فراق یار

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو ای می زده در میکده نامی نشنیدم
نزد عشّاق شدم قامت سرو تو ندیدم
از وطن رَخت ببستم که تو را باز بیابم
هرچه حیرت زده گشتم به نوایی نرسیدم
گفتم از خود برهم تا رُخ ماه تو ببینم
چه کنم من که از این قید منیّت نرهیدم
کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد
بی نصیبم من بیچاره که در خانه خزیدم
لطفی ای دوست که پروانه شوم در بر رویت
رحمی ای یار که از دور رسانند نویدم
ای که روح منی، از رنج فراقت چه نبردم
ای که در جان منی، از غم هجرت چه کشیدم
 
آخرین ویرایش:

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یقین دارم که می آیی
یقین دارم که می آیی، زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند، تو می آیی ، یقین دارم که می آیی...
پشیمان هم ...
دو دستت التماس آمیز ، می آید به سوی من
ولی پر می شود از هیچ ، دستی دست گرمت را نمی گیرد
صدایت در گلو بشکسته و آلوده با گریه ، به فریادی مرا با نام می خواند
و می گوید که اینک من ، سرم بشکن ، دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد...
همه فریاد خشمت را ، به جرم بی وفایی ها ، دو رنگی ها ، جدایی ها
به روی صورتم بشکن ، مرو ای مهربان بی من ، که من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری ، دگر بر چهرۀ مهتاب مانندت نمی ماند
لبانی گرم با شوری جنون انگیز ، نامت را نمی خواند
دگر آن سینۀ پر مهر آن سّد سکندر نیست
که سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی
دو دست کوچکش ، با پنجه های گرم و لغزنده ، میان زلف های نرم تو بازی نمی گیرد ، پریشانی نمی سازد ، هزاران باره هستی را پای تو نمی بازد
زن ِ کوچک تو چه خاموشست
تو می آیی ، زمانی که نگاه ِ گرم من دیگر به روی تو نمی افتد ، هراسان
هر کجا ، هر گوشه ای برق ِ نگاهت را نمی پاید ، مبادا بر نگاه دیگری افتد.
سراب آرزو باشد و لب هایت ، لبان ِ گرم و تب دارت ، کتاب روشنی از برای گفتگوی یک عمر باشد و عطر صد هزاران بوسۀ شیرین دوباره روی آن لغزد ، محالست این که بتوانی بر آن چشمان خوابیده ، دوباره رنگ ِ عشق و آرزو ریزی ، نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی ، به لبهایم کلام شوق بنشانی.
محالست که بتوانی دوباره قلب آرام مرا ، قلبی که افتادست از کوبش بلرزانی ، محالست که بتوانی مرا دیگر بگریانی ، تو می آیی یقین دارم ، ولی افسوس آن پیکر که چون نیلوفری افتاده برخاکست ، دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی آرد ، به دیوار بلد پیکر گرمت نمی پیچد ، در آغوش سرد گور می پوسد جدا از دستهای ِ گرم و زیبا و نجیب تو.
تو می آیی یقین دارم تو با عشق و محّبت باز می آیی ، ولی افسوس ....آن گرما به جانم در نمیگیرد ، به جسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد ، اگر صدها هزاران بوسه از پا تا سرم ریزی ، دگر مستی نمی بخشد.
یقین دارم که می آیی ، بیا ای آنکه نبض ِ هستیم در دستهایت بود ، دل ِ دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.
بیا تا آخرین دم هم ، قدمهای تو بالای سرم باشد ، نگاهت غرق در اشک پشیمانی بروی ِ پیکرم باشد.
دلت را جاگذاری شاید آنجا تا که سنگ ِ بسترم باشد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميرم از شهر تو با يه کوله بار خاطره
دل من مونده پيشت گرچه باهام مسافره
ميگذره همراه جاده ياد تو از تو خيالم
توي راه دریغ از ابری که بباره واسه بالم

توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياد دلي که به من ندادي

راه ميفتم بي هدف مقصد راهو نمي دونم
کاش مي شد آروم بگيرم ولي افسوس نمي تونم
کو یه قاصدک تو جاده که بشه همسفر من
من یه قصم که جدایی شده فصل آخر من

توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي

ميرمو گم ميشم آخر تو غروب دشت غربت
نمي تونم که بمونم توي شهر بي محبت
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يادش به خير
عهد جواني
که تا سحر
با ماه مي نشستم
از خواب بي خبر
اکنون که مي دمد سحر از سوي خاوران
بينم شبم گذشته
ز مهتاب بي خبر
اين سان که خواب غفلتم از راه مي برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بي خبر
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار
دردره ی آفتاب ، سر بر گرفته ای:
کنار بالش تو ، بید سایه فکن از پا درآمده است
دوری ، تو از آن سوی شقایق دوری
در خیرگی بوته ها ، کو سایه ی لبخندی که گذر کند ؟
از شکاف اندیشه ، کو نسیمی که درون آید ؟
سنگریزه ی رود ، بر گونه ی تو می لغزد
شبنم جنگل دور ، سیمای تو را می رباید
تو را از تو ربوده اند ، و این تنها ژرف است
می گریی ، و در بیراهه ی زمزمه ای سرگردان می شوی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پروزا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم بهبویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست وشویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دير کردي و سحر بيدار است
با من شب زده برخاستنت را پويان
دير کردي و سحر
قامت افراخته در مقدم روز
مژده آورده سپيدي را تا خانه تو
خسته جان آمده از راه دراز
گوش خوابانده به آواي تو باز
بر نمي آيد از بام آوا
آتشين بال نمي اندازد سايه به ما
سرخ کاکل دگر امروز ندارد غوغا
آه افسوس
زير ديوار سحرگاهي خفته است خروس
 

fereshte_m

عضو جدید
منتظر مانده بود وقتی به او رسیدم اشک از چشمانش جاری شد کنار او رفتم گفت : بگو که دوستم داری به چشمانش نگاه کردم ولی نگفتم که دوستش دارم روز بعد به دیدارش رفتم دستانش را روی قلبش گذاشته بود دستانش را بلند کردم گفت : بگو که دوستم داری بی اختیار شدم و نگفتم که دوستش دارم . چند روز بعد با 3 گل رز به دیدارش رفتم در بستر بیماری به من گفت : بگو که دوستم داری اشک در چشمانم حلقه زد و بغض گلویم را گرفت و نتوانستم بگویم دوستت دارم امروز که به دیدارش رفته بودم پارچه ای سفید به رویش انداخته بودند با وحشت پارچه را کنار زدم و فریاد زدم من نمی خواستم بگویم دوستت دارم می خواستم که بفهمی و درک کنی که. . . دوستت دارم .......
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من اگر بر در تو رو نكنم گو چه كنم؟
رو بدان طاق دو ابرو نكنم گو چه كنم؟
شب يلدای فراق است و شب قصه غم
ياد از آن طره گيسو نكنم گو چه كنم؟
دست تقدير و قضا از گذرت دورم كرد
گر به تسليم و رضا خو نكنم گو چه كنم؟
آن سری كز مددت بود سپهرش بالين
خم به غمخانه زانو نكنم گو چه كنم؟
طبل رسوايی ما را دل ديوانه نواخت
دست دل را من اگر رو نكنم گو چه كنم؟
های های دلم از روزن عشق است بلند
از پي اش حق حق و هو هو نكنم گو چه كنم؟
دل ز شبگردی خود باز نيامد امشب
جستجويش سر هر كو نكنم گو چه كنم؟
روز من شد سيه از ديدن چشم سيهت
داد از آن فتنه جادو نكنم گو چه كنم؟
گفته ها داشت ز دل پيك سرشكم ديشب
گفته ها را به تو وا گو نكنم گو چه كنم؟
من به غير از مدد دوست نخواهم ارفع
طلب همت اگر زو نكنم گو چه كنم؟
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه خنده کند آنکه در فراق رخت

همیشه کاسه چشمش زاشک لبریز است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آینده این خونه را با شمع روشن میکنم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هر روز این تنهایی رافردا تصور میکنم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آینده این خونه را با شمع روشن میکنم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده[/FONT]
 

omid-1900

عضو جدید
1900

1900

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
پیش ازآنکه باخبرشوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ و حسرت همشگی
ناگهان چقدر زود دیر می شود...
:w28::w28:1900:w28::w28:
 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز گرد ای مهر تابان،روشن این کاشانه کن
زنده،شوق پر فشاندن را در این پروانه کن
بازگرد ای ساقی پر شور بزم عاشقی
از می عشق و محبت،لب به لب پیمانه کن
بازگرد و این دل سرد در سینه افتاده را
گرم کن،آتش بزن،دیوانه کن،دیوانه کن
بازگرد و بار دیگر آن هیاهوی مرا
آتشین تر،دلنشین تر،بر در میخانه کن
بازگرد و خلوت سرد مرا با یک نظر
رونقی شاهانه بخش و محفلی شاهانه کن
باز گرد ای برق رحمت،اشک جانسوز مرا
در دل دریای هستی گوهر یکدانه کن
بازگرد و این من در عاشقی افسانه را
با نگاه گرم دیگر در جنون افسانه کن
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اين جهان لا يتناهي،
آيا، به بيگناهي ماهي،
- ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را
از تنگناي سينه بر آرم ! )
گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،
اين قلب بر جهنده،
آه، اين هنوز زنده لرزنده،
اينجا، كنار تابه !
در كام تان گواراست ؛
حرفي دگر ندارم ! ...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای شوق تو در مذاق چندانکه مپرس
جان را به تو اشتیاق چندان که مپرس
آن دست که داشتم به دامان وصال
بر سر زدم از فراق چندان که مپرس
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بود آیا که خرامان ز درم باز آیی ؟
گره از کار فروبسته ما بگشایی ؟
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نظری کن که به جان آمدن از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گفته بودی که بیایم چون به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک تو چرا می نایی؟
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پیش از این گر دگری در دل من می گنجید
جز ترا نیست کنون در دل من گنجایی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جز تو اندر نظرم هیچ کسی می ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
[/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امسال هم بهار
با قامت کشيده و با عطر آشنا
بيهوده در محله ما پرسه مي زند
در پشت اين دريچه خاموش هر سحر
بيهوده مي کشاند شاخ اقاقيا
بر او بنال بلبل غمگين که سالهاست
شادي
آن دختر ملوس ازاين خانه رفته است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] درد فـراق يـار را مـن بـه بيـان و گـفـتگو [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] شرح نميتوان دهم نكته به نكته مو به مو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
جـامۀ صـبر بـر درم چـنـد در انـتظـار او
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] قطعه به قطعه نخ به نخ تار به تار و پو به پو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
ميـطـلبم نـشانه از هـر كـه رهـم نمي دهـد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] گفته به گفته دم به دم دسته به دسته سو به سو [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
تا كـه كـنم سـراغ از او ميگذرم به هـر طرف
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] خانه به خانه جا به جا كوچه به كوچه كوبه كو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
اشك به دامن آورم روز وشـبان به يـاد شـه
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دجله به دجله يم به يم نهر به نهر و جو به جو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
درد جـنـون عـشـق او مي كـِشدم به بحر و بـر
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] شهر به شهر و ده به ده درّه به درّه كو به كو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خـيز و بـريـز ساقيا ساغرغم ز خون دل
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] جام به جام و دَن به دَن خُم خُم هم سبو سبو [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
تا كـه كـنم نـثـار شه جـان عزيز خويش را
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] زآتش هجر پي به پي وزغم و رنج تو به تو [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
كـشتۀ عشق شاه را تـا كه برنـد عاشـقان
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دست به دست وپا به پا سينه به سينه روبه رو[/FONT]
 

م.سنام

عضو جدید
وقتی نگاهت می کنم دراعماق چشمانت ناگفته ای پیداست.
ناگفته ات رازپیچکهای تنهانیست.
سکوت شبهای تنهایی نیست.
وحتی یاد باران درسنگ فرش کوچه های بی کسی نیست.
درگوشه ای ایستادن وخیره شدن به افق دوردست غربت نیست.
راز نا گفته تو..درد تلخ جدایی است.



















 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل؟
تا کی به سینه سنگ زنم ز آرزوی دل؟

افتد ز طوف کعبه و بتخانه در بدر
سرگشته‌ای که راه نیابد به کوی دل

ساحل ز جوش سینهٔ دریاست بی خبر
با زاهدان خشک مکن گفتگوی دل

در هر شکست، فتح دگر هست عشق را
پر می‌شود ز سنگ ملامت سبوی دل

طفل بهانه‌جو جگر دایه می‌خورد
بیچاره آن کسی که شود چاره‌جوی دل

میخانه است کاسهٔ سر فیل مست را
صائب ز خود شراب برآرد سبوی دل
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم چه بی قراره ..نشونیت رو نداره
اگه بی تو بمونه ..می میره بی ستاره
نگیر ازم بهونه ...صدام کن عاشقونه
ببین که وقتی نیستی چه غمی داره خونه..
نگاه کردی تو چشمام ..ولی عشق و ندیدی
تا فهمیدی می خوامت ..دوباره دل بریدی..
می مونم پای عشقت اگر بازم بگی نه
شاید با رفتنت به زندگی بگم نه.
.
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم
ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم
تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم
دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملولست ز خویم
لب او بر لب من این چه خیالست و تمنا
مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم
همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان
نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم
هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش
تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم
دوش می‌گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد
می‌نداند که گرم سر برود دست نشویم
 

م.سنام

عضو جدید
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درخلوت شبهای من تنها بیا تنها بیا
پیمانه جو ساغر طلب آشفته و شیدا بیا
دور از نگاه این وآن آشفته از رشک کسان
ای آرزوی من شبی در خلوتم تنها بیا
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بي تو
نه بوي خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکينم
چرا صدايم کردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

فاضل نظری
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عجب عمرا تموم شد / چه دور از هم حروم شد / چه خاطرات شیرینی که موند و نا تموم شد
حالا روزگار پاییز و بهار ؛ می گذره خبر نداری ،/ جز سپیدی موی تیرمون انگار سحر نداریم
خط به خط فلک روی گونه ها نقش رنج و غم کشیده / زندگی چرا اشک حسرتی از دو چشم ما چکیده
من شکسته تو شکسته از گذشته ،عمر و خسته ،/ جای پای روزگاره روی گونه ها نشسته ،
تو نگاه تو، تو نگاه من رنگ باوری نمونده / دست زندگی گرد حسرتی روی چهرمون نشونده
عجب عمرا تموم شد / چه دور از هم حروم شد / چه خاطرات شیرینی که موند و نا تموم شد

 

iman.mpr

عضو جدید
ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان عشق را نالان مکن

باغ جان را تازه و سرسبز دار

قصد این بستان و این مستان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن

خلق را مسکین و سرگردان مکن

بر درختی کآشیان مرغ توست

شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن

شمع جمع خویش را بر هم مزن

قصد این پروانه حیران مکن

نیست در عالم ز هجران تلختر

هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن
 
بالا