مشاعرۀ سنّتی

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست


تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
 

sisah

عضو جدید
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست

تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
 

sisah

عضو جدید
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس
ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس

گرت به مردم چشم اهتزار قبله نماست
به ارزیابی صد کعبه یک نگاهت بس
 
  • Like
واکنش ها: zoha

fahime7

عضو جدید
دل من که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبایی گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به اواز قناری ها
که به انداره ی یک پنجره می خوانند.
 
  • Like
واکنش ها: zoha

peyman20

عضو جدید
در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه ی پرهیز که چه؟!!!
در من این شعله ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟!!!


من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
-------------------------------------
▪ فردریش نیچه : مردان بزرگ فقط آرمان های خود را نمایش داده اند.
 

pani33

عضو جدید
ما را به سوي خود خم موي تو مي‌کشد
زنجير کرده بر سر کوي تو مي‌کشد
اي باغ خوش بخند که خلقي ز هر طرف
چون سبزه رخت بر لب جوي تو مي‌کشد
 
  • Like
واکنش ها: zoha

zoha

کاربر فعال
ما را به سوي خود خم موي تو مي‌کشد
زنجير کرده بر سر کوي تو مي‌کشد
اي باغ خوش بخند که خلقي ز هر طرف
چون سبزه رخت بر لب جوي تو مي‌کشد

در این سکوت شکستم بیا صدایم کن
بیا از این شب بی انتها جدایم کن

بیا مرا چون دوباره در دل شب
درون بستر هفت آسمان رهایم کن
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این سکوت شکستم بیا صدایم کن
بیا از این شب بی انتها جدایم کن

بیا مرا چون دوباره در دل شب
درون بستر هفت آسمان رهایم کن
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
 

zoha

کاربر فعال
دلم گرفته و از هر چه عشق سیر شدم
و مثل کودکی خود بهانه گیر شدم

شناسنامه همیشه دروغ می گوید
تمام آینه ها گفته اند که پیر شدم
 

oneunited

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشنو ای دوست, که غیر ازتو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا