خو استم این نامه را هم با سلام آغاز کنم که خو د نو عی خداحافظی است با تو که فقط در د را بر ای خو د ت در د دانستی و درد دیگران و خصو صا من مهم نبو د باز ز دی بد جو ر هم ز دی گفته بو دی قلمم پر در د شده است آر ی پر در د شده است اگر دردی بر ای تو داشته است بر ای من صد در د داشته است به قو ل حافظ
ز ین آتش نهفته که در سینه من است
خو ر شید شعله ای است که در آسمان گر فت
مرا خو ب نواختی گو ئی مرا به ز ندگیت راه داد ی که بنو از ی حر فهائی که ز دی هم چندان مرا متعجب نکر د ز یرا می دانستم که خصلت ناخدا بو دن این است که این گو نه از سو ی شما و بسیار ی نو اخته شو د تو اگر سو ختی مرا خاکستر هم پیدا نیست نمی تو انی حتی حدس هم بز نی که سو ختن خاکستر های و جو د چیست من این را چشیده ام گفته ای سر د ت هست من از انجماد ر و ح و ر و انم آتشقشان شده ام باو ر نمی تو انی بکنی که چگو نه کسی از بی رحمی و بی تو جهی و به سلاخ کشیده شد ن ر و حش از شد ت انجماد آتشفاشن می شو د نمی تو انی حد س بز نی از فر و غ گفته ای تو بی فر و غی ؟ اگر تو بی فر و غی من در او ج تار یکی ها هستم نه و نه حتی تصو ر ش هم نمی تو انی بکنی الهه جان باو ر کن نمی تو انی تصو ر کنی که چگو نه تار یکی بی تو جهی و شکسته شد ن ر و حم را با تمام و جو د حس کر د م به دنبال عشق بو دم من نقاش کو ر ی هستم که به دنبال ر نگ آمیز ی تابلو ئی بو د که کشیده است می تو انی یک نقاش کو ر را مجسم کنی ؟ آری من همان نقاش کو ر م نقاشی که بی محابا خو د را به ر نگ کشیدن تابلو ر نگی عشقش به این و ر و آن و ر می کو بد من همان نقاشی هستم که چشمهایش تنها سیاهی می بیند و لی داش پر رنگ است قر مز و ز ر د به دلش و سفیدی به ذ هن و ر حش اما حیف که فقط کور م یک کو ر بی در د !!
مرا بی در د خو اندی ؟ من بی در د هستم ؟ چه کسی بی در د است ؟ همه در د دار یم اما ز ند گی پر در د است اگر با چشم پر در د آن را بنگر یم البته این را شعار گو نه نگفتم و می دانم این گو نه متهم خو اهم شد تو می گو یی اد عائی ند اشتی ؟ نامه ها وحر فها و کتابت گو اه اد عاهها تو است اسم آن را راحت امر و ز مز خر ف می نامی اما من با آنها ز یستم عشق را نمی تو ان معنی کر د ؟ آر ی اما بی تو جهی و تر س را می تو ان معنی کر د بار ها چر ا غهایم را به هر راهی به تو نشان داد م که بر ای تو سو سو می ز ند و لی بی تو جه بو دی جمله ای را سالها پیش به من از قو ل اشو گفتی ” گذ شته حتی ار ز ش بخاطر سپر دن هم ندارد ” اما تو می خو اهی با “تو هم “آر ی تو هم به گذ شته و آینده آن را خر اب کنی که مو فق شدی تو با توهم به آینده جو جو ها و ر فتار های این دو فر شته کو چک و بها داد ن با آن هم فقسی های سابق که تمام شده اند به شر طی که باو ر کنی ز ندگی کنی تو اگر او کشیدی من هم کشید م از خیلی ها کشید م بخاطر تو هم کشیدم از همان بابائی که نان خو د را به خو ن دل تو آعشته می کند
آر ی تو ناخدا را نقض کر دی تو همه چیز او را مدتها است که به دو ر ریختی ر و حش و قلبش و و عشقش… در دو ر دست چیز ی منتظر من نیست من دل و ر و حم را همانجا که کشتی تو ایستاد گذاشتم و حالا به این امید ز ند گی می کنم که ناخدا و قطب نما بر ای دیگران باشم قطب نما یک نقاش کور بر ای آنها شاید فایده داشته باشد و …
باز افسو س
ترا به خدای عشق می سپر م
امید که متهم به شعار گر ائی و بی در دی نشو م
ز ین آتش نهفته که در سینه من است
خو ر شید شعله ای است که در آسمان گر فت
مرا خو ب نواختی گو ئی مرا به ز ندگیت راه داد ی که بنو از ی حر فهائی که ز دی هم چندان مرا متعجب نکر د ز یرا می دانستم که خصلت ناخدا بو دن این است که این گو نه از سو ی شما و بسیار ی نو اخته شو د تو اگر سو ختی مرا خاکستر هم پیدا نیست نمی تو انی حتی حدس هم بز نی که سو ختن خاکستر های و جو د چیست من این را چشیده ام گفته ای سر د ت هست من از انجماد ر و ح و ر و انم آتشقشان شده ام باو ر نمی تو انی بکنی که چگو نه کسی از بی رحمی و بی تو جهی و به سلاخ کشیده شد ن ر و حش از شد ت انجماد آتشفاشن می شو د نمی تو انی حد س بز نی از فر و غ گفته ای تو بی فر و غی ؟ اگر تو بی فر و غی من در او ج تار یکی ها هستم نه و نه حتی تصو ر ش هم نمی تو انی بکنی الهه جان باو ر کن نمی تو انی تصو ر کنی که چگو نه تار یکی بی تو جهی و شکسته شد ن ر و حم را با تمام و جو د حس کر د م به دنبال عشق بو دم من نقاش کو ر ی هستم که به دنبال ر نگ آمیز ی تابلو ئی بو د که کشیده است می تو انی یک نقاش کو ر را مجسم کنی ؟ آری من همان نقاش کو ر م نقاشی که بی محابا خو د را به ر نگ کشیدن تابلو ر نگی عشقش به این و ر و آن و ر می کو بد من همان نقاشی هستم که چشمهایش تنها سیاهی می بیند و لی داش پر رنگ است قر مز و ز ر د به دلش و سفیدی به ذ هن و ر حش اما حیف که فقط کور م یک کو ر بی در د !!
مرا بی در د خو اندی ؟ من بی در د هستم ؟ چه کسی بی در د است ؟ همه در د دار یم اما ز ند گی پر در د است اگر با چشم پر در د آن را بنگر یم البته این را شعار گو نه نگفتم و می دانم این گو نه متهم خو اهم شد تو می گو یی اد عائی ند اشتی ؟ نامه ها وحر فها و کتابت گو اه اد عاهها تو است اسم آن را راحت امر و ز مز خر ف می نامی اما من با آنها ز یستم عشق را نمی تو ان معنی کر د ؟ آر ی اما بی تو جهی و تر س را می تو ان معنی کر د بار ها چر ا غهایم را به هر راهی به تو نشان داد م که بر ای تو سو سو می ز ند و لی بی تو جه بو دی جمله ای را سالها پیش به من از قو ل اشو گفتی ” گذ شته حتی ار ز ش بخاطر سپر دن هم ندارد ” اما تو می خو اهی با “تو هم “آر ی تو هم به گذ شته و آینده آن را خر اب کنی که مو فق شدی تو با توهم به آینده جو جو ها و ر فتار های این دو فر شته کو چک و بها داد ن با آن هم فقسی های سابق که تمام شده اند به شر طی که باو ر کنی ز ندگی کنی تو اگر او کشیدی من هم کشید م از خیلی ها کشید م بخاطر تو هم کشیدم از همان بابائی که نان خو د را به خو ن دل تو آعشته می کند
آر ی تو ناخدا را نقض کر دی تو همه چیز او را مدتها است که به دو ر ریختی ر و حش و قلبش و و عشقش… در دو ر دست چیز ی منتظر من نیست من دل و ر و حم را همانجا که کشتی تو ایستاد گذاشتم و حالا به این امید ز ند گی می کنم که ناخدا و قطب نما بر ای دیگران باشم قطب نما یک نقاش کور بر ای آنها شاید فایده داشته باشد و …
باز افسو س
ترا به خدای عشق می سپر م
امید که متهم به شعار گر ائی و بی در دی نشو م
