بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من قصه هام قشنگ نیستن. یکی شما بگو. یکی هم من میگم
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
معصوم اينا رو الان بخون تا لالا كني:d
يک روز يه آقا خرگوشه....................... رسيد به يه بچه موشه
موشه دويد تو سوراخ ......................... خرگوشه گفت : آخ
وايسا، وايسا، کارت دارم...................... من خرگوش بي آزارم
بيا از سوراخت بيرون ........................نمي خواي مهمون
.
يواش موشه اومد بيرون ....................... يه نگاهي کرد به مهمون
ديد که گوشاش درازه ..................... دهنش بازه
.
شايد مي خواد بخوردم ...................... يا با خودش ببردم
پس مي رم پيش مامانم ...................... آنجا مي مانم.
.

مادر موشه عاقل بود......................... زني با هوش و کامل بود
يه نگاهي کرد به مهمون ................... گفت اي بچه جون!
اين خرگوشه .............. خيلي خوب و مهربونه
پس برو پيشش سلام کن ...................بيارش خونه
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
ننه سرما توي راهه ....... داره پيداش مي شه باز
رو سرش چتر سياهه ....... داره پيداش مي شه باز
...........

ننه سرما با خودش ، برف و بارون مياره ............ همه جا ابري ميشه برف و بارون ميباره
دونه دونه برف مياد، ميشينه رو خونه ها ............ کفترها پر مي زنن، مي رن توي لونه ها
...........
ننه سرما توي راهه ....... داره پيداش مي شه باز
رو سرش چتر سياهه ....... داره پيداش مي شه باز
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگه قراره نکشی؟ حالت چطوره؟ :دی
خوابشون گرفت رفتن. حالا بقیه میان ایشاالله
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
راهی ندارد

جز


سقوط

برگ پاییزی

وقتی می داند

درخت

عشق برگ تازه ای را در دل دارد.
 

Similar threads

بالا