دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
اگر با من رفیقی میروم آمادهٔ ره شو
وجه خدا اگر شودت منظر نظر...زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
تو کیستی که من بی تو اینگونه بی تابماین سخن باید به آب زر نوشت
گر رود سر برنگردد سرنوشت
سرنوشت ما به دست خود نوشت
خوشنویس است و نخواهد بد نوشت
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
تو کیستی که من بی تو اینگونه بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج تبسم تو
بسان قایقی سر گشته روی گردابم
تنها دلیل من که خدا هست و ,من سر رشته خود گم کردم
کاین مخالف شده سرها ز کجاست
تنها دلیل من که خدا هست و ,
این جهان
زیباست,
وین حیات عزیز وگرانبهاست
لبخند چشم توست!
هرچند با تبسم شیرینت,
آن چنان
از خویش میروم,
که نمیبینمش درست!
تو بدری و خورشید ترا بنده شدست .... تابنده ی تو شدست تا بنده شودست
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار
چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا
آواز تیشه امشب از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
در این دو هفته که مهمان این چمن شده ای
بخنده لب مگشا، روزگار گلچین است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |