همه دعوتن(نه عروسی داریم نه تولد امر خیره)بشتابید

همه دعوتن(نه عروسی داریم نه تولد امر خیره)بشتابید

  • بلی

    رای: 31 50.0%
  • خیر

    رای: 31 50.0%

  • مجموع رای دهندگان
    62
  • نظرسنجی بسته .

iman.mpr

عضو جدید
[FONT=&quot]

در قرآن کریم سورهٔ مائده آیه ٣٢ آمده است[/FONT]:

" [FONT=&quot]و هر که نفسی را حیات بخشد مانند آن است که همه مردم را حیات بخشیده است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT]"
"""
[FONT=&quot]عشق، شاهکار آفرینش ( ارسالی برای جشنواره نفس[/FONT]-[FONT=&quot]نادیا جبه دار نورافکن[/FONT])
[FONT=&quot]ما ز بالائیم و بالا می رویم ما ز دریائیم و دریا می رویم[/FONT]
[FONT=&quot]زندگی جاده ایست یکطرفه که ما مسافران آن هستیم. راه هر کس در نقطه ای از این جاده ، بن بست می شود اما راه برای دیگران هنوز ادامه دارد. من می خواهم هنگامی که راه من بن بست شد کفش هایم را به کسی هدیه کنند که نیازمند پوشیدن آن ها برای ادامه راهش است[/FONT].

[FONT=&quot]وقتی هجران من بنیاد گرفت قلبم دوباره در سینه ای بتپد که مفهوم انسانیت همیشه زنده بماند. آدمیان بداند مهر چیست ومحبت کجاست، عشق چیست وعاشق کیست. قلب من وقتی در سینه ای میتپد میتواند همانند باران صمیمی، همانند خورشید مهربان، باشد میتواند ان قدر بخشنده باشد که بتواند در دنیایی که عصا از دست کور می گیرند، چشمانش را به آن کور بدهد تا پشت سر عصایش گریه نکند. دل من پر از احساس است لبریز از آرزو، سرشار از مهر و محبت، آکنده از عشق[/FONT].
[FONT=&quot]دل من ان قدر بزرگ است که میتواند عشق به هر کس را در خود جای دهد. دل من با پول فروختنی نیست آن را به هر کس که بداند فردا طلوعی خواهد داشت حتی اگر او نباشد می توانند هدیه کنند ،چون آن کس خود یافته است که بنی ادم اعضای یکدیگرند پس با خواست خدا او لایق تولدی دوباره است. چشمانم را به کسی هدیه کنند که نگریستن را بلد باشد کسی نباشد که بنگرد ولی نبیند. بتواند زیبایی ها و نعمت های اطرافش را ببیند. بتواند به زندگی با مهر بنگرد، از بعدی دیگر جهان را ببیند از بعد آرزو، امید، صبر، و به زندگی طوری بنگرد که بتواند باور کند آب زلال باران از ابرهای سیاه می بارد پس در ناامیدی بسی امید هست تا هرگز از چشمان من اشک حسرت نبارد[/FONT].
[FONT=&quot]چشمان من هیچ وقت با کینه نمینگرند چون خدا ان ها را برای نگرستن با عشق افریده هم اکنون به ورقم مینگرم اشک شوق در چشمانم حلقه زده، خدایم را صدا میکنم و میگویم پروردگارم ممنونم که به من وجودی پر مهر و بی کینه اعطا کردی تا اعضایی را که من امین آن ها هستم به دیگری امانت دهم برای زندگی مجدد[/FONT]. """
[FONT=&quot]سلام به همه دوستان[/FONT][FONT=&quot] .[/FONT]
[FONT=&quot]این فقط یک دعوت نامه است[/FONT][FONT=&quot].
تامل کن![/FONT]

[FONT=&quot]باور کن ارزش داره[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]

[FONT=&quot]اینک شما را به یک امر خداپسندانه و انسان دوستانه دعوت کرده ایم (این یک نیاز است[/FONT][FONT=&quot]).

جهت ثبت نام میتوانید روی عکس بالا کلیک کنید.[/FONT]

##[FONT=&quot]سالانه حدود 25 درصد از بيماران در انتظار پيوند به دليل پيدا نشدن عضو جان خود را از دست مي‌دهند.متوسط اهداي عضو در دنيا 10 تا 20 نفر به ازاي هر يك ميليون نفر است در حالي كه در ايران، متوسط اهداي عضو از 1.6 در سال 83 به 2.9 در حال حاضر رسيده كه اين آمار با آمار عدم همكاري خانواده‌هاي مرگ مغزي همخواني دارد.[/FONT][FONT=&quot]##[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]###[/FONT][FONT=&quot]طبق برآورد وزارت بهداشت سالانه حدود سه تا 6 هزار بیمار به مرگ مغزی در کشور دچار می‌شوند که از این تعداد تنها حدود 200 مورد اهدای عضو انجام می‌شود. این آمار برای کشوری که مردم آن به ایثار شهره هستند غیرقابل قبول است.[/FONT][FONT=&quot]###[/FONT][FONT=&quot]

مشتاق نظرات شما دوستان

ایام به کامتان[/FONT]
 
آخرین ویرایش:

iman.mpr

عضو جدید
بعضی از دوستان نیازمند
دوستان واقعا سخته سخت


کافیست یه لحظه خودمونو بزاریم جای اونها



گفتند زندگی سخته باور نکردیم



حقا که پاکند



خدا همشون (+ ما) رو شفا بده
الهی آمین.
 

iman.mpr

عضو جدید
دلنوشته محمد باباخانی یکی از دریافت کنندگان عضو

به خداوندجان آفرین : [FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]تقدیم به پدرومادرعزیزم.خانواده های فداکار اهداکننده ی عضو. پزشکان وپرسنل پرتلاش واحد پیوند بیمارستان دکتر مسیح دانشوری به ویژه سرکارخانم دکتر نجفی زاده و پرستاران مهربان بخش پیوند وسی سی یو بیمارستان. [/FONT]
[FONT=&quot]ازهمه ی این عزیزان تشکر میکنم وبه پاس تلاش های بی شماری که برای احیای زندگی من انجام داده اند این نوشته را تقدیم میکنم... [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ازکودکی به یاد دارم که سرفه میکردم وگمانم این بود که این سرفه ها همانند نفس کشیدن جزئی از زندگی انسان است ودیگران نیز برای زنده ماندن باید سرفه کنند! این فرض اشتباه من در دوران کودکی بود وخیلی زود به آن پی بردم.[/FONT]
[FONT=&quot] اما درهمین دوران خوش کودکی که البته برای من ناخوشی های آن بیشتراز روزهای خوشش بود سوالی همیشه ذهن مرا مشغول خود میکرد. اینکه چرا من باید دارو بخورم؟ وچرا حالم خوب نمی شود؟! کودکی من با تمام تلخی ها وشیرینی هایش به پایان رسید و لحظه های زندگی ام وارد مرحله ی نوجوانی شد که تلخ تراز کودکی ام بود. حالا دیگر همراه سرفه هایم تنگی نفس را نیز احساس میکردم. این گونه نفس کشیدن برایم ناآشنا بود وغیرقابل تحمل... با گذرزمان روزهای سختی را برای خودم پیش بینی میکردم. زیرا سخت نفس کشیدن را[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]با تمام وجودم حس میکردم. و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]اطرافیانم نیز به این مسئله پی برده بودند. در بهار81 دلیل همه ی رنج هایی را که درتمام این سالها کشیده بودم را فهمیدم وقتی که نام بیماری وچگونگی به وجودآمدنش به من گفته شد. [/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]بیماری من ازنوع سیستیک فیبروزیز ([FONT=&quot]CF[/FONT][FONT=&quot]) که لاعلاج میباشد است که پا به زندگی من گذاشته بود. روزهای نوجوانی عمرم سپری میشد بی آنکه لذتی از این روزها ببرم. بیماری روزبه روز پیشرفت میکرد ومن روز به روز ضعیف تر میشدم. پدر ومادر مهربانم همه ی تلاششان این بود که من برابر بیماری مقاومت کنم واز روحیه ی خوبی برخوردار باشم. [/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]اما تنگی نفس امانم را بریده بود. شبها زمزمه ی اشکبار مادرم با خدارا میشنیدم ومناجات ملتمسانه ی پدر بر روی سجاده ی نماز را میدیدم. اما من لحن دیگری با خدا داشتم. هرشب قبل ازخواب از[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]پنجره ی اتاقم به آسمان چشم میدوختم و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]در ذهن این جمله را بیان میکردم که خدایا یا نفس به این جان من بده و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]یا جان از جانم بگیر که نمیخواهم اینگونه زندگی کنم. تابستان سال85 بود ومن 18سال داشتم در حالی که بیماری باعث شده بود[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]کم کم رو به کپسول اکسیژن بیاورم چرا که اسپری های تنفسی دیگر جوابگوی نفس های بی رمق من نبودند. برای درمان به درمانگاه پیوند بیمارستان مسیح دانشوری مراجعه میکردیم. درآنجا نیز پدرم کنارم بود ودعای مادرم پشت سرم... در درمانگاه پیوند موضوع تازه ای وارد زندگی من شد. پیوند ریه.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] چیزی که ازآن هیچ نمیدانستم. داخل اتاقی رفتم که تقریبا بزرگ بود. روی صندلی نشستم که برابرش یک میز بزرگ بود که پشت آن سه پزشک زن حضور داشتند. خانم دکترنجفی زاده. خانم دکتر قربانی وخانم دکتر شفقی سه عزیزی بودند که قراربود معادلات زندگی مرا تغییر بدهند. پس ازانجام معاینات. آزمایشاتی برای من تجویز شد که انجام آنها لازمه ی قرار گرفتن در لیست انتظار پیوند ریه بود. پس از انجام همه ی این آزمایشات وحضور داشتن در جلسه ی معرفی به تیم پزشکی بیمارستان وتایید اینکه پیوند تنها راه نجات من ازاین بیماری است نام من شهریور[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]85 در لیست انتظارپیوند قرار گرفت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] اما انتظار تا کی؟[FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] نمیدانستم! [FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]روند رشد بیماریم سریع تر شده بود طوری که پاییز همان سال یعنی آذرماه 85 در مدت یک ماه چهار[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]بار در بیمارستان بستری شدم. دیگر کپسول اکسیژن هم حریف این بیماری نمی شد. به توصیه ی پزشکان پدرم دستگاهی را خریداری کرد که نامش اکسیژن ساز بود موجودی عجیب که جای کپسول را میگرفت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] نمیدانستم تا چه زمان کنارم می ماند اما شب اولی که نفس به ریه های ناتوان من میداد با نگاه به حضورش در اتاقم مرا به فکر فروبرد به اندیشیدن به روزهایی که بیماری برونشکتازی از[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]من گرفت. [/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]تحصیل در کنار هم کلاسی هایم را ازمن گرفت.[FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] شور ونشاط نوجوانی را ازمن گرفت.[FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] لذت اینکه بتوانم همانند هم سالانم ازکوه بالا بروم یا دوچرخه سواری کنم یا یک پیاده روی ساده درکنار خانواده ام راداشته باشم از[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]من گرفت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] 7سال مرا خانه نشین کرد و نفس کشیدن را برایم به زجر کشیدن تبدیل کرد. [FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]چیزی که خیلی ها درطول روز اصلا متوجه این نیستند که نفس میکشند![FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]وتنفس بدون صدای خس خس سینه را برایم تبدیل به یک آرزو... اما مهم تر از همه ی این ها غم واندوه را مهمان همیشگی خانه وخانواده ی ما کرده بود. حلقه ی اشک در چشمانم جمع شد اما نگاه نمناکم را تاریک کردم تا صبح شود ومن باز زنده ماندن بدون زندگی کردن را تجربه کنم. روزها میگذشت و درطول شبانه روز 24ساعته دستگاه اکسیژن ساز به من وصل بود وصله ی ناجوری که دوست نداشتم وصله ی من باشد![FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] ریه هایم آنقدر ضعیف شده بوند که حتی هنگام حرف زدن هم نفس هایم به شماره می افتاد طوری که انگار دویده باشم. دیگر هیچ رویایی در سر نداشتم هرچه بود برایم کابوس بود. رنج بود برایم غذا[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خوردن. سخت ترین کار بود. برایم رفتن ازیک گوشه به گوشه ی دیگر خانه. طاقت فرسا بود. وقتی استحمام می کردم سرخی لبهایم کبود میشد رنگ ناخن دستهایم سیاه میشد. نفسم بالا نمی آمد چیزی شبیه غرق شدن را احساس میکردم ومرگ را لحظه به لحظه لمس میکردم. واینها کابوس من بودند. به 20سالگی رسیده بودم هرچند نشانه ای از یک جوان 20 ساله در من نبود. دوران جوانی ام آغاز شده بود در حالی که من هنوز بیمار بودم. بیماری که از کودکی همراه من بوده تا 20سالگی. روز ششم آبان87 بود. صبح بود، چشمانم را بی رمق باز میکردم و می بستم. لقمه های خیلی کوچک نان داخل دهانم گذاشته میشد و صدایی به گوشم میرسید به این مضمون که محمدجان بخور که این بهترین صبحانه ی عمرته! صدا را شناختم صدای خانم دکتر نجفی زاده بود که همراه پرستارخوبم خانم مرادی کنار تختم بودند. خانم مرادی کسی بود که بهترین صبحانه ی عمرم را به من میداد! لحظاتی بعد مادرم با لباسی استریل وارد اتاق پیوند شد وجالب بود که من برای لحظه ای کوتاه او را نشناختم. برایم مانند رویا بود آن لحظات اما واقعیت داشت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] من پس از 2سال انتظار. پیوند ریه شده بودم.[FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] با گذشت تنها چهار روز از به هوش آمدنم به توصیه ی پزشکان عزیز و به کمک پرستاران مهربان از اکسیژن جدا شدم. لحظه ای که آرزویش را داشتم. بعداز ترخیص از بیمارستان متوجه شدم که ریه ی پیوندشده به من متعلق به جوانی 18ساله بوده که دچار سانحه ی تصادف شده ودرنهایت منجر[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]به مرگ مغزی وی شده است. والبته نامش هم نام من یعنی محمد بوده ومن همواره به یادش خواهم بود... [/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بهترین دوران زندگی من آغاز شده بود زیرا هرکاری را که انجام میدادم برایم تازه گی داشت! من، پسری که قبل از پیوند نایی نداشتم که حتی از یک پله بالا بروم حالا به همراه پدر[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]مادرم از کوه بالا میرفتیم. بدون اینکه احساس کنم نفسم اذیتم میکند. حسرت دوچرخه سواری را چندین سال در دل داشتم اما در بخش فیزیوتراپی بیمارستان به کمک فیزیوتراپ های عزیز با انجام تمرینات منظم در طول سه ماه مدت زمان دچرخه سواری خودم را به 145 دقیقه رساندم که هیچ وقت فکر چنین کاری به ذهنم خطور نمیکرد.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] همه ی کابوس های قبل از پیوندم مبدل به رویا شده بودند. با هرنفسم زندگی میکردم و[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]طعم لذت بخش سلامتی جسم و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]شادی و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خوشبختی را در کنار اعضای خانواده ام میچشیدم.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] و همه را مدیون پروردگار خود وعزیرانی که این نوشته را تقدیم آنان کرده ام و[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]همچنین پدیده ای به نام پیوند میدانم...[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] ناخوشی های داستان زندگی من بعداز پیوند به پایان رسید و اگر امروز راحت نفس میکشم. عادی پیاده روی میکنم. میتوانم فعالیت ورزشی داشته باشم. وبه تحصیل مشغولم وبا آسودگی خیال فارغ از هرنوع درد ورنجی زندگی میکنم همه ی این خوشبختی ها را از پروردگارم. پدرم. مادرم. پزشکانم. پرستارانم. وهمه ی دلسوزانی که با دل شکسته برای من در پیشگاه حضرت حق دعا کرده اند دارم...[FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خدا را شکر گزارم... [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]مشتاق نظرات شما دوستان[/FONT]

[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ایام به کام[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

ITDeveloper

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون از تاپیک قشنگت
من نه رو انتخاب کردم
تا حالا شده تا مرز کلیک کردن ok بری و بعد بزنی نه
البته دلیل خارجی مانع من شد
موفق باشی
 

ITDeveloper

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه تا مرز ok برای ثبت نام رفتم اما متاسفانه داغش رو دلم مونده
 

lady -memar

عضو جدید
منم 2سال پیش تصمیممو گرفتم که بگم آره.حس خیلی قشنگی داره.با تمام وجود تجربش کنید:gol:
مرسی بابت تایپیکت.;)
یکی باید این کارو میکرد.
 

masoumeh_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم عضو شدم، کارتشم فکر کنم 3 ماهه اومد ، به نسبت زمانش خوب بود
 

iman.mpr

عضو جدید
منم 2سال پیش تصمیممو گرفتم که بگم آره.حس خیلی قشنگی داره.با تمام وجود تجربش کنید:gol:
مرسی بابت تایپیکت.;)
یکی باید این کارو میکرد.
کاملا درسته بالاخره یک نفر باید این کارو میکرد
بله ... من چند سالی هست که عضو شدم فک کنم ;)
فکر کنین؟





ضمنا بخش تشکر فعلا قطعه.

ایام به کام
 
آخرین ویرایش:

raghsebad

عضو جدید
کاملا درسته بالاخره یک نفر باید این کارو میکرد

فکر کنین؟



تا حالا از بین 173 بازدیدکننده فقط 13 نفر در نظر سنجی شرکت کردند اگر دوستان میدونن که گزینه موردنظرشون وجود نداره اطلاع رسانی کنند تا اصلاح بشه در غیر اینصورت حتما شرکت کنند
شما که قصد ندارید نظر سنجی ما رو تحریم کنید دارید؟
این نظرسنجی میتونه عملکرد جامعه تحصیل کرده کشور رو در این زمینه تا حدودی به نمایش بگذاره .
چون انتظارات از این قشر بالاست .
چگونه انتظار دارید قشر نااگاه و معتقد به باورهای غلط در این طرح شرکت کنند اگر عملکرد شما ضعیف باشه؟


ضمنا بخش تشکر فعلا قطعه.

ایام به کام



میخواستم بعد فک کنم سالشو بنویسم یادم نیومد همونجوری موند
8 یا 9 سالی میشه عضو شدم
 

Hakhamansh

عضو جدید
من یه مدته میخوام برم این کار رو انجام بدم ولی هر دفعه یه مشکل پیش میاد نمیتونم برم ولی میخواهم برم دنبالش و کارت اهدا عضو رو بگیرم

اصلا کاری به چیزایی که قران و جاهایه دیگه گفته ندارم فقطبه خاطراینکه یه کاره خوب و پسندیده ست میخوام این کارو بکنم
 

iman.mpr

عضو جدید
من سال قبل کارتم رو گرفتم وعضو شدم:gol:
ایولا
من یه مدته میخوام برم این کار رو انجام بدم ولی هر دفعه یه مشکل پیش میاد نمیتونم برم ولی میخواهم برم دنبالش و کارت اهدا عضو رو بگیرم

اصلا کاری به چیزایی که قران و جاهایه دیگه گفته ندارم فقطبه خاطراینکه یه کاره خوب و پسندیده ست میخوام این کارو بکنم
حتما برو دنبالش تاپیکو زدیم که بری دیگه
ا ا
د برو برو دیگه
اینجا نایست برو

من تازه عضو شدم.
فقط کاشکی کارتم تووی کشوی میزم نمونه تا آخر....
الهی امین نه؟
درود بر تو
من خانوادم قبلا کارت اهدا گرفتن خودمم حالا شرکت کردم
خوشحالم:w16:
شایسته ستایش است.
منم ثبت نام کردم. همین الان:w17::w16:
کارت فوق العاده است بهتر از این نمی شه.
 

iman.mpr

عضو جدید
اطلاعیه : تا حالا از بین 307 بازدیدکننده فقط 24 نفر در نظر سنجی شرکت کردند اگر دوستان میدونن که گزینه موردنظرشون وجود نداره اطلاع رسانی کنند تا اصلاح بشه در غیر اینصورت حتما شرکت کنند
شما که قصد ندارید نظر سنجی ما رو تحریم کنید دارید؟
این نظرسنجی میتونه عملکرد جامعه تحصیل کرده کشور رو در این زمینه تا حدودی به نمایش بگذاره .
چون انتظارات از این قشر بالاست .
چگونه انتظار دارید قشر نااگاه و معتقد به باورهای غلط در این طرح شرکت کنند اگر عملکرد شما ضعیف باشه؟
 

مهرا

عضو جدید
منم خیلی دوست دارم بگیرم
...
...
میشه در باره ی شرایطش بیشتر توضیح بدید
شنیدم میگن هر موقعه نیاز باشه دوباره از خانوادت اجازه میگیرن درسته؟؟؟
 

iman.mpr

عضو جدید
منم خیلی دوست دارم بگیرم
...
...
میشه در باره ی شرایطش بیشتر توضیح بدید
شنیدم میگن هر موقعه نیاز باشه دوباره از خانوادت اجازه میگیرن درسته؟؟؟

شرایط خاصی نداره همه میتونن عضو بشن .
بله هنگام اهدای عضو رضایت خانواده لازمه و عضویت شما فقط رضایت شما را اعلام میدارد.
http://iran-eng.com/www.ehda.ir
 

ورهرام

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیز من الان عضو شدم اما 5ماه دیگه کارتش میاد تو این 5ماه اگه اتفاقی افتاد چیکار کنم؟کارت ندارم کسی نمیدونه که
 

Similar threads

بالا