رد پای احساس ...

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

گاهے هم
دروغ خوب است
مثلاً
می‌گویم سردم است
تا به این بهانه
دستانم را بگیرے ... 🎀
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایمان می آورم به دوستی و صداقت قاصدک

سال هاست که
صدایم را شنید
نگاهم را خواند
محبتم را فهمید
غصه هایم را گریست
خوشی هایم را خندید
و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری

این روزها ، بیشتر از همیشه ،
قاصدک را می خوانم

و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ،
جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید

تقدیم ب همه ی انسان های خوبی که تو زندگیمون بودن و هستن
و کسانی ک جز خوبی چیزی ندیدیم و جز دلتنگیشون چیزی نداریم🌹🌹🌹
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیا به وسعت قفسی تنگ می شود

وقتی دلت برای کسی تنگ می شود

وقتی رسیده ای ته ِ بن بست زندگی

یا گیر کرده ای به دو تا دست زندگی

داری کشیده می شوی از سرنوشت ها

مثل دوباره رانده شدن از بهشت ها

جا می گذاری از همه ی عمر یک اثر

چیزی شبیه خاطره ، اما خلاصه تر

یک ردّ پای محو که یعنی تو بوده ای

که سعی کن ، دوباره ، از این خواب بد بپر

دارم از آخرین نفسم حرف می زنم

از انتهای کوچه ی تاریک یک نفر

رد می شود ، شبیه من از چشم های تو

در فکر پر کشیدن از این شهر کور و کر

من هیچ چیز از تو به جز " تو " نخواستم
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم

نه برای اینکه آنهایی که رفتند را بازگردانم

برای اینکه نگذارم آنها بیایند...
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شیشه ای میشکند

یک نفر میپرسد

که چراشیشه شکست؟


یک نفر میگوید:

شاید این رفع بلاست

دیگری میپرسد

شیشه پنجره را باد شکست؟

دل من سخت شکست

هیچ کس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم میپرسم"


ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
1603529166086.png
و کاش ندانى
تمام این سال ها
مرگبارترین فصل‌ها پاییز بوده است
که بعد از تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم می‌‌کند
نه بوییدن ساقه‌های برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم
و کاش هرگز ندانی
مشقتِ شب‌های بی‌ تو را مانوس شدن
مرگی ‌ست هزار باره
محو شدنی غم انگیز
آرام آرام
بی‌ امان
و هزار باره
.
نیکی‌ فیروزکوهی
 

sar sia

کاربر بیش فعال
اشک و باران با هم از روی نگاهش می‌چکند


او سرش را می‌برد پایین … خیابانِ شلوغ


عابران مانند باران در زمین گم می‌شوند


او فقط می‌ماند و چندین خیابانِ شلوغ


او فقط می‌ماند و دنیایی از دلواپسی


با غمی بر شانه اش سنگین… خیابانِ شلوغ


“نجمه زارع”
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا