رد پای احساس ...

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست !
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دريا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !
*****
خروش موج، با من مي كند نجوا،
كه : - « هر كس دل به دريا زد رهائي يافت !
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... »
*****
مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست !
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،
اميد آنكه جان خسته ام را ،
به آن ناديده ساحل افكنم نيست !

(فریدون مشیری) ... :gol::gol:
 

nima_tavana

عضو جدید
کاربر ممتاز
وداع



می روم خسته افسرده وزار

سوی منزگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده ودیوانه ی خویش



می برم تا که در آن نقطه ی دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بی جا تباه



می برم تا ز تو دورش سازم

زتو ،ای جلوه ی امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال



ناله می لرزد ،می رقصد اشک

آه،بگذار بگریزم من

ازتو ، ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من



بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد واز شاخم چید

شعله ی آه شدم ،صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید



عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ،خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدای ساز تو چندیست ،

از پنجره ی گوش من نمی رسد ؛

یا ساز تو رنگین شده است ،

یا گوش من سنگین ...

تو هر بار که می نواختی ،

قناریهای قلبم نیز می سرودند ،

تو هر بار که می نواختی ،

ساز باران چشم من نیز می نواخت .

هر بار ،

قلبم ،

به ساز تو می تپید ،

می رقصید ، ...

امّا ،

جواب قلبم را چه بدهم ؟!

چندیست صدای ساز تو را نمی شنوم !!! ،

یا گوش من سنگین است ؟!

یا گوش من سنگین ...!!!


 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منحـــــنی قامــــــــتم، قامــــت ابروی توست
خط مـــجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مـــــــبهم و بی انتــهاست
بازه تعـــــریف دل، در حـــــرم کــــــوی دوست
چون به عــــــــــدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معـــــنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشیـــد شد مـــــشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجــــــــــودم بود یک ســـــری واگـــــــرا
ناحیـــــــــــــه همــــــــگراش دایره روی توست .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لذّت پرواز

لذّت پرواز

من لذّت پرواز می‌جویم

در آسمان آبی زیبا

لبخند زیبای شقایق را

درسبزه زارو وسعت صحرا

***

در آرزوی رقص سحرانگیز

پروانه سان در دامن شمعی

خواهم بنوشم باده‌ی گلگون

از دست ساقی دردل جمعی
***

خواهم پُراز احساس بی وزنی

چون قاصدک هر سو دوان گردم

خواهم فروغ روشنی باشم

شمع شب تیره شبان گردم

***

خواهم نشانم بر لب صحرا

با لطف شبنم‌ها طراوت را

خواهم فشانم از نگاه ابر

زیبا سرشک پُر سخاوت را

***

این لحظه های جاری عمرم

با من وداعی تا ابد دارند

«سینا» اگر چه لحظه‌ها رفتند

ردّی زخود در یاد بگذارند


***


رحیم سینایی


 

@spacechild@

عضو جدید
حسرت می بافم...
با قلاب های پشیمانی!
و نخواهم بخشید این قصه را...
من را...
تو را...
اما حافظ می گفت تو هم دل سپرده بودی!
راست هم می گوید...
4روز نگاه کردم...
نگاه کردی...
و آخر این خیره ها کار دستمان داد...
و قلبم...تیر میکشد نه کم!
 

م.سنام

عضو جدید

یا که به راه آرم اين صيد ز دل رميده را

يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را

يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن
يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را

کودک اشک من شود خاکنشين ز ناز تو
خاکنشين چرا کني کودک نازديده را؟

چهره به زر کشيده ام، بهر تو زر خريده ام
خواجه! به هيچکس مده بنده زر خريده را

گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کني
کي ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکيده را؟

گر دو جهان هوس بود، بي تو چه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود، طاير پر بريده را

جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
ترک کمين گشاده و شوخ کمان کشيده را

خیز
، بهار خونجگر! جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصه ناشنیده را

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

بدیدار اجلل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
 

@spacechild@

عضو جدید
جوراب هایم را نشسته روی بند پهن می کنم...
کارِ تبم بالا گرفته و بخاری را روشن می کنم...
بوسه هایم را برگونه مورچه ها می نشانم...
با قلمم قلاب بافی می کنم...
با کاغذ کاهی هایم قورباغه می سازم...
شعرهایم را کف دستم می نویسم...
اجساد سوسک ها را به رسم هندوها می سوزانم _ به پاس شکر خدمت یا نعمت! _ ...
و با چراغ های شهر قهر می کنم...
حالم خوبست!

تلفنم زنگ نمی خورد...
اما باید جواب بدهم...
خداست...شماره اش افتاده.
باور نمی کنی نگاه کن...روی گوشی قراضه خودت هم افتاده.
مال من عکسش را هم نشان می دهد!
...
الو خدا!دیر کردی...دلم تنگت شده بود
...
 

MaFia

عضو جدید
دلم جواب بلي مي دهد صلاي ترا

صلا بزن که بجان مي خرم بلاي ترا

به زلف گوکه ازل تا ابد کشاکش تست

نه ابتداي تو ديدم نه انتهاي ترا

تو از دريچه دل مي روي و مي آيي

ولي نمي شنود کس صداي پاي ترا

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقي روح

که داده با دل من وعده لقاي ترا

هواي سير گل و ساز بلبلم دادي
که بنگرم به گل و سرکنم شناي ترا
 

MaFia

عضو جدید
کوهها به هم نمي رسند ، آدم ها به هم مي رسند

و من

به احترام اين ضرب المثل

تيشه بر دست

کوه
غرورم را شکسته هم

تا

به تو برسم ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من اگر ما نشدم چشم به راهت بودم



من از آن روز ازل مست نگاهت بودم



تو ولی ما شده ای بی خبری از من ها



خاطرت نیست که من مانده ام اینجا تنها



خاطرت نیست که روزی من و تو ما بودیم



من و تو رهگذر کوچه ی رویا بودیم



ولی افسوس که این قصه ی خوش پایان داشت



من اگر ما نشدم درد دلم درمان داشت



من اگر ما نشدم ، آه دریغا فریاد


من و این قصه ی تلخ و تو و عشقی آزاد . .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
خند ید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهار ها که بهاری نداشتم

فروغ فرخزاد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شبي پرسيدمش از بي قراري

به غير از من كسي را دوست داري ؟

دوچشمش از خجالت اشك افتاد

ميان اشك هايش گفت آری
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
يك روز دوباره رو به من خواهي كرد

در كنج دلم باز وطن خواهي كرد

با آمدنت سپيد خوام پوشيد

با دست خودت مرا كفن خواهي كرد
 

noom

عضو جدید
تو نيستي و من
اين دنيا را دوست دارم عميقن
و خاهم داشت
تا وقتي که
تو هنوز هم كه هنوز است
در يكي از شهرهايش
دوور يا نزديك
زندگي مي‌كني...!!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مهرورزان زمان های كهن

هرگز از خویش نگفتند سخن

كه در آنجا كه تویی

بر نیاید دگر آواز از من

ما هم این رسم كهن را بسپاریم به یاد

هر چه میل دل دوست

بپذیریم به جان

هر چه جز میل دل او

بسپاریم به باد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است
از این چه سود که بر من در قفس باز است
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من : دهکده ها نبض حقایق هستند
او : مردم دِه با تو موافق هستند

ناگاه صدای خیس رعدی پیچید :

باران که بیاید همه عاشق هستند !
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
گوش کن!
به نُت هایی که
پشت ِ پنجره ات می خورند:
با...را...

باران باش!
کسی به باران عادت نمی کند
هر بار که ببارد ٬
خیس می شوی.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به دنبالم نيا امروز
كه من
بي تاب ديروزم
چه دلتنگم از اين باران
كه مي بارد
بروي عشق من امروز
برو ديگر مرا نشكن

شكستم من همان ديروز
همان ديروز
كه تو رفتي
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده ام عذابی دیگر

هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده ام به خوابی دیگر
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
قصه درد غریب من وتنهایی دل
راه آغاز سرودنها بود
سفر بودن یک قطره باران در,رود
باقنوت لب تو سالها می ماند
غزل باورقلبم تو بخوان!
خاطره , حس قشنگی دارد...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا