كوي دوست

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ اين همه سبز
صبح ها نان و پنيرك بخوريم
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت

و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون
و بدانيم اگر كرم نبود زندگي چيزي كم داشت
و اگر خنج نبود لطمه مي خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت
و بدانيم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون مي شد
و بدانيم كه پيش از مرجان خلايي بود در انديشه دريا ها
و نپرسيم كجاييم
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي چه شبي داشته اند
پشت سرنيست فضايي زنده
پشت سر مرغ نمي خواند
پشت سر باد نمي آيد
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است
پشت سر خستگي تاريخ است
پشت سر خاطره ي موج به ساحل صدف سرد سكون مي ريزد
لب دريا برويم
تور در آب بيندازيم
وبگيريم طراوت را از آب
ريگي از روي زمين برداريم....
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
كليد شعرم را به اعتبار تو زير سر نهادم
تا در انتهاي هسته اي تلخ
دريچه اي بگشايم
و كتاب تكامل جهان را
در خواب راكد چشمانت
بخيسانم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مي روييد در جنگل خاموشي رويا بود
شبنم ها بر جا بود
درها باز چشم تماشا باز چشم تماشاتر و خدا در هر ... آيا بود ؟
خورشيدي در هر مشت : بام نگه بالا بود
مي بوييد گل وا بود ؟ بوييدن بي ما بود : زيبا بود
تنهايي تنها بود
نا پيدا پيدا بود
او آنجا آنجا بود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت است

ولی من آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

وصدای پایت بر دلم

نشسته است...
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن دم که با تو ام

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
[/FONT]​
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
فال نیک ...

گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، برای غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصلهء قیل و قال کو ؟
...

قیصر عزیز
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان شب برهنه ست ازماه مهربان

برهنه ست از فریاد ابرهای پیام آور باران

قلب من برهنه ست ازآهنگ تشویش تپش عشق

کلبه ام تاریک است بی تو!

تاریکی ات سکوتم رازنده کرد



تاریکی ات آواره ام کرد

تاریکی ات خاموشم کرد

بی تودر روح سرگردان قاصدک نویدی نیست

بی تودل گلهازخم خورده است

زندگی عذاب تنهایی است روبه مرگ بایدرفت

هیچ کس ازمن نخواهدگفت

پای درخیسی خاکسترغنچه نبایدگذاشت

اینجاغنچهٔ سردبازشدهٔ خواب است

غنچه ایست که دردحقیقت اشک راسوگندخورده

غنچه ایست هم نوای عشق،هم نوای بغض،

هم نوای اشک...

غنچه ایست هم نوای کابوس افسردگی

آجرهای داغ دیوارچهرهٔ غم گرفته ست

وبرکهٔ باریک کوچه پذیرفته شده درآغوش انتهای آبهای یخ زده

وباغچه ای ست روبه کرانهٔ سمفونی درختان خشک وبی رنگ

وتنهاسایهٔ سایبانی ازخیال وتوهم

غنچه سوخته ایست که خاکش می خواهد

خاروخاشاکش راآتش بزند

ولحظه ای چشم به آب بدوزد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکس که مرا ورد زبان است ، تو هستی

جانانهء قلب نگران است ، تو هستی

در صبح امیدم همه جا نقش تو بینم

هر جا که درو نقش جهان است ، توهستی

زیبایی عالم همه مدهوش نگاهت

آنکس که عزیز دل و جان است ، تو هستی

چندیست که از دوری تو شکوه نمایم

جانانه ایکه سرو روان است ، تو هستی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
گهی گهی به سرم میزند هوای تو یار

هوای چشم خمار و نگاه نگای تو یار

دلم به یاد تو در سینه می طپد گل من

منم شیفتهء آن قامت رسای تو یار

کجاست وادی مهر و محبت ای نفسم

که نقش بسته بدل قصهء وفای تو یار

گل همیشه بهارم تو بوده ای صنما

منم اسیر دو چشم سیاه سیای تو یار

فرشته گفتمت ای یار فرشتهء دل من

کنم به نام محبت سرم فدای تو یار

تو آسمانی و من در زمین نظاره گرت

شوم فدای صفای ستاره های تو یار

تو نقش مهرووفا یی به گوشهء دل من

دلم اسیر تو و نقش دلربای تو یار

چه قصه ایست بخدا قصهء ترانه ی عشق

خوشا دلی که بود همچو آشنای تو یار
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابر ها در تمای شب باریدند
ابر ها با دل من خویشاوند اند
آه چه لذتی دارد گریستن
وقتی که انسان دست هایش را بر گردن یک دوست می اویزد
و بغض دلش را خالی میکند
های با تو ام تنهایی
من دستهایم را بر گردن چی کسی آویزم
من دستهایم را بر گردن چی کسی آویزم
پرتو نادری
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به بی سامانی،
باد را می مانم.
من به سرگردانی،
ابر را می مانم.
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم.
سنگ طفلی ، اما،
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت.
قصه بی سر و سامانی من،
باد با برگ درختان می گفت.
باد با من می گفت:"چه تهیدستی، مرد!"
ابر باور می کرد.

" حمید مصدق "
 

neda_f

عضو جدید
:gol::gol:یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم
خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم...:gol::gol:
 

moein_13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]باران يادگار توست ... خاطره نمناکی نگاه من است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]باران اشک آسمان است ... همانروزی که باريد و مرا از[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]وداع خبر داد ... از آينده های بی تو بودن ... از حسرت ![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ليکن من آنقدر غرق در تو بودم که آسمان را از ياد[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]برده بودم ... نه تنها آسمان که تمامی دنيا را ![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]باران ... دگر بار آمد و رفت ...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و افسوس که اينبار تنها من بودم و دل ... در حسرت تو[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]که بر چشمانم لبخند زنی و گويی:[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] باز هم چترت را فراموشش کرده ای ؟[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و من آرام گويم :[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] دستان تو را که دارم ! باکی نيست ! [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و امروز تنها در آستانه پنجره ها با آسمان نجوا کردم :[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] [/FONT][FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] بارون رو دوست دارم هنوز ...... چون تورو يادم مياره[/FONT]
 

moein_13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعا حقیقت و گفتی.

این است درد دل من:crying:




ای کاش

ای کاش ای ن روزها نبودند و من نیز نبودم.

ای کاش

ای کاش همیشه بچه بودم و هیچکاه بزرگ نمیشدم.

ای کاشای کاش هیگاه بدنیا نمی امدم و تلخیش را کنار شیرینیش نمیچشیدم

کاش
........
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دو شاخه نرگست اي يار دلبند
چه خوش عطري درين ايوان پراکند
اگر صد گونه غم داري چو نرگس
به روي زندگي لبخند لبخند
گل نارنج و تنگ آب و ماهي
صفاي آسمان صبحگاهي
بيا تا عيدي از حافظ بگيريم
که از او مي ستاني هر چه مي خواهي
سحر ديدم درخت ارغواني
کشيده سر به بام خسته جاني
بهارت خوش که فکر ديگراني
سري از بوي گلها مست داري
کتاب و ساغري در دست داري
دلي را هم اگر خشنود کردي
به گيتي هرچه شادي هست داري
چمن دلکش زمين خرم هوا تر
نشستن پاي گندم زار خوشتر
اميد تازه را درياب و درياب
غم ديرينه را بگذار و بگذر
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد

(1)
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
آن کو به یکی « آری » می میرد
نه به زخم صد خنجر،
و مرگش در نمی رسد
مگر آنکه از تب وهن
دق کند.

قلعه یی عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است.

(2)
انکار ِ عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی.-
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.

(3)
نگاه کن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ نیارست کرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاک می افتد
آنکه در کمر گاه دریا
دست
حلقه توانست کرد.
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیا هوی هزار شهزاده بود.
نگاه کن
 

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های
عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن
دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.

ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد
از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی که من دوستش دارم
و خيلی بيشتر از خيلی دوستش دارم
هيچ هم مرا نمی‌خواهد!

خواهش می‌کنم بلند«نه» نگو
«نه» در نگاه تو است
«نه» در نماندنت
«نه» در رفتن تو است
«نه» در نبوسيدنت

فقط بلند «نه» نگو
بگذار هنوز خيال کنم
بادها برای من می‌وزند.
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوش یادت بر سرم زد ناگهان
جسم و روحم رفت یکجا ناگهان
عقل و هوشم را ببرد از این جهان
در خماری بودم اندر کوی تو
کور سویی دیدم از گیسوی تو
من سلامی دادمت از عمق جان
صبر کردم ...... نه نیامد یک کلام
خوابِ من ....... رویای من ........
گر تو نمی خواهی مرا...
گوش کن حرف مرا
خود ندانی...
جان من را سوختی
دین و ایمان مرا با یک نگه بفروختی
جان من از آنِ تو جانان من
دین و ایمانم تویی دلدار من
در شکن خاموشیت را ، ای خموش
عشق را کن تو هویدا - چون خروش موج دریا-
باز هم ، صبر کردم.......
نه.... نیامد یک کلام
ناگهان احساس کردم نیستی
سرد شد جانم ، ز تنهایی دل
باز شد چشمم ، ندیدم من تو را
آری.....
من تو را در خواب دیدم
چون شبی که ماه را بر آب دیدم
آه کو...؟
آن چهره ی زیبا...
روی ماه کو...؟
رفتی از خوابم ولی یادت همیشه زنده است ،
من در امید تو هستم هر نفس


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود

عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود

چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود

خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال
ذره‌ای هم‌خلوت خورشید عالم کی شود

نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب به قصه دل من گوش ميكني

فردا مرا چو قصه فراموش ميكني

اين دٌر هميشه در صدف روزگار نيست

ميگويمت ولي تو كجا گوش ميكني !

دستم نميرسد كه در آغوش گيرمت

اي ماه با كه دست در آغوش مي كني؟

در ساغر تو چيست كه با جرعه نخست

هشيار و مست را همه مدهوش ميكني

گر گوش ميكني سخني خوش بگويمت

بهتر ز گوهري كه تو در گوش ميكني

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش ميكني

سايه چو شمع شعله در افكنده ايي به جمع

زين داستان كه با لب خاموش ميكني...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا سواد قريه راهي بود
چشم هاي ما پر از تفسير ماه زنده بومي
شب درون آستين هامان
مي گذشتيم از ميان آبكندي خشك
از كلام سبزه زاران گوش ها سرشار
كوله بار از انعكاس شهرهاي دور
منطق زبر زمين در زير پا جاري
زير دندانهاي ما طعم فراغت جابجا مي شد
پاي پوش ما كه ازجنس نبوت بود ما را با نسيمي از زمين ميكند
چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان مي برد
هر يك از ما آسماني داشت در هر انحناي فكر
هر تكان دست ما با جنبش يك بال مجذوب سحر مي خواند
جيب هاي ما صداي جيك جيك صبح هاي كودكي مي داد
ما گروه عاشقان بوديم و راه ما
از كنار قريه هاي آشنا با فقر
تا صفاي بيكران مي رفت
بر فراز آبگيري خودبخود سرها همه خم شد
روي صورت هاي ما تبخير مي شد شب
و صداي دوست مي آمد به گوش دوست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سهم تو
شوق دلم
مستی من
از نفس باور عشق
در نوازشگری خاطره ات
سهم من
آمدن حس نیاز
این اسارتگر بستان وجود
در پی جستن تصویر نهان
از گهر هم نفسی
سهم تو
حس تلاطم
غزل موج غرور
سفر ابر ملالت زده
در زمزمه بارش چشم
سهم من
رخوت هم فاز شدن
با تپش اینه ات
شعله لحظه دلباختنت
از نگه قاتل من
سهم تو
بو سه بر این
مخمل گیسوی بلند
رخ ز مستی زده
تا پیچ و گذار کمرم
سهم من
لمس نگاهت
گذر پیچک عشق
دور این قامت من
در پی تسخیر دلم
سهم تو
شعر تب غرق شدن
آمدن فصل نیاز
مردن از سوختن و
زنده شدن در شب راز

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت

بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت

در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت
 

م.سنام

عضو جدید
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای دست
ای مخمل نسیم
ای بازگشته از سفر بیکرانگی :
- از سرزمین پاک گیاهان مهرزی -
ایکاش
گرده های محبت را
در ذهن سبز گونه ی من ، بارور کنی .
ایکاش ،
می گشودیم آرام
ایکاش
جکله های تنم را
آهنگ عاشقانه می دادی
آنگاه
آن عاشقانه را
از بر می خواندی
ایکاش
با من می ماندی
روزی هزار بار
من را به نام می خواندی
ایکاش ...

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3654

Similar threads

بالا