امروز صبح یه سر رفتم خونه خالم که پسر خالمو ببینم پنجشنبه قراره اعزام بشه (خدمت مقدس سربازی) .
یه چند دقیقه ای نشستم بعد با پسر خالم رفتیم بیرون یه دوری بزنیم تا خواستیم سوار ماشین بشیم یه پسره اومد جلو به پسر خالم گفت تو هم قراره پنجشنبه اعزام بشی دیگه ؟ گفت : چطور مگه .
پسره گفت یه لحظه از ماشین پیاده میشی بعد پسر خالم پیاده شد و بعد چند دقیقه با چشمای تقریبا اشک آلود برگشت و پسره هم رفت گفتم چی شد گفت :
بهم گفت که تو رو خدا پنجشنبه که بابات تو رو میبره تا محل آموزشت میرسونه منم با خودتون ببرین آخه وضع مالیمون خرابه ( یعنی اینقد آخه

من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم دیگه چشام پر اشک شد . بدجور حالم گرفته شد
آخه خدا چرا . چرا باید یکی خدا تومن پول داشته باشه و یکی اینجوری عذاب بکشه
شاکیم از دستت

آخرین ویرایش: