخانه ملی بریتانیاموجود است
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي گويم : نه !
مي شنود : آري !
مي گويم : نه !
مي شنود : شايد !
مي گويم : نه !
مي شنود :
بگذار راجع بهش فكركنم .
مي گويم : نه !
مي شنود :
دارم خودم را برايت لوس مي كنم.
مي گويم : نه !
مي شنود :
مي خواهم نازم را بكشي .
مي گويم : نه !
مي شنود :
عشوه هاي زنانه است ، جدي نگير !
مي گويم : نه ! نه ! نه !
محكم تر از هميشه مي گويم
و براي هميشه ساكت مي شوم .
نه گفتن چه فايده اي دارد وقتي هميشه آن جوابي را كه دلشان مي خواهد مي شنوند ؟

منبع
 

ELLY775

عضو جدید
شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است
چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است
قرار نیست معمای ساده ای باشد:
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛
زن است



اگه اشتباه نکنم از مژگان عباسلو
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من« دوشیزه مکرمه» هستم،
وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.

============ ========= =====

من «مرحومه مغفوره» هستم،
وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم .

============ ========= ========= =

من «والده مکرمه» هستم،
وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند .

============ ========= ========= ===

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم،
وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند

============ ========= ========= ===

من «زوجه» هستم،
وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد

============ ========= ========= ===

من «سرپرست خانوار» هستم،
وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
============ ========= ========= ===
من «خوشگله» هستم،
وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
============ ========= ========= ===
من «مجید» هستم،
وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.
============ ========= ========= ===
من «ضعیفه» هستم،
وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.
============ ========= ========= ===
من «بی بی» هستم،
وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
============ ========= ========= ===
من «مامی» هستم،
وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.
============ ========= ========= ===
من «مادر» هستم،
وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
============ ========= ========= ===
من «زنیکه» هستم،
وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشینش در پارکینگ می شنود.
============ ========= ========= ===
من «مامانی» هستم،
وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
============ ========= ========= ===
من «ننه» هستم،
وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
============ ========= ========= ===
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم،
وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
============ ========= ========= ===
من «بانو» هستم،
وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
============ ========= ========= ===
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی ، عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.
============ ========= ========= ===
من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.
============ ========= ========= ===
من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره،مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.
============ ========= ========= ===
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
============ ========= ========= ===
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
============ ========= ========= ===
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
============ ========= ========= ===
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند...




نوشته خانم " بلقیس سلیمانی" یکی از نویسندگان معاصر است
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
من كه از اين پستاي ادبي و خوشجيل موشجيل بلد نيستم چي بگم ماماني ؟!
:w19:
خب :
خداوند زن را آفريد تا دنيا زيباتر باشد !
:warn:
 

sara.sss27

عضو جدید
به چه مانند کنم؟

به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره شب؟ به یکی هاله دود؟
یا به یک ابرسیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه؟
به نوازشگر جانها که غم از یاد برد؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟
یا بدان شعله شمعی که بلرزد ز نسیم؟

به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی نغمه جادویی از پنجه گرم؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزل های نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی عصیانگر دوران شباب؟

به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
یابه یاقوت درخشانی در نور چراغ؟
.
.
.


مهدی سهیلی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:"زهرمار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن کیست شاهکاری دلبند
از شاهکارهای خداوند
در کارگاه صنع بسی بست
این چیره دست چهره دلبند
روزی که نقشزن به در آمد
بر کارگاه خود نظر افکند
دید اندرآن میان نتوان یافت
با زن یکی به جلوه همانند
شددر شگفت کاینهمه خوبی
بر تار و پودش از چه پراکند
وین آفریده را به چه علت
این گونه خوب کرد و خوشایند
گلگونه رخ چو غنچه به اُردی
پاکیزه تن چو برق به اسفند
با گیسویی چو سنبل پیچان
با قامتی چو سرو برومند
از چشم او عیان هوس و عشق
در لعل او نهان شکر و قند
الهام بخش خاطر شاعر
نقش آفرین دست هنرمند
نیروفزای جان به تکلم
روشن کن جهان به شکرخند
از تازگی چو صبح نشابور
وز خرمی چو دامن الوند ...
چون نیک بنگریست به زن دید
خلقت ز نقش اوست کرامند
او را پسند کرد و بر او بست
دل را و مهر از دگران کند
ای زن تو چون پسند خدایی
خود را به دام شیطان مپسند
سرمایه ساز صدق و صفا را
یکسو گذار جادو و ترفند
تو آبروی خلقت اویی
مگذار کآبروت بريزند
در دست مرد ملعبه بودن
باللّه که از تو نیست خوشایند
هشیار باش و خویش نگه دار
از مکر و ریو مردم پرفند
چون قدرخویش بندانی
خواهی چرا که قدر تو دانند
تو مقصدی ز خلقت و مقصود
از خلقت تو هست به پیوند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بکوشیم و دانش به دست آوریم
به خیل جهالت شکست آوریم
به شوق و جوانی و طبع بلند
به هر کار چیره شود هوشمند
زن و حسن هر یک ز بهر همند
دو گوهر برآورده از یک یمند
شوند این دو گوهر گر از هم جدا
بیفتند هر یک ز فرّ و بها
ولی حسن تنها به اندام نیست
به گیسوی و زلف سیه فام نیست
جمالی است دل را که مانند او
نباشد در اندام و گیسوی و رو
دل خود بیاراید ار زن ز مهر
برافروزد از شرم و آزرم چهر
نگارنده حسن جاوید اوست
فروزانتر از ماه و خورشید اوست
جمال و بهای جهان از زن است
ولیکن از آن زن که دل روشن است
زنی را که از جهل دل تیره است
بدو خوی اهریمنی چیره است
جهان در جهان گر جمال است او
در آخر جهان را وبال است او
 

Mythical

کاربر بیش فعال
زن از دیدگاه دانشمندان علم و ادب

زن از دیدگاه دانشمندان علم و ادب

زن از دیدگاه جغرافیدان:آبشار مهیب است که قوه ی جاذبه ی عجیبی دارد:gol:
زن در نظر ستاره شناس:ستاره ایست مثل زحل که از یک حلقه ی طلایی احاطه شده ودر میان آن چرخ می زند وخط دوران خود را تغییر نمی دهد:gol:
زن در نظر مرد سیاسی:قوه ی مقننه ای است که قوه اجراییه را مقید ساخته و دست آن را می بندد و همیشه از حزب معارض است:gol:
زن در نظر دانایان فن و مغناطیس و الکتریک:عقربه قطب نماست که به راهنمایی آن انسان در دریای محیط زندگانی حرکت می کند:gol:
زن در نظر مورخان:عزیز ترین مخلوق عالم است که بدون او زندگی غیر ممکن است:gol:

برگرفته از کتاب: کشکول جاویدان
 

toprak

عضو جدید
غمم این است آیا با غم تو سر کنم یا نه؟
تورا دیگر نمی بینم بگو باور کنم یا نه؟

شب دیدار در پیراهنم یک غنچه پنهان بود
بگو این غنچه را در دوریات پرپر کنم یا نه؟؟

تمام روزها گرم از هوای دیدنت بودم
بگو نفرین به ماه سرد شهریور کنم یا نه؟؟؟

به خوابم آمدی با چشمهایی مست در باران
از این پس گریه با دلتنگی ات کنم یا نه؟

مرا چون کوه می دانند یارانم .ولی ابرم.......
غرورو عشق نزدیکند . چشمی تر کنم یا نه؟

سفر خوش اشکهای گرم من پشت سرت اما
تورا دیگر نمی بینم .... بگو باور کنم یا نه؟
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ساقهء نورم، همه عشقم، همه شورم

بس نازك و شفاف، از جنس بلورم

زيبا و لطيفم ، گل سرخم ، گل ياسم

هرچند كه گهگاه شكسته است غرورم

آميزه اي از عشق و خرد، عقل و عواطف

سرچشمهء علم و هنرم، شعر و شعورم

آري، زنم من ، نه ولي نيمي از انسان!

در حد كمالست همه باطن و صورم

همخانهء احساسم و همسنگر تدبير

مي بينم و مي فهمم و نه گنگ و نه كورم

عمريست كه قرباني ناداني و جهلم

آن جهل كه خواهد بكشد زير به زورم

هربار براي گذر از دورهء كهنه

پيوسته دو صد توطئه شد سد عبورم

بيزار ز هر تيرگي و خسته ز تبعيض

عصيانزده از ظلم شده جام حضورم

من صاف و صريحم، نه دروغم، نه فريبم

در عشق و تنفر دگر از مغلطه دورم

بگشاي قفس را كه پر از خشم و خروشم

هرگز تو مپندار كه من زنده به گورم

اينگونه مزن تير جنون بر تن و جانم

فرداست كه داني كي ام!؟ امروز صبورم

همريشهء گلهايم و يك باغ "ستاره"

در وسعت شبهاي سيه، منشاء نورم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
لالند
حرفهاي الفبا
باري براي از تو سرودن
زبان كم است
بايد نوشت نام تو را
با پرنده ها
هر چند مشق نام تو را
آسمان كم است.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به زنِ وجودم افتخار مي کنم

دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم
تصمیم می گیرم و بالا می روم.
من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.
من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !
ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!
ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم
قرمز، زرد، نارنجی ،
برای خودم آرایش می کنم
گاهی غلیظ
می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،
می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...
برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم،
آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،
مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...
.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،
اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...
من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،
فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...
حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ

زن من یک موجود مقدس است؛
نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی
تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.
نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.
اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛
به هرکه بخواهد، هر جا


زن من یک موجود آزاد است.
اما به هرزه نمی رود.
نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛
به احترام ارزش و شأن خودش.
با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،
حتی به جهنم!ـ

زن من یک موجود مستقل است.
نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،
نه صندلی که رویش خستگی در کند
و نه نردبان که از آن بالا برود.


زن من به دنبال یک همسفر است،
یک همراه، شانه به شانه.
گاه من تکیه گاه باشم گاه او.
گاه من نردبان باشم ،
گاه او.
مهر بورزد و مهر دریافت کند.

زن من کارگر بی مزد خانه نیست
که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد
و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛
که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.
روزهابشوید و بساید
و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ

زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ

در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،
بچه ها بوی جیش نمی دهند،
لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛
اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!ـ

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛
ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛
برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند،
کارمی کند،
در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.
نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.
گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند
اما از حرکت باز نمیایستد.
دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

من یک زنم ...
نه جنس دوم...
نه یک موجود تابع...
نه یک ضعیفه ...
نه یک تابلوی نقاشی شده،
نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،
نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،
نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،
بی آنکه دیگری را بیازارم...
فرای تمام تصورات کور،
هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،
بی تفاوت و بی احساس باشم،
بی ادب و شنیع باشم،
بی مبالات و کثیف باشم.
اگر نبوده ام و نیستم ،
نخواسته ام و نمی خواهم.ـ


آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،
احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

من به زن وجودم افتخار می کنم،
هر روز و هر لحظه ...
من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم
و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند
وتحسین می کنند
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ
 

HAT_256

عضو جدید
به نام زن
و به كام مردي چو من
آنگاه كه تو در زن بودنت،زني
مرا مــــردي سزاســــــت
به مردانگي مردماني مرد

چه را تواني به رخ كشاند
زادنم؟
آري تويي درگاهم
من گمراه از كوچه ي تو گذشتم
نيك بين برتري جايم،جايگاهم [گوشه چشم به جهان زيبا؟؟؟!]
اي پل شكسته ي گذرگاهم

تو عشق كاشتي
آنگاه كه بر بسترش غلتيدي
ومنم!، برداشت آن همه فداكاريم راستي
پس داست كجاست؟

آه راستي به ياد داري؟
اي ميزبان درستكار اين زنداني
تو پيش از آمدنم آه و درد را به پيشوازم فرستادي! [گوشه چشم به درد زايمان]
و با مادرانت اين نكو گاهواره را پيش كش نمودي

پس مرا چه سزاست؟،رنگين كمانم
اي زلالتر زآبهاي جوشان پيچينه در برگ در آسمانم
نه نامي زتو بر پلها و كوچه هايم
ونه داسي بردستان بر كناننده ام

وين همه را من به دوش كشيدم
كجا...كجا،كجاي پيرامونم كينه ريزم
آنجا كه ما "2دراز كشنده ي مالامال سر خوشيم"
تو ميغلتي و خنجر كينه را برت فرو مي كنم

{راستي مفهوم آب زلال و پيچيده در برگ و عشق كاشتن و نبودن نامي بر پل و كوچه،با خواندن چكامه هاي بالا آشكار تر خواهد بود}
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه اندوهگینند زنهای بنشسته هر عصر
در کوچه بر صفه خانه هاشان
چهغمگین و خاموشوارند
در این فرط نومیدی محض
سر مویی امید در سینه دارند
که شاید نه
باید
بر او بازگردد همه حاطراتش
که زایل شده شاید از او
در آن دود و آتش
در آن بیکران دشت تشویش دشت مشوش
چه اندوهگینند و خاموش چشم انتظارند
زنانی که دیگر امیدی ندارند
 

roya.b

عضو جدید
خلقت زن ...رهي معيري

خلقت زن ...رهي معيري

خلقت زن

کیم من، دردمندی، ناتوانی
اسیری، خسته ای ،افسرده جانی


تذروی،آشيان بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته


دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد


بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار


نه دمسازی که با وی راز گویم
نه یاری تا غم دل باز گویم


در این محفل چو من حسرت کشی نیست
به سوز سینه من، آتشی نیست


الهی در کمند زن نیفتی
وگر افتی به روز من نیفتی


میان بر بسته چون خونخواره دشمن
دل آزاری به آزار دل من


دلم از خوی او دمساز درد است
زن بد خو،بلای جان مرد است


زنان چون آتشند از تند خويي
زن و آتش، زیک جنسند گویي


نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هرچه زن باد


نباشد در مقام حیله و فن
کم از ناپارسا زن، پارسا زن


زنان در مکر و حیلت گونه گونه اند
زیانند و فریبند و فسونند


چون زن یار کسان شد مار از او به
چوتر دامن بود گل خار از او به


حذر کن زان بُت نسرین بر و دوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش


منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانه ای گیرد سراغی


میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی


وفاداری مجوی از زن که بیجاست
کزین بر بط نخیزد نغمه راست


درون کعبه شوق دیر دارد
سری با تو سری با غیر دارد


جهان داور چو گیتی را بنا کرد
پی ایجاد زن اندیشه ها کرد


مهیّا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را


ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی


تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گرائیدن به هر سوی


ز امواج خروشان تند خویی
ز روز و شب دو رنگی و دورویی


صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی


ز طبع زهره شادی آفرینی
ز پروین شیوه بالا نشینی


ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب


گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری


فریب از مار و دور اندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور


ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنین چنگ


ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی


ز باد هرزه پو، نا استواری
ز دور آسمان ناپایداری


جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد


ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بود دنیایی دیگر


ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی
وز این موجود افسونگر چه خواهی


اگر زن نوگل باغ جهان است
چرا چون خار سر تا پا زبان است


چه بودی گر سروپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی


چنین خواندم زمانی در کتابی
ز گفتار حکیم نکته یابی


دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رویش باز گردد


یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی


دگر روزی که گنجور هوس کیش
به خاک اندر نهد گنجینه ي خویش
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن که باشی
درباره‌ات قضاوت می‌کنند؛
در باره‌ی لبخندت
که بی‌ریا نثار هر احمقی کردی
درباره‌ی زیبایی‌ات
......که دست خودت نبوده و نیست
درباره‌ی تارهای مویت
که بی‌خیال از نگاه شک‌آلوده‌ی احمق‌ها
از روسری بیرون ریخته‌اند
درباره‌ی روحت، جسمت
درباره‌ی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت
قضاوت می‌کنند
تو نترس و زن بمان
احمق‌ها همیشه زیادند
نترس از تهمت دیوانه‌های شهر
که اگر بترسی
رفته رفته
زنِ مردنما می‌شوی
 

saina110

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.

چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.

ولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست بنشین. ذهن پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن چیزی که وسط پای پسر عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با الفاظ ( شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آن چه من دارم مایه ی شرمساری است و باید پوشانده شود. ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات و یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند.او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم. ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی به روایتی خوردنی است.


**********************​





ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت. او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر می گوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد. او حتی نمی فهمد چرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زن ها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند. او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس می کند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست. او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمی خواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد



************************




ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت کشید تا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند. این ذهن پنج ساله بین همه ی دانشجوهای ورودی اش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم نیست با کدام استاد روی هم ریخته است. بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت. مجبور شد از زبان یک پزشک همکار( که زن بود )بشنود که ” پیش دکتر زن نرو، زن ها همه بی سوادن” و هیچ نگوید و دم نزند.مجبور شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصف اعتباری که باید را بیابد. مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تا مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ” زن ها دست به فرمون ندارند”.مجبور شد دو برابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو برابر آنها پول در بیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست” نامیده شود. مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم شود که زنانه نویسی می کند و در واقع “مرد” است..



*********************




از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای مرفه و غیر مذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب های غیر منصفانه و زشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و حضانت طفلی را از دست نداده است.


با این همه زخمی وخسته است.


خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به فرمان ندارند.


خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار می دهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را گناه انداخته و از مرد نمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.


خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند، خسته است از جامعه ای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار است.


خسته است از جامعه ای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و مردهایش با افتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود می نازند و به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده اند لقب کوتولگی بدهند.


خسته است از جامعه ای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار می کنند و حاضرنیستند بهای قد کشیدن شان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می خورند. ،


بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعه ای که حتی معنی فمینیست را نمی داند

شیرین عبادی

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟
......
او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.

و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.

ادامه داستان در لینک زیر

گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.

-این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید

از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،

بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .

خداوند فرمود : نمی شود !!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .

بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام.

تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟

خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.

خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است.

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟

خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.

فرشته متاثر شد.

شما نابغه‌اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا” حیرت انگیزند.

زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.

همواره بچه ها را به دندان می کشند.

سختی ها را بهتر تحمل می کنند.

بار زندگی را به دوش می کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.

وقتی خوشحالند گریه می کنند.

و وقتی عصبانی اند می خندند.

برای آنچه باور دارند می جنگند.

در مقابل بی عدالتی می ایستند.

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.

برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.

بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند

و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.

در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.

در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،

با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.

آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن

و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد

فرشته پرسید : چه عیبی ؟

خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند . . .
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن ایرانی

سرزمینم خاک افسونگر دل خاورمیانه
نام تو تاریخ تو مردان کویت جاودانه
من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو
من زن ایرانی ام همسایه و هم نسل شیرین
خواهر تهمینه و هم قصه ی پوران و پروین
من زن ایرانی ام اهل تمدن
زاده پارس مثل دریا می‌خروشم
من خلیج‌ام تا ابد فارس
من زن ایرانی ام یک چشمه شرم ناب دارم
قد صدها سد سیوند پشت چشمم آب دارم
من زن ایرانیم می سازمت با خشت جانم
میزنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم
من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو


هیلا صدیقی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخـــتر صلـــــــح

زن ای د ر دانه شــــــــــــــــــــهوار هستی
زن ای دریـــــــای گــــــوهر بــــــار هستی

زن ای رمــــز شکــــــــوه زندگـــــــــانی !
زن ای گـــــنجـینه اســــــــــــــرار هستی !

زن ای خــــــود، کار فــــرمــای طــــبیعت
زن ای پــــر رونق از تــو کـــــار هستی !

زن ای دلبر ، زن ای مادر ، زن ای عشق
زن ای گـــلشــا خـــــــه پــــر بـــار هستی

زن ای هــــــر انقــــلابی را تو مــــا د ر !
زن ای خـــــــود ، مظــــهر پیــکار هستی

زن ای جــــــو یای صلــــح و آشتی هــــا
زن ای صلـــــح اخــــــــتر ا دوار هستی !

زن ای از جنــــگ و خـونریزی در اند وه
زن ای انـــــــــدر پــــــی تیــــــمار هستی

بــــــه پایت ریــــــزد این سرکـش غزل را
( طهوری) شـــــاعر ســــــر شــار هستی


ناصر طهوری
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن زمستون

من زنم همزاد بارون...هم نژاد کو ه و تیشه
طعم شیرین یه آغوش..معنی درخت و ریشه
عطر من اگه بپیچه..ذهن شعرا تازه میشه
اگه دستامو بکارم ...سبز میشم تا همیشه
من زنم که روح عشقو... میسپاره به سینه مرد
من زنم مرهم درد دل عاشقای شبگرد
تنم از جنس بهاره..تو شبای کهنه و سرد
تک درخت ایستاده ...تو هجوم وحشیه درد
اما تو عمق نگاهم یه قبیله بی کسی هست
روی هر گوشه قلبم زخم بی همنفسی هست
من زنم زن زمستون زن شعرای پریشون
رو تنم زخم یه غربت تو چشام هوای بارون...
 

roza321rose

عضو جدید
بشکن این دیوار ها را, بدر این پرده ها را, ای زن

بشکن این دیوار ها را, بدر این پرده ها را, ای زن

در هجوم انجمادی سخت تلخ
دست تقدیر نام من را برنوشت

در کنار ادم و باغ بهشت

زن پدید امد

حوا و سرنوشت



او اگر شاخه شکست

من ساختم

آدم ار بیفتد من برداشتم



خانه را از بهر او من روفتم

یک دو سه فرزند هم اندوختم

لیک ادم قلب پاکم را ندید

حس و روح رنگ و ذاتم را ندید



مرد گردید آدم و

در این میان

نام زن را بر جبین من فشاند



طرح گندم را چشیدن خود سرشت

مجرم طرد بهشت، زن را نوشت

بر زمین افتاده ام با او کنون

این من و این زند و این مرد جبون



گه بخود اتش زنم تا بنگرد

درد ظلمی را که خود او مصدرست

گه بنام عزت و ننگم بدار

گه بنام غیرت مردان چه خوار



گه تعصب خون من جاری کند

گه پدر در مرگ من یاری کند

گه برادر با غرور و ادعا

گه ز همسر گشته عمر من تباه





تا به کی این سوختن ها

تا به کی

دهشت و تاریکی و صد ناله نی

من دگر هرگز نخواهم این مجال

رنج و درد و اه و غم

هرگز محال

وقت انست تا به دست خویش من

ریشه های جهل و ظلمت را

به چنگ

برکنم از خاک و جایش زیستن

بودن زن را به این دهر کهن


با جهاد خویش
اموزم ز جان

تا که دانند قدر من

قدر زنان

هر که زن را از جهان برتافتست

نسل خود را در کف خود باختست

این جهان بی من، چی بیرنگ و کسل

هر چه خوبیست از زنانست ای خجل
!

گر به دار و

گر به خون و

گر به اشک

بهترش سازم برای نسل بعد

تا که بر ارامگه من، دخترم

گویدم صد افرین بر مادرم



لینا حیدری
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani 🔺️هوای تو... ♡ ادبیات 805
سرمد حیدری ♡... مـــادر... ♡ ادبیات 153

Similar threads

بالا