كوي دوست

aminbeiranvand

عضو جدید
"دلها جز به یاد خدا آرام نمی گیرد " بارها این جمله را خواندم و از خود پرسیدم که چگونه است که من آرام نمی گیرم سالها گذشت تا فهمیدم دیگر مدتهاست منی نیست که خدایی در او باشد . حالا نیک میدانم که خدا را چگونه به درونم بازگردانم اما نمیدانم که من را کجا جا گذاشته ام .....

عمری گذشت تا من را شناختم تا به خود آمدم من از من برون رفت عمری باید بگذرد تا او را بازگردانم ترسم از آن است زمانی بازگردد که وقت رفتن من باشد.
ههههیییی
من نیز به طریق مشابه گم شده ام!
از یابنده تقاضا می شود من را هر چه سریع تر به من برساند!
و دنیا را نیز هم.
جوانترک که بودم
فکر می کردم برای به دست آوردن خدا دنیا را باید رها کرد ولی حال نیک می دانم که دنیای بدون خدا را باید رها کرد و دنیایی را که تجلیگاه اوست را هرچه عاشقانه تر در آغوش باید کشید.
از نفس و خود باید گذشت،ولی حال می دانم که نفس و خود های کوجک و کم توان و مایل به حقارت را باید رها کرد،خودهای متعالی را هرچه محکمتر باید چسبید.
 
آخرین ویرایش:

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماهي هميشه تشنه ام
در زلال لطف بيکران تو
مي برد مرا به هر کجا که ميل اوست
موج ديدگان مهربان تو
زير بال مرغکان خنده ها ت
زير آفتاب داغ بوسه هات
اي زلال پاک
جرعه جرعه جرعه مي کشم ترا به کام خويش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
اي هميشه خوب
اي هميشه آشنا
هر طرف که مي کنم نگاه
تا همه کرانه ه اي دور
عطر و خنده و ترانه مي کند شنا
در ميان بازوان تو
ماهي هميشه تشنه ام
اي زلال تابناک
يک نفس اگر مرا به حال خود رها کني
ماهي تو جان سپرده روي خاک
 

رهایی و هجرت

عضو جدید
سلام به همه ی دوستان گلم.


ای پرنده پروازکن،با اينکه پروبالت زخمی است ولی بازپروازکن.
مگذارسکوت ورخوت اين قفس ،شوق واشتياق رهايی رادرتو
بخشکاند.می دانم رهايی ازاين قفس بسيارسخت است وتوراديگر
توان جدال بااين ميله های فولادی نيست،ولی نگذارياس ناميدی
شوق رفتن راازتوبگيرد.نگذارکه التهاب قفس لذت پروازوآزادی راازیاد تو ببرد.
ای پرنده بدان که قفس هرگز نمی تواند پروازراازياد تو ببردچون پرنده يعنی پروازوپروازيعنی آزادی ...
www.salammohajer.blogfa.com
 
  • Like
واکنش ها: floe

رهایی و هجرت

عضو جدید
به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟

]چه زیبا بود .ممنون عزیز.شادمان باشی همیشه :gol::gol::gol:
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در وصف تو اسیرند: واژه ها

در خواستن تو کثیرند جامعه ها

در نگاه تو.....

مردم،همه بصیرند

لیک اینک:

تو ای همه بهانه بودن و ماندن من.....

در حبس تو.... اقیار حقیرند
 

لطفی88

عضو جدید

قلب ما آدما مثل یه کلبه قدیمیه٬ گرم و دنج...
هروقت مسافری به ما سر میزنه
کلبه رو واسش چراغونی میکنیم٬
بهش عادت میکنیم و دل میبندیم و اینو از یاد میبریم که:
مسافر برای رفتن به کلبه ما اومده...
:w27:
 

mosleh.bargh

عضو جدید
دل ساده
برگرد و در ازای يک حبه کشک سياه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کيش کن
که قند شهر
دروغی بيش نبوده است
 
  • Like
واکنش ها: floe

mosleh.bargh

عضو جدید
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر خانه را دري است
هر در به کوچه اي لب خود باز مي کند
هر کوچه سرگذشت به دستآوريده را
با پيچ و تاب در گلوي شاهراه ها
آواز مي کند
از راه کوچه هاست که هر تنگخانه اي
با قلب شهرها
پيوند نازکانه اي آغاز مي کند
غمخانه ام پر از
آوازهاي عشق
اما دريغ هر در اين خانه بسته اند
اما دريغ هر رگ اين کو بريده اند
پيوند ها همه
يک جا شکسته اند
در زير سقف خويش وز همسايگان جدا
هر تنگدل ز روزنه اي مويه مي کند
من از کدام در ؟
من در کدام کو ؟
من با کدام راه ؟
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
به من بگویید تا بدانم آیا به راستی دنیای آدمیان وارونه گشته است ؟ اگر چنین است چرا آدمیان در سرگردانی خود حیران نیستند ؟ نکند بروی دستان خویش ایستاده اند و از آن روست که وارونگی دنیا را وارونه می بینند ؟ یا این وارونگی از چشمان من است که این گونه دنیا را وارونه می فهمم ؟ نمی دانم . تنها می دانم که آنچه را که در کودکی به سادگی از معنای کلمات می فهمیدم امروز به سختی در دنیای آدمیان می یابم

خدا: هم او نیست یگانه بی مانندی که پناه خستگی بندگان خویش است ؟
پس چرا آدمیان اینگونه از او می گریزند ؟ نکند قصد جان بندگان کرده است ؟
شیطان: هم او نبود که آدمی را از بهشت برین برون کرد؟پس چگونه است که او را اینچنین می پرستند ؟او می تواند آدمیان را به بهشت بازگرداند؟
انسان : هم او نبود تافته ای بافته از عرش و فرش ؟ روح خدایی که بر کالبد خاک دمیدند؟ پس چگونه است که اینچنین قرین خاک است پس چرا اینگونه همنشین فرش است ؟ عرش فرش را بدرود گفته است یا روح خدایی را از او باز پس گرفته اند؟
دین : همان فرمانی نبود که به بندگان دادند تا اطاعت کنند باشد رستگار گردند؟
پس چرا آدمیان بر دین فرمانروایی کنند ؟ نکند می خواهند دین را به رستگاری برسانند؟
کتاب آسمانی: همان دریایی نبود که آیین زندگی را بر آن نوشتند تا بر زمین جاری سازند ؟ پس چرا این دریا در میان آدمیان اینگونه راکد است شاید می خواهند گرد زندگی را بر ساحلش جاری سازند ؟
انسانیت:هم آن نبود که نشان مردانگی بر پیشانی خود به ودیعه داشت پس چرا پیشانیش رابه خاک می کشند ؟ نکند می خواهند ودیعه اش را به خاک بسپرند ؟

روزگار کودکی به سادگی دعا می خواندم اما اینک با درنگ کلام بر زبانم جاری می شود نمی دانم از تو چه بخواهم ، بخواهم که چشمانم را وارونه کنی یا دنیا را ؟
 

tabasom kh

عضو جدید
من وسازم...

من وسازم...

من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری باید کرد
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
شلزکم به من گفت:
هر کجا رسیدی
هر کجا ترسیدی
تو بگو از ته دل:
من خدا را دارم
من وسازم چندیست
که فقط با اوییم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بگذار سر به سينه من تا که بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد که پيش ازين نپسندي به کار عشق
آزار اين رميده سر در کمند را
بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در هواي تو از آشيان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببينمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بماني کنار من
اي نازنين که هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون کبوتري که پرم در هواي تو
يک شب ستاره هاي ترا دانه چين کنم
با اشک شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب
 

Mehraz-6128

عضو جدید
سلام محسن جان با ذوق!من خیلی تازه واردم ولی خوشحال میشم اگه بتونم اینجا با دوستان جدید و هنر دوست آشنا بشم!ممنون از پیشنهاد خوبتون:)
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را

درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را

درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را

چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را

ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام محسن جان با ذوق!من خیلی تازه واردم ولی خوشحال میشم اگه بتونم اینجا با دوستان جدید و هنر دوست آشنا بشم!ممنون از پیشنهاد خوبتون:)
سلام دوست عزیز خیلی به جمع ما خوش آمدی
حتما اینجا دوستان زیادی پیدا خواهی کرد امیدوارم موفق باشی :gol:
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز



[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]عطر وصال او ،به مشامم نمی رسد[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]شـَــهد رخِ نگار ، به کامم نمی رسد[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]هر صبح بر نسیم ِ سحر ، بسپُرم پیام[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زان سوی او دریغ ، پیامم نمی رسد[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]بلبل قرینِ گل ، به نوا آید از طــرب[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]گم کرده گل ، منم که به کامم نمی رسد [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]بر حسرت از سراچه ی دل می کنم نگاه [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]این دیده ی حقیر به بامم نمی رسد[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]این چشمه ی حیات ، که هستی به نام توست [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]یک جرعه ای زلال به کامم نمی رسد؟[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]<< فاضل >> سخن مگو بدین خام واژگان[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]بر وصف روی یار کلامم نمی رسد [/FONT]
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزا خیلی دلم واسه خودم تنگ می شه.این روزا همهمه آدما اینقدر زیاده که نمی تونم صدای برگای
وحشت زده از هجوم پاییز رو بشنوم و صدای نم نم بارون و ........و صدای خودمو!!! دلم تنگ شده واسه
اینکه یکی مثل بچگی هام واسم قصه ی دختر شاه پریون تعریف کنه.دلم واسه صداقت و صمیمیت
بچگی هام تنگ شده.نمی دونم چرا الان وقتی به این آدما صادقانه عشق می ورزی و بهشون صمیمانه
لبخند می زنی مبهوتانه بهت نگاه میکنند .محبت من شگفتی همه رو برمی انگیزه و بی مهری بقیه
تعجب و شگفتی منو. چقدر دلم می خواهدکسی برای دل من سه تار بزند و دلم سه تار بزند.چقدر دلم
می خواهد که دلم بزند.
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم سرگشته و حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
ولی لاساز شوق وصل کویت
نهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میا ن شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را ز غم ویرانه کرده
من آن آواره بشکسته حالم
ز هجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم
سحر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
لبالب یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری
ز هجر یار تا کی داغ داری
بگو تا کی زشوق روی لیلی
چو مجنون پریشان روزگاری
پریشانم پریشان روزگارم
من آن سرگشته هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت
درون سینه آسایش ندارم
زهجرت روز و شب فریاد دارم
ز بیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه خود
هزار کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی
دمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی ...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست
شاخه‌ای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
دوست می‌دارم نسیم صبح، راکو، در هوا
تا نفس می‌‌آیدش، جان می‌دهد بر بوی دوست
دوست را هر دو جهان، گر چه هوا دارند و من
دوستر می‌دارم، از هر دو جهان یک موی دوست
جان به رشوت می‌دهم، باشد که بگشاید، نقاب
چون کنم نتوان به جانی باز کردن روی دوست
منصب سکان دولت گوی خوبی می‌زند
آن سر صاحب سعادت کوکه گردد کوی دوست
یار، در میدان دولت خانه وصلم، چو نیست
می‌کنم آمد شدی، پیش سگان کوی دوست
دوست دشمن پرور است ای دوستان تدبیر چیست
خوی او این است و من خو کرده‌ام با خوی دوست
ور به زورم می‌کشد یا می‌کشد، او حاکم است
من ندارم، زور دست و پنجه و بازوی دوست
دوستان گویند: مسلمان باز کش خود را ازو
می‌کشم خود را و بازم می‌کشد دل سوی اوست
 

Mehraz-6128

عضو جدید
مرسی galaxy عزیز:از این آهنگ یه خاطره خوش داشتم که به لطف شما دوباره زنده شد برام!بازم ممنون:smile:
 

Mehraz-6128

عضو جدید
مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست
شاخه‌ای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
دوست می‌دارم نسیم صبح، راکو، در هوا
تا نفس می‌‌آیدش، جان می‌دهد بر بوی دوست
دوست را هر دو جهان، گر چه هوا دارند و من
دوستر می‌دارم، از هر دو جهان یک موی دوست
جان به رشوت می‌دهم، باشد که بگشاید، نقاب
چون کنم نتوان به جانی باز کردن روی دوست
منصب سکان دولت گوی خوبی می‌زند
آن سر صاحب سعادت کوکه گردد کوی دوست
یار، در میدان دولت خانه وصلم، چو نیست
می‌کنم آمد شدی، پیش سگان کوی دوست
دوست دشمن پرور است ای دوستان تدبیر چیست
خوی او این است و من خو کرده‌ام با خوی دوست
ور به زورم می‌کشد یا می‌کشد، او حاکم است
من ندارم، زور دست و پنجه و بازوی دوست
دوستان گویند: مسلمان باز کش خود را ازو
می‌کشم خود را و بازم می‌کشد دل سوی اوست
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟ سعدی


ممنون محسن جان خیلی قشنگ بود!از کیه این شعر؟
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
گویی قبل از مرگم مرده ام . آری من با چشمانی باز مرده ام .شاید از این روست که آدمیان هنوز مرا به خاک نسپرده اند . چرا پایان نمی گیرد این مرگ طولانی تا جانی دوباره گیرم ؟ چرا چشمانم بسته نمی شوند تا از خواب برخیزم ؟ آی مردمان دنیا آیا شما هنوز بیدارید ؟ من به تنگ آمدم از روحی که در بند است و جسمی که زمان آنرا فرسوده ساخته است. کجایید فرشتگان زندگانی بیایید این دو را از من باز ستانید مرا بیش از این طاقت داشتنشان نیست به چه کار آید این روح افکار و این جسم بی قرار .بیاید مرا با خود از این دنیا برون برید روحم را در هاله ای بپیچانید شاید دیگر دست دنیا به من نرسد هم او بود که مرا در پی خویش می کشانید آرزوها را در دلم می نشاند و مرا دیوانه وار در پی خود می دوانید زندگیم شبیه قایم باشک بود من و دنیا ، من در پی او آنقدر دویدم تا از نفس افتادم دویدم اما هیچگاه به او نرسیدم آنگاه برگشتم و دیدم که دستانم تهی است سخت رنجیدم . بر زانوانم نشستم . نفس کم کم در سینه ام به سردی گرایید و چشمانم که روزگاری می درخشید غمگین گشت و آوازم سکوت را زمزمه خویش ساخت و لبخندی که همیشه گوشه نشین لبانم بود مرا به درود گفت . بیاید مرا با خود ببرید ،راه دوزخ را نشانم دهید تا بدانم باقی عمر را چگونه باید بگذرانم
طومار این چند صباح ماندنم در دنیا را به دستانم دهید تا راه خویش در پیش گیرم . زندگی در دنیا نعمتی بود برای کسانی که با چشمانی باز بیدار ماندند بهشت گوارای وجود همانان باد.



 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
درهای دوزخ را برایم بگشایید و بر طومار زندگانیم این چنین بنگارید :


به نام نگارنده طومار ابدیت

نامش را بارها و بارها بنویسید که زیباترین کلامی است که در این عالم شنیده ام . شوقی عجیب در دلم می نشیند وقتی به شوق نامش بر لبانم جاری شود تا هستم نامش طنین صدایم خواهد بود .
برایش بنویسید که هنوز هم با تمام تباهی دوستش دارم ، دوستش دارم ،دوستش دارم. مهرش گوشه نشین دل من است تا ابد دل خوش دارم به این خوش نشینی ها.
برایش بنویسید که دیگر عهدی برای خوب بودن برای پاک ماندن با او نخواهم بست
او خود داند که رهگذر نبود جز عهد شکنی سست پیمان ولی بگویید که لذت عجیبی دارد سوز و گدازی که در تمنای عفوت بعد از این عهد شکستن ها ،این تباهی ها ، این سیاهی ها نهفته است چون عشقت را دلم زنده تر کند.
اگرگناه نکنم خود را از سوز زاری کردن به درگاهت محروم سازم
اگردر تباهی سرگردان نشوم ، از پناه آوردن به دامانت امتناع کنم
اگر در سیاهی غوطه ور نشوم ، نور وجود ت را جستجو نکنم
اگر هزاران بار عهد نشکنم ، چگونه هزار بهانه برای تمنای مهرت فراهم آورم
اگر خویش را به رنجه میفکنم که بیمار نشوم ، چگونه تو را بر سر بالینم طلب کنم
اگر درد نباشد چون اشک نریزم ،چگونه نگاه عاشقانه ات را سمت خود کشانم

آری دانم در پاک بودن نشاطی نهفته است که در گناه کردن هرگز نصیب نشود اما در توبه بعد از گناه سوز و گدازی نهفته است که در شادی عیان نشود .و این است غایت لطف تو که چون وظیفه را به انجام رسانیم پاداش دهی و چون گناه کنیم مهلتی برای باز گشت.
الهی بهشتت گوارای همان بندگان نیکو سرشت پاکت باد که آن را طلب کند مرا همین دنیای پر تباهی نیز بهشت است اگر تو با من بمانی و اما اگر دوزخ سزای من است غمی نیست مرا بر عدالت تو شبه ای نباشد تنها از تو خواهم پیش از آنکه مرا به دوزخ اندازند فروغ از چشمانم بزدایی و نا بینایی سرگشته ام کنی ، طاقت ندارم که در مقابل دیدگانت مرا به دوزخ افکنند در حالی که نگاهم تو را می جوید .و صدای ضجه ام به آسمانت برخیزد در حالی که تو مرا به تماشا نشسته ای
 
آخرین ویرایش:

آیاتای

عضو جدید

من از تو دل نمیبرم، اگر چه از تو دلخورم

اگر چه گفته ای تو را، به خاطرات بسپرم

هنوزم خیال کن، کنار تو نشسته ام

منی که در جوانییم، بخاطرت شکسته ام

تو در سراب آینه ی، شبانه خنده میکنی

منه شکست داده را، خودت برنده میکنی

نیامدی و سالها، نظر به جاده دوخته ام

بیا ببین که بی تو من، چه عاشقانه سوختم

رفیق روزهای خوب، رفیق خوب روزها

همیشه ماندگار من، همیشه در هنوزها

صدا بزن مرا شبی، به غربتی که ساختی

به لحظه ای که عشق را، بدون من شناختی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
کاهنگ چین خطا بود از بهر بهر مشک ناب
ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام
هر چند کام مست نباشد مگر شراب
ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم چنان شوی که نبینی بخواب خواب
ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی
زانرو که ترک ترک ختائی بود و صواب
ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق
آخر بقصد خویش چرا میکنی شتاب
ای دل نگفتمت که اگر تشنه مرده‌ئی
سیراب کی شود جگر تشنه از شراب
ای دل نگفتمت که منال ار چه روشنست
کز زخم گوشمال فغان میکند رباب
ای دل نگفتمت که مریز آبروی خویش
پیش رخی کزو برود آبروی آب
ای دل نگفتمت که ز خوبان مجوی مهر
زانرو که ذره مهر نجوید ز آفتاب
ای دل نگفتمت که درین باغ دل مبند
کز این مدت جوی نگشاید به هیچ باب
ای دل نگفتمت که مشو پای‌بند او
زیرا که کبک را نبود طاقت عناب
ای دل نگفتمت که مرو در هوای دل
طاوس را چه غم ز هواداری ذباب
ای دل نگفتمت که طمع بر کن از لبش
هر چند بی نمک نبود لذت کباب
ایدل نگفتمت که سر از سنبلش مپیچ
کافتی از آن کمند چو خواجو در اضطراب
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3654

Similar threads

بالا