noosh_l
عضو جدید
هان ای دل عبرت بین !!! از دیده عبر کن هان !!
ایوان مداین را ، آیینه عبرت دان !!!
ناگهان پرده بر انداخته اي يعني چه
مست از آن خانه برون تاخته اي يعني چه
هان ای دل عبرت بین !!! از دیده عبر کن هان !!
ایوان مداین را ، آیینه عبرت دان !!!
ناگهان پرده بر انداخته اي يعني چه
مست از آن خانه برون تاخته اي يعني چه
هر چه هستی باش
با تو ام ای لنگر تسكین
ای تكان های دل ای ارامش ساحل
با تو ام
ای نور ای منشور
ای تمام طیف های افتابی
ای كبود ارغوانی ای بنفشابی
با تو ام
ای دلشوره ی شیرین
با توام
ای غم غم مبهم
ای نمی دانم
هر چه هستی باش
اما كاش ...
نه جز اینم ارزویی نیست
هرچه هستی باش
اما باش
-----------------------------
فردریش نیچه : کسانی که مردم از آنها به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباهشان را ببینیم از ما به بدی یاد خواهند کرد حتی اگر دوست ما باشند.
شاه ترکان سخن مدعیان می شنود
شرمی از مظلمه ی خون سیاووشش باد
زیر کف پای کسی را مسایدام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی؟؟؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز!!!!!!!!!!!!!
![]()
زیر کف پای کسی را مسای
کو تو چو سودست بسی زیر پای![]()
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند![]()
در جواني پاك بودن شيوه پيغمبر استدر این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند![]()
در جواني پاك بودن شيوه پيغمبر است
ورنه هر گبري به پيري ميشود پرهيزگار
مرا گويي كه خواهي تك بمانيروز ها همه فکرم این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمروز ها همه فکرم این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مرا گويي كه خواهي تك بماني
زنان را همچو مينا ميپراني
تا تواني دلي بدست آوریک شب سکوت پنجره را شکست
نه سنگ نبود و بی صدا شکست!
تو را تیشه دادم که هیزم کنییک شب سکوت پنجره را شکست
نه سنگ نبود و بی صدا شکست!
تو را تیشه دادم که هیزم کنی
ندادم که بر فرق مردم زنی
يک گره ...دو گره
برايت کلاه مي بافم
يک حرف ...دو حرف
برايم قصه مي بافي !
چه اشتراک جالبي
من سر تو را گرم مي کنم
تو دل مرا .
ورای طاعت دیوانگان زما مطلبای شرم زده غنچه مستور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تو برابری کجا یارو کرد
کو نور ز مه دارد و مه نور از تو
تو آني كه از يك مگس رنجه ايورای طاعت دیوانگان زما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
منم و دلی که دانم به دو دست دارم او راتو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحتو آني كه از يك مگس رنجه اي
كه امروز سالار و سر پنجه اي
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما رامنم و دلی که دانم به دو دست دارم او را
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را...
چه عکسی گذاشتی معلومه چشو گوش بسته ایلبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان در آید
و گونه هایت
با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را...
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که بآبی نخرد طوفان را
از آن روزي كه ما را آفريدياگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
محرم راز دل شیدای خودالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
از آن روزي كه ما را آفريدي
بغير از معصيت از ما چه ديدي
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
ترسم این قوم که بر دُرد کشان می خندندای پرستوی زمستانی من
شکوفه لبخندی نیست
جز تن بی روح سرما زده چیزی نیست
بهاری نیست
ترسم این قوم که بر دُرد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنندایمان را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |