mehrshad53
اخراجی موقت
یادش به خیر ، ما خرید خدمتی بودیم و یه ده بیست روز آموزشی داشتیم........
روز اول با لباس شخصی رفتیم پادگان و باید بهمون لباس و کفش و اینا میدادن.
مارا 6 تا گروهان کردن و ما شماره 2 بودیم و حدود 150 نفر، طرف اومد شروع کرد به خوندن اسما و گفت هر کی را گفتم باید با اخرین قدرت و خیلی محکم بگه من !
یکی یکی خوند و به همه میگفت مگه نون نخوردی و یا بلندتر بی عرضه و از این حرفا....
بالاخره نوبت من شد.منم که از بچگی داد زدنم معروف بود چنان گفتم من، که یارو 3 متر پرید هوا و گفت: زهر مار، پدر سگ مگه بیابونه اینجا!
تمام 6 گروهان که اخریشون 300 متر با ما فاصله داشتن از خنده مرده بودن....
خودش گفت با آخرین فدرت خب
اللهم لا تقفل تابیکی و لا تنتقله!
روز اول با لباس شخصی رفتیم پادگان و باید بهمون لباس و کفش و اینا میدادن.
مارا 6 تا گروهان کردن و ما شماره 2 بودیم و حدود 150 نفر، طرف اومد شروع کرد به خوندن اسما و گفت هر کی را گفتم باید با اخرین قدرت و خیلی محکم بگه من !
یکی یکی خوند و به همه میگفت مگه نون نخوردی و یا بلندتر بی عرضه و از این حرفا....
بالاخره نوبت من شد.منم که از بچگی داد زدنم معروف بود چنان گفتم من، که یارو 3 متر پرید هوا و گفت: زهر مار، پدر سگ مگه بیابونه اینجا!
تمام 6 گروهان که اخریشون 300 متر با ما فاصله داشتن از خنده مرده بودن....
خودش گفت با آخرین فدرت خب

اللهم لا تقفل تابیکی و لا تنتقله!