زرنگتر از تو هم آخر کسی است!

mehrshad53

اخراجی موقت
یه روز مسئول خوابگاه من و هم اتاقیام را خواست و گفت: ببینین یه یارو هست تبعیدیه،میخوایم تبعیدش کنیم اتاق شما که اصفهانی و زرنگین و پسش برمیاین و خلاصه کلی هندونه.....
طرف از ده تا اتاق رونده شده بود و حالا اومد اتاق ما، واقعا جونوری بود بی همتا که صد تا ماجرای توپ دارم باهاش و یکیش اینه:

یه مدت دقت کردم روزایی که این قبل از ما میرسه اتاق ،گوشت خورش یا خیلی کمه و یا نیس!
آخه غذا را توی خوابگاه،ساعت 5 میدادن و تا شب کلی فرصت بود!
یه بار که خودم شهردار بودم(مسئول ظرف و عذا و جارو و......) غذا که قرمه سبزی یا همون چمن پلو بود را گرفتم و با روش اصفهانی،همه گوشتا را شمردم،7 تیکه گوشت توش بود،ظاهرا روز شانسمون بود! بعد رفتم توی اتاق و دیدم طرف خوابه(البته همیشه خودش را به خواب میزد) غذا را گذاشتم و رفتم فوتبال و بقیه هم داشگاه بودن......
شب موقع کشیدن غذا برای همه برنج کشیدم و دیدم 3 تا گوشت مونده، تقسیم کردم بین خودمون 3 تا به اون ندادم! شروع کرد داد و بیداد که منم گوشت میخوام یعنی چه و از این هارت و پورتا و سیاه بازیا....
خیلی خونسرد نگاش کردم و گفتم: داداش من، تو 4 تا تیکه گوشت خوردی،حالا ما حق نداریم نفری یه تیکه بخوریم!!!
اولش هنگ کرد و زرد و سفید شد و بعد گفت: تو دیگه کی هستی گوشت خورشم میشماری؟
گفتم قبل از ایینکه تو بیای نمیشمردم!
 

SAEED_MOSBAT

عضو جدید
جالب بود داش مهر شاد ولی باید قبلش یه حال درستو حسابی هم بهش میدادی مثلا خورش خودتونو میخور دین واسه اون یه چیزی اصافه میکردین
 

mehrshad53

اخراجی موقت
جالب بود داش مهر شاد ولی باید قبلش یه حال درستو حسابی هم بهش میدادی مثلا خورش خودتونو میخور دین واسه اون یه چیزی اصافه میکردین

میدونی تا اخرین لحظه میخواستم احساس زرنگی کنه و توی اوج حالشو بگیرم.........
خیلی ماجرای باحال دیگه هم باهاش داشتیم، یه کتاب میشه!
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
میدونی تا اخرین لحظه میخواستم احساس زرنگی کنه و توی اوج حالشو بگیرم.........
خیلی ماجرای باحال دیگه هم باهاش داشتیم، یه کتاب میشه!
مهرشاد يه تاپيك بزن مخصوص همين يارو هر شبم يكي از ماجراهاشو بذار بخونيم! :biggrin:

خداييش اگه تاپياي تو نباشه شبا اصلا" فاز نميده باشگاه ! امشبم كه زياد تاپيك نساختي :w05:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
مهرشاد يه تاپيك بزن مخصوص همين يارو هر شبم يكي از ماجراهاشو بذار بخونيم! :biggrin:

خداييش اگه تاپياي تو نباشه شبا اصلا" فاز نميده باشگاه ! امشبم كه زياد تاپيك نساختي :w05:
ممنون شادمهر عزیز،خیلی دمت گرمه به خدا......
من اخطارام در حده اخراجه برای همین مجبورم یکی یکی تاپیک بزارم.....:(
ولی هر شب یه خاطره از خوابگاه میذارم;)
 

SerpentoR

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایول خیلی خاطرت حال داد
منم سال اول دانشگاه تو خابگاه یه پسره خورد به تورمون. بهش میگفتن آقای یبس!
البته بعد این حوادث به این اسم معروف شد. اقا یه شب رفتیم بیرون شام خوردیم. سر حساب کردن تعارف زدیم که تو پول نده و بالاخره من جای این دوست عزیزمون حساب کردم.موقع برگشت از یه دکه روزنامه فروشی یه مجله 350 (5 سال پیش!!!) تومنی اومدم بخرم که این پولشو داد. چون من خورده نداشتم.
اقا رفتیم خابگاه. فردا من شروع کردم مجله رو خوندن دیدم این بابا هی بیتابی میکنه میاد اتاق ما!
من محل ندادم. یهو اومد نشست جلوم با لحنی کاملا جدی گفت: تو نمیخوای مجله منو بهم بدی؟؟؟!!!!!
اینو که گفت من فر خوردم. عجب! میخواستم بگم تو نمیخوای شام منو بهم بدی، بعد دیدم این شعور نداره یهو بالا میاره جلوم میگه بفرما!!!
خلاصه اره اقا مهرشاد ادم نانجیب زیاد پیدا میشه!
 

SerpentoR

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدی گفت؟
آدم چیزی بوده
میزدی تو چیزش منظورم تو گوششه،میزدی تو گوشش

اتفاقا بعدا با هم اتاقیش دعواش شد. هم اتاقیش پرتقال رو کوبید تو سرش پرتقال ترکید!!!
حال کردن همه جمیعا!!!
 
بالا