تغییر برنامه در شب عملیات ... !

آقا سید

مدیر بازنشسته
امروز صبح وقتی وارد پروفایلم شدم ، با عکسی روبرو شدم که آرش گذاشته بود ، خیلی منقلب شدم ،
من معمولا برای گفتن خاطره هام ، زمانی دست به قلم میشم ، که حسش رو داشته باشم ،
برای همینه که خاطراتم رو دیر به دیر می نویسم ، امروز این حس رو آرش در من ایجاد کرد ،
بنابر این در حالی که اشک در چشمام حلقه زده ، این خاطره رو براتون میذارم ، آرش جان بازم ازت ممنونم :gol:
چند شب از عملیات گذشته بود ، عراق بشدت مقاومت می کرد ، استحکاماتی که بکار برده بود ، برای ما تازگی داشت ،
من جزء تیم طرح و عملیات بودم ، و با تمامی تاکتیک ها آشنایی داشتم ، ولی این روش رو برای اولین بار بود می دیدم ،
بچه ها با عشق می جنگیدن ، با تمام وجودشون ، بقول شهید چمران " پیش شمشیر بلا رقص کنان می آیند " ،
طوری عراق مقاومت می کرد که مجبور شده بودیم هر شب به خط بزنیم ، از تاکتیک های مختلف استفاده کنیم ،
هر شب یک یا دو لشگر به خط می زد ، کارمون به جایی رسیده بود که بقول بچه ها وجب به وجب منطقه رو آزاد می کردیم ،
عراق خوب می دونست ، پیروزی ما در اون عملیات یعنی سقوط بصره ،
هر لشگری که جلو می رفت برای حمله ، یکی از ماها باید باهاش می رفتیم ،
بلدچی لشگر ، و هماهنگ کننده با قرارگاه جهت برنامه ریزی حمله بعدی ما بودیم ،
نوبت به لشگر سیدالشهدا (ع) که بچه های کرج بودن رسیده بود ، فرمانده این لشگر رو همه می شناسند ، اون کسی نبود جزء علی فضلی ،
اون شب یکی از بچه های ما با لشگر اعزام شده بود ، وظیفه ای که داشت این بود که صبح بعد از حمله باید وضعیت جغرافیایی منطقه رو که کجاها آزاد شده یا نشده به ما گزارش کنه ، تا بتونیم برای شب بعد برنامه ریزی کنیم ،
صبح شد و از رابطمون خبری نبود ، برای همین مجبور شدم خودم برم جلو ، و از وضعیت منطقه اطلاعاتی کسب کنم ،
نماز صبح رو خوندم و هنوز هوا تاریک بود راه افتادم ، یکی از بچه های دیگه ، ازم خواست تا منو همراهی کنه ، منم مخالفتی نکردم ،
سوار موتورم ، که یک هوندای تریل 250 بود شدم ، محمود هم ترکم نشست و راه افتادیم ،
کمتر از نیم ساعت بعد به خط رسیدیم ، دقیقا همون نقطه ای که دیشب لشگر باید عمل می کرد ، هنوز هوا بدرستی روشن نشده بود ،
من به محمود گفتم ، لشگر دیشب اینجا بوده ، یعنی از اینجا باید حمله رو شروع می کرده ،
با این سکوتی هم که حاکمه ، احتمالا لشگر دیشب حمله کرده و خیلی هم پیشروی کرده ، ایولا ، واقعا دست مریضا ،
محمود سوال کرد سید حالا چکار می کنی ، بهش گفتم خوب معلومه ، گازشو میگیرم و میرم جلو تا به بچه ها برسم ،
ولی یه جای کار اشکال داشت و اون هم این بود که دیشب لشگر اصلاٌ حمله نکرده بود ،
علی فضلی یه ابتکاری بخرج داه بود ، از اونجایی که عراقی ها می دونستند ما هر شب به خط می زنیم ، با ریختن آتش رو سرمون تا صبح نمی خوابیدن ،
علی فضلی هم از این قضیه به نفع خودش استفاده کرده بود ، یعنی لشگر رو در کانال خوابونده بود ، و با این روش گذاشته بود عراقی ها خسته شن ، و صبح عملیات رو آغاز کنه ،
منم از هیچ جا خبر نداشتم ، فکر می کردم لشگر پیشروی کرده !
بنابراین گازشو گرفتم و از خط عبور کردم ، چند دقیقه ای نگذشته بود دیدم ، محمود به پشتم میزنه و داد می کشه سید وایسا !
زدم رو ترمز ، خدای من چه وضعیتی ، من درست بین دشمن و خودی ها قرار گرفته بودم ،
پشت سرم به فاصله چند صد متر ، بچه های لشگر که کلاه خود سرشون بود تا سینه از کانال بیرون اومده بودن و داد می زدن ،
" کجا میری برگرد" ،
و به فاصله چند صد متر جلوی من عراقی ها تا سینه از خاکریز بیرون اومده بودن و داد می زدن " تعل " یعنی بیا ،
داد زدم ، محکم بشین ، درجا دور زدم ، و به طرف خط خودمون حرکت کردم ، عراقی ها شروع کردن به تیر اندازی ،
صدای ویز ویز گلوله و گرمی اونو که از کنار جای جای بدنمون عبور می کرد کاملا حس می کردم ،
هنوز به کانال نرسیده بودیم ، که صدای فریاد محمود منو متوجه خودش کرد ، "سید سوختم " ،
یه تیر به پشتش اصابت کرده بود ، برای اینکه از رو موتور نیفته ، با یه دست گرفتمش ،
موقعی که به کانال رسیدم ، دیگه نتونستم با اون سرعت موتور رو کنترل کنم ،
موتور از زیرمون در رفت و با یک معلق زدن افتاد اون وره کانال ، و من و محمود هم تو کانال افتادیم ،
بلافاصله رمز عملیات داده شد و بچه ها حمله کردن ، الحمدالله همه چیز طبق برنامه جلو رفت الا یک چیز ،
و اونهم این بود که این اتفاق باعث شد اون عملیات دو ساعت جلو بیفته ،
یعنی بعد از افتادن ما تو کانال اگه لشگر به خط نمی زد ، احتمال لو رفتن عملیات وجود داشت ،
از اون روز به بعد سردار فضلی ، دیگه منو از نزدیک ندیده ،
ولی فکر کنم اگه کسی این موضوع رو براش تعریف کنه یادش میاد ، اما نی دونم از اون روز چی میگه و برخوردش چیه ،
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون سید جان..

اون عکس ارشو اول هاش که داشت باز میشد فهمیدم چیه..طاقت نیاوردم نتونستم تا اخرشو ببینم.. دست خودم نبود..

خاطره خیلی قشنگی بود..
راهی وجود نداشت که متوجه بشید لشکر توی کاناله..؟
اون دوستتون که پشتش تیر خورده بود چی شد..؟
در نبود اون دوستتون مطمئنا اون تیر به شمامیخورد..

برای ما هم عکس رو بفرست

سردار علی فضلی ایشون هستن..

 
آخرین ویرایش:

آقا سید

مدیر بازنشسته
ممنون سید جان..

اون عکس ارشو اول هاش که داشت باز میشد فهمیدم چیه..طاقت نیاوردم نتونستم تا اخرشو ببینم.. دست خودم نبود..

خاطره خیلی قشنگی بود..
راهی وجود نداشت که متوجه بشید لشکر توی کاناله..؟
اون دوستتون که پشتش تیر خورده بود چی شد..؟
در نبود اون دوستتون مطمئنا اون تیر به شمامیخورد..



سردار علی فضلی ایشون هستن..


سلام آبجی ،
از سوال هایی که کردی ممنونم ،
از ضلعی که من وارد خط شدم اول خاکریز بود بعد کانال ،
کانال در ضلع چپ خاکریز بود ،
یعنی اگه ما یه خورده تحمل می کردیم ویا خاکریز رو امتدا می دادیم تا به کانال برسیم ، حتما بچه ها رو می دیدیم ،
ولی اینطوری نشد و من با موتور از خاکریز بالا رفتم ، و به طرف عراقی ها حرکت کردم ،
اون دوستم هم ، خودم به بیمارستان صحرایی رسوندمش ، الان هم زنده است ،
مطمئن باش اگه شهید شده بود ، عکسش رو می ذاشتم ،
اون عکسی هم که گذاشتی ، درسته سردار فضلیه ، ممنونم :gol:
 

erick

عضو جدید
کاربر ممتاز
سید جان دستت درد نکنه..
خاطره ی جالبی بود..
من یکی حاضرم همه ی روز بشینم و از خاطرات جنگ بشنوم..
راستشو بخوای دلم واسه یه نفر که خیلی این خاطره هارو قشنگ تعریف میکرد بد جوری تنگ شد...
کاش اینجا بود...
دمت گرم سید جان
یا علی
 

farzan-shz

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز صبح وقتی وارد پروفایلم شدم ، با عکسی روبرو شدم که آرش گذاشته بود ، خیلی منقلب شدم ،
من معمولا برای گفتن خاطره هام ، زمانی دست به قلم میشم ، که حسش رو داشته باشم ،
برای همینه که خاطراتم رو دیر به دیر می نویسم ، امروز این حس رو آرش در من ایجاد کرد ،
بنابر این در حالی که اشک در چشمام حلقه زده ، این خاطره رو براتون میذارم ، آرش جان بازم ازت ممنونم :gol:
چند شب از عملیات گذشته بود ، عراق بشدت مقاومت می کرد ، استحکاماتی که بکار برده بود ، برای ما تازگی داشت ،
من جزء تیم طرح و عملیات بودم ، و با تمامی تاکتیک ها آشنایی داشتم ، ولی این روش رو برای اولین بار بود می دیدم ،
بچه ها با عشق می جنگیدن ، با تمام وجودشون ، بقول شهید چمران " پیش شمشیر بلا رقص کنان می آیند " ،
طوری عراق مقاومت می کرد که مجبور شده بودیم هر شب به خط بزنیم ، از تاکتیک های مختلف استفاده کنیم ،
هر شب یک یا دو لشگر به خط می زد ، کارمون به جایی رسیده بود که بقول بچه ها وجب به وجب منطقه رو آزاد می کردیم ،
عراق خوب می دونست ، پیروزی ما در اون عملیات یعنی سقوط بصره ،
هر لشگری که جلو می رفت برای حمله ، یکی از ماها باید باهاش می رفتیم ،
بلدچی لشگر ، و هماهنگ کننده با قرارگاه جهت برنامه ریزی حمله بعدی ما بودیم ،
نوبت به لشگر سیدالشهدا (ع) که بچه های کرج بودن رسیده بود ، فرمانده این لشگر رو همه می شناسند ، اون کسی نبود جزء علی فضلی ،
اون شب یکی از بچه های ما با لشگر اعزام شده بود ، وظیفه ای که داشت این بود که صبح بعد از حمله باید وضعیت جغرافیایی منطقه رو که کجاها آزاد شده یا نشده به ما گزارش کنه ، تا بتونیم برای شب بعد برنامه ریزی کنیم ،
صبح شد و از رابطمون خبری نبود ، برای همین مجبور شدم خودم برم جلو ، و از وضعیت منطقه اطلاعاتی کسب کنم ،
نماز صبح رو خوندم و هنوز هوا تاریک بود راه افتادم ، یکی از بچه های دیگه ، ازم خواست تا منو همراهی کنه ، منم مخالفتی نکردم ،
سوار موتورم ، که یک هوندای تریل 250 بود شدم ، محمود هم ترکم نشست و راه افتادیم ،
کمتر از نیم ساعت بعد به خط رسیدیم ، دقیقا همون نقطه ای که دیشب لشگر باید عمل می کرد ، هنوز هوا بدرستی روشن نشده بود ،
من به محمود گفتم ، لشگر دیشب اینجا بوده ، یعنی از اینجا باید حمله رو شروع می کرده ،
با این سکوتی هم که حاکمه ، احتمالا لشگر دیشب حمله کرده و خیلی هم پیشروی کرده ، ایولا ، واقعا دست مریضا ،
محمود سوال کرد سید حالا چکار می کنی ، بهش گفتم خوب معلومه ، گازشو میگیرم و میرم جلو تا به بچه ها برسم ،
ولی یه جای کار اشکال داشت و اون هم این بود که دیشب لشگر اصلاٌ حمله نکرده بود ،
علی فضلی یه ابتکاری بخرج داه بود ، از اونجایی که عراقی ها می دونستند ما هر شب به خط می زنیم ، با ریختن آتش رو سرمون تا صبح نمی خوابیدن ،
علی فضلی هم از این قضیه به نفع خودش استفاده کرده بود ، یعنی لشگر رو در کانال خوابونده بود ، و با این روش گذاشته بود عراقی ها خسته شن ، و صبح عملیات رو آغاز کنه ،
منم از هیچ جا خبر نداشتم ، فکر می کردم لشگر پیشروی کرده !
بنابراین گازشو گرفتم و از خط عبور کردم ، چند دقیقه ای نگذشته بود دیدم ، محمود به پشتم میزنه و داد می کشه سید وایسا !
زدم رو ترمز ، خدای من چه وضعیتی ، من درست بین دشمن و خودی ها قرار گرفته بودم ،
پشت سرم به فاصله چند صد متر ، بچه های لشگر که کلاه خود سرشون بود تا سینه از کانال بیرون اومده بودن و داد می زدن ،
" کجا میری برگرد" ،
و به فاصله چند صد متر جلوی من عراقی ها تا سینه از خاکریز بیرون اومده بودن و داد می زدن " تعل " یعنی بیا ،
داد زدم ، محکم بشین ، درجا دور زدم ، و به طرف خط خودمون حرکت کردم ، عراقی ها شروع کردن به تیر اندازی ،
صدای ویز ویز گلوله و گرمی اونو که از کنار جای جای بدنمون عبور می کرد کاملا حس می کردم ،
هنوز به کانال نرسیده بودیم ، که صدای فریاد محمود منو متوجه خودش کرد ، "سید سوختم " ،
یه تیر به پشتش اصابت کرده بود ، برای اینکه از رو موتور نیفته ، با یه دست گرفتمش ،
موقعی که به کانال رسیدم ، دیگه نتونستم با اون سرعت موتور رو کنترل کنم ،
موتور از زیرمون در رفت و با یک معلق زدن افتاد اون وره کانال ، و من و محمود هم تو کانال افتادیم ،
بلافاصله رمز عملیات داده شد و بچه ها حمله کردن ، الحمدالله همه چیز طبق برنامه جلو رفت الا یک چیز ،
و اونهم این بود که این اتفاق باعث شد اون عملیات دو ساعت جلو بیفته ،
یعنی بعد از افتادن ما تو کانال اگه لشگر به خط نمی زد ، احتمال لو رفتن عملیات وجود داشت ،
از اون روز به بعد سردار فضلی ، دیگه منو از نزدیک ندیده ،
ولی فکر کنم اگه کسی این موضوع رو براش تعریف کنه یادش میاد ، اما نی دونم از اون روز چی میگه و برخوردش چیه ،
ممنون اقا سید جالب بود . فیض بردیم ;):gol:
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
اقا سید به حق که شما یه رزمنده بوده ای و هستی و خواهی بود.
دیشب خودم وقتی عکس رو دیدم دست و پام سرد شده بود.
من هم سنگری نداشتم..جنگی ندیدم..
ولی حس میکنم که چی بوده و چی شده.
وقتی دیدم اونقد اذیت شدم که نمیدونستم گریه کنم یا فریاد بزنم.
جالبه اقا سید.
میدونید چرا؟!
با دیدن عکس اول یاد شما افتادم.
یاد اون خاطرتون که برام گفتین..همون دوستتون که مغزش رو زدن..
همون هم سنگرتون.
ولی اونها نمرده اند.
سید شما مقام بالایی دارین..
همونطور که خداوند رحمان در قران میفرماید::

الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند
 

Mohsen_1111

عضو جدید
سلام سید جان
همین دلاورمردی های امثال شما بود که نذاشت یه وجب خاک این سرزمین در دست اجنبی بمونه
از خدا می خوام کمکمون کنه که ما هم در سنگر جهاد البته در حال حاضر جهاد علمی راه شما و دوستان شهیدتون رو ادامه بدیم
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
سید جان دستت درد نکنه..
خاطره ی جالبی بود..
من یکی حاضرم همه ی روز بشینم و از خاطرات جنگ بشنوم..
یا علی
روحیه خوبی داری ، حفظش کن ،
خدا رحمت کنه پدرت رو ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 
آخرین ویرایش:

آقا سید

مدیر بازنشسته
سلام.
اقا سید به حق که شما یه رزمنده بوده ای و هستی و خواهی بود.
دیشب خودم وقتی عکس رو دیدم دست و پام سرد شده بود.
من هم سنگری نداشتم..جنگی ندیدم..
ولی حس میکنم که چی بوده و چی شده.
وقتی دیدم اونقد اذیت شدم که نمیدونستم گریه کنم یا فریاد بزنم.
جالبه اقا سید.
میدونید چرا؟!
با دیدن عکس اول یاد شما افتادم.
یاد اون خاطرتون که برام گفتین..همون دوستتون که مغزش رو زدن..
همون هم سنگرتون.
ولی اونها نمرده اند.
سید شما مقام بالایی دارین..
همونطور که خداوند رحمان در قران میفرماید::

الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند

آرش جان ،
ممنونم ، تو دائماٌ یاد و خاطره این عزیزان رو برام یادآوری می کنی ،
اینو بدون جنگ تموم نشده ، هر روز رزمندگان جدیدی ظهور می کنند ،
شماها باید جای ما رو پر کنید ، مطمئن باش لیاقتش رو هم دارید ،
لازمه کار عشقه که تو وجود شماها موج می زنه ،
آرش جان تک تک بچه هایی که تو این باشگاه دارن فعالیت می کنند عزیزن ،
همشون خودین ، شرایطی تو این باشگاه باید فراهم بشه ،
تا بتونند واقعیت ها رو تشخیص بدند ، و بر اساس اون راه خودشون رو انتخاب کنند ،
یکی از دوستان به من می گفت تو این باشگاه چه می کنی ؟
بهش گفتم من تو تمام این باشگاه ها با بچه ها هستم ،
چرا که من باهاشون نباشم ، کسانی باهاشون همراه می شن که خیرشون رو نمی خوان ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
سلام سید جان
همین دلاورمردی های امثال شما بود که نذاشت یه وجب خاک این سرزمین در دست اجنبی بمونه
از خدا می خوام کمکمون کنه که ما هم در سنگر جهاد البته در حال حاضر جهاد علمی راه شما و دوستان شهیدتون رو ادامه بدیم
محسن جان سلام ،
بدون شک اگه شماها هم بودید ، همینطور عمل می کردید ،
نکته مهمی رو اشاره ، کردی " جهاد علمی " ،
مملکت ما برای توسعه و اقتدار خودش به این موضوع نیاز داره ، باید تلاش کرد ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
آقا سید
دمت گرم:gol:
خیلی قشنگ بود!!!
خیلی مردی سردار
محمد جان سلام ،
خدا رحمت کنه پدرت رو ، یا به عبارتی همرزم منو ،
باید جای خالی پدرت رو پر کنی ، که مطمئنم این کار رو می کنی ،
برای ارتقای دانش ، و بالا بردن سطح تحصیلاتت تلاش کن ،
مملکت به جوان هایی مثل شما نیاز داره ،
همه بچه های این باشگاه باید تلاش کنند ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
ایول سید
ایول به همه بچه های جنگ و جبهه

شرمنده نکن ، تو هم اگه اون روز بودی ،
همین کار رو می کردی که ما کردیم ،
الان هم انتظار داریم ، شما ها جای ماها رو بگیرید ،
که ان شاءالله ، همین طور هم میشه ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 

butterfly_سبز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شرمنده نکن ، تو هم اگه اون روز بودی ،
همین کار رو می کردی که ما کردیم ،
الان هم انتظار داریم ، شما ها جای ماها رو بگیرید ،
که ان شاءالله ، همین طور هم میشه ،
عاقبت به خیر شی :gol:
سید جان
داداشم هم رزم شهید کاوه بوده. هنگام شهادت کاوه کنارش بوده ( از شناسایی برگشتن و واسه نماز صبح میخاستن وضو بگیرن که یخ خمپاره میاد کنارشون)
هنوز تو سرش ترکشه از مردانگیه مردان جنگ خیلی میگه. سید جان ما کجا و شماها کجا.:heart: کاش میشد دست تک تکتون رو بوسید.:heart::heart::gol:
حالا که عملیات رو جلو انداختی نتیجه اش چی شد؟:biggrin: (شوخی)
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
سید جان
داداشم هم رزم شهید کاوه بوده. هنگام شهادت کاوه کنارش بوده ( از شناسایی برگشتن و واسه نماز صبح میخاستن وضو بگیرن که یخ خمپاره میاد کنارشون)
هنوز تو سرش ترکشه از مردانگیه مردان جنگ خیلی میگه. سید جان ما کجا و شماها کجا.:heart: کاش میشد دست تک تکتون رو بوسید.:heart::heart::gol:
حالا که عملیات رو جلو انداختی نتیجه اش چی شد؟:biggrin: (شوخی)
شهید کاوه رو می شناسم ، یکی از افتخارات زمان جنگ بوده و برای من یک الگو ،
قدر برادرت رو بدون ، هر چند از گفتارت معلومه اهل ادب هستی و معرفت ،
عزیز دلم ، ما خودمون دست بوس شماها هستیم ،
خدمت به شما مردم برامون افتخاره ، اینو برای خودمون عبادت می دونیم ،
کسی که نماز می خونه خیرش به خودش می رسه ،
اما اونیکه به مردم خدمت می کنه خیرش برای مردمه ، این برای من خیلی ارزشه ،
اما از جلو افتادن عملیات سوال کردی ،
باور کن وقتی عملیات با موفقیت تموم شد ، من خودمو از سردار فضلی قایم می کردم ،
موقعی که محمود رو به بیمارستان صحرایی رسوندم ، روم نمی شد برگردم خط ،
ولی زمانی که سردار فضلی یکی دو روز بعد منو تو قرار گاه دید ، فقط یه لبخند زد ،
معلوم بود می خواست چیزی بگه ولی اونجا جاش نبود ،
حالا یه چیز دیگه بهت بگم جالب تر ، من چندین بار دیگه هم خط رو رد کردم ،
البته فکر نکنی خنگ تشریف دارم ، نه ،
تو شب های عملیات ، همه چیز از لحاظ جغرافیایی می ریخت بهم ،
یکی از وظایف ما بچه های طرح و عملیات همین بود ،
باید این هماهنگی ها رو با لشگرها و قرار گاه انجام میدادیم ،
لشگر اگه شبانه اعزام میشد که به خط بزنه ، ما باید اونو همرای می کردیم ، تا اصطلاحا به نقطه رهایی برسه ،
همه چیز طبق برنامه باید جلو می رفت ، و فردای عملیات ، همه باید نسبت به آخرین تغییرات توجیح می شدن ،
طبیعیه تو این شرایط ما رفت و اومدن هامون تو خط خیلی زیاد بود و احتمال رد شدن از خط و یا رفتنمون تو میدون مین وجود داشت ،
ان شاءالله اگه زنده موندم ، خاطرات شنیدنی در این رابطه دارم ، که بعدا تعریف می کنم ،
بازم ازت ممنونم ، عاقبت به خیر شی :gol:
 

butterfly_سبز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قدر برادرت رو بدون ، هر چند از گفتارت معلومه اهل ادب هستی و معرفت ،
عزیز دلم ، ما خودمون دست بوس شماها هستیم ،

ان شاءالله اگه زنده موندم ، خاطرات شنیدنی در این رابطه دارم ، که بعدا تعریف می کنم ،
بازم ازت ممنونم ، عاقبت به خیر شی :gol:
سید جان من و همه ایرانیها تا عمر داریم مدیون فداکاری رزمنده هامون هستیم!
به خدای احد و واحد این حرف من از تعارف های الکی مجری های تلویزیون نیست... عین حقیقته.
دست بوسی از شما کمترین کاریه که ما میتونیم بکنیم. حیف که تو این مملکت اونقدر دروغ به مردم گفتن که اگهیه جا از رشادتهای مردای ایران بخوای بگی گوش شنوایی نیست، متاسفانه همه فکر میکنن واسه پست و مقام داری میگی! اما هر کی هر چی میخواد فکر کنه من همه جا گفتم که اگه این رزمنده ها نبودن الان داشتیم عربی بلغور میکردیم!
شما به گردن ما خیلی حق داری آ سید! از خاطراتت بگو که با گوش جان میشنومم! اگه تاپیکی در این مورد دادی به ما هم آدرسشو بده.
دست بوسیم!
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
سید جان من و همه ایرانیها تا عمر داریم مدیون فداکاری رزمنده هامون هستیم!
به خدای احد و واحد این حرف من از تعارف های الکی مجری های تلویزیون نیست... عین حقیقته.
دست بوسی از شما کمترین کاریه که ما میتونیم بکنیم. حیف که تو این مملکت اونقدر دروغ به مردم گفتن که اگهیه جا از رشادتهای مردای ایران بخوای بگی گوش شنوایی نیست، متاسفانه همه فکر میکنن واسه پست و مقام داری میگی! اما هر کی هر چی میخواد فکر کنه من همه جا گفتم که اگه این رزمنده ها نبودن الان داشتیم عربی بلغور میکردیم!
شما به گردن ما خیلی حق داری آ سید! از خاطراتت بگو که با گوش جان میشنومم! اگه تاپیکی در این مورد دادی به ما هم آدرسشو بده.
دست بوسیم!
عزیزی ،
از تواضعی که داری ، میشه روح بزرگ و شخصیت والاتو دید ،
رو چشمم ، از خاطراتم میگم و لینکش رو هم برات میذارم ،
برای کی بگم بهتر از شما ها ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 

butterfly_سبز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عزیزی ،
از تواضعی که داری ، میشه روح بزرگ و شخصیت والاتو دید ،
رو چشمم ، از خاطراتم میگم و لینکش رو هم برات میذارم ،
برای کی بگم بهتر از شما ها ،
عاقبت به خیر شی :gol:
فدای شما
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا سيد عزيز سلام.:gol:
ممنون ازين خاطراتتون...:gol:
و ممنون از تمام زحماتي كه شما و همرزماتون كشيدين تا من و من هاي اين سرزمين بتونيم راحت زندگي كنيم...:gol:

به خدا شرمنده ي تمام شماهاييم...:cry:


التماس دعا اي سيد عزيز...:gol:
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
سلام سیدجان

خیلی زیبا و قشنگ بود


آقا من شمارو میبینم یاد این آیه میفتم

الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله اولئک هم الفائزون

ای کاش خدا چنین سعادتی رو نصیب ما میکرد
اما الانم که درخدمت شماییم خیلی خوشحالیم
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
آقا سيد عزيز سلام.:gol:
ممنون ازين خاطراتتون...:gol:
و ممنون از تمام زحماتي كه شما و همرزماتون كشيدين تا من و من هاي اين سرزمين بتونيم راحت زندگي كنيم...:gol:

به خدا شرمنده ي تمام شماهاييم...:cry:


التماس دعا اي سيد عزيز...:gol:

سلام آبجی ،
این غیرت ایرانی ، تو همه مردم ایران وجود داره ،
کاری که انجام شد ، هیچ منتی نداره ،
این روحیه تو هم ، از شخصیت تو سرچشمه میگره ،
خدا حفظت کنه ...
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
سلام سیدجان

خیلی زیبا و قشنگ بود


آقا من شمارو میبینم یاد این آیه میفتم

الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله اولئک هم الفائزون

ای کاش خدا چنین سعادتی رو نصیب ما میکرد
اما الانم که درخدمت شماییم خیلی خوشحالیم

حسام جان ممنونم ،
امیدوارم همه مون مصداق این آیه قرار بگیریم ،
آقا حسام ، این شعار رو هیچ وقت یادت نره ،
" تا زنده ایم ، رزمنده ایم "
 

Farsin

عضو جدید
سلام سید جان
خیلی جالب بود ، نمی دونستم رزمنده بودید ، از آشنایی با شما بسیار خوشحالم داداش
سربلندی و سلامتی شما را آرزومندم.:gol::gol::gol:
باز هم ادامه بدید از خوندن این مطالب لذت می بریم.
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
سلام سید جان
خیلی جالب بود ، نمی دونستم رزمنده بودید ، از آشنایی با شما بسیار خوشحالم داداش
سربلندی و سلامتی شما را آرزومندم.:gol::gol::gol:
باز هم ادامه بدید از خوندن این مطالب لذت می بریم.
عزیزی ،
عاقبت به خیر شی :gol:
 
بالا