قاعدهي امكان اشرف
پيش از آغاز بحث يادآوري نكتهي زير لازم مينمايد:
مراد از وجود امام، امامت عام است كه شامل رسول و نبيّ هم ميشود و از آن جا كه ختم نبوّت، قطعي و مسلّم است، بيشترين هدف، اثبات مقام امامت، بعد از ختم رسالت، و در نهايت، استمرار اين وجود مبارك تا پايان عالَم بشريّت است.
امامي كه به اذن خداوند و اقتضاي مقام خليفه الهي، تصرّف در عالم تكوين دارد3 و در درجات بالايي اقليم وجود، وطن دارد، بيشترين كارش هدايت موجودات امكاني به سوي آفريدگارشان است. هدايت تشريعي و رهبري سياسي جامعه، تنها، گوشهي از وظايف او است.4 مراد از امام، امامت شخصي و يا حاكم سياسي جامعهي اسلامي نيست؛ زيرا، برهان عقلي بر امور جزئي اقامه نميشود5، هر چند وقتي برهان، نياز عمومي موجودات را به چنان وجودي، ثابت كرد، همان برهان و عقل ميگويند، چنان موجودي را با چنان ويژگيهايي (عصمت و هدايت تكويني و...)، جزء وحي، كسي نميشناسد، پس وحي، حتماً، اقدام به معرّفي آن كرده است.
تفاوت دو قاعده
(لطف، امكان اشرف)
قاعدهي لطف. بيشتر به بُعد اجتماعي و حكومتي و هدايت تشريعي و ظاهري امام نگاه ميكرد، در حالي كه قاعدهي امكان اشرف، بيشترين نگاهاش به بُعد وجودي، تكوييني و باطني امام است.
از ويژگيهاي مهم اين برهان، اين است كه همراه با اثبات اصلِ وجود امام، استمرار وجود مبارك او را در گسترهي عالم بشريّت تا آخرين فرد انساني نيز ثابت ميكند.6
امكان اشرف، با نگاه به كلّ هستي، ساختمان آن را به گونهي مييابد كه جايگاه وجود امام، ذاتاً، پيش از ساير انسانها است، در حالي كه قاعدهي لطف، با نگاهي به هستي آفريدگار و ذات و صفات كمالي او، در مييابد كه لازمه هدفمندي خلقت و تكليف، وجود حتمي و مستمر امام است.
پيشينه
سرنخ و ريشههاي اين قاعده، در سخنان ارسطو به چشم ميخورد7. حكماي اشراقي، توجّه خاصي به آن كردهاند. اين قاعده، بعداً به دست حكماي مشّاء رسيد و برهاني شد.
شيخ الرئيس8، شيخ اشراق9، ميرداماد10، ملاصدراي شيرازي11 ملاهادي سبزواري12 علامهي طباطبائي13 در بارهي اين قاعده سخن گفتهاندو شبهات وارد بر آن را پاسخ دادهاند و گاهي نيز بر استحكام آن براهيني آوردهاند.
پس آواي اين قاعده، در گسترهي فلسفهي قديم يونان و حكمت مشّاء و اشراق و متعاليه، طنين انداخته، براي دانشمندان فلسفي و عرفاني و كلامي، دلربايي كرده و در اوج مباحث عمدهي علوم عقلي و نقلي آشيانه كرده است.
طرح موضوع امكان اشرف در انديشهي فلسفي اسلامي، از ديدگاه تاريخي، به ابن سينا بر ميگردد. بيآنكه وي آن را به صورت قاعدهي در آورد و مانند مسئلهاي مستقل، به آن بپردازد و يا آن را در پاسخگويي به مسائل ديگر، به كاربرد او، بعد از بيان مفاد قاعده، آن را به ارسطو نسبت ميدهد14.
صد و اندي سال پس از او، شيخ اشراق، صريحاً، اصل قاعده را به ارسطو باز ميگرداند.
صدر المتألهين، چهارصد و اندي سال پس از شيخ اشراق، عين عبارات او را به كاربرد و به تفصيل قاعده پرداخت و طبق گفتهي خودش به قاعدهي ديگري نيز دست يافت( امكان اخس)15
از اين گزارش، اهميّت تلاش پيگير دانشمندان اسلامي در حفظ و گسترش و نوآوري دانش فلسفه و تمدن، آشكار ميشود.
تقرير و مفاد
ارسطو: <بايد نسبت به عالم بالا باور داشت به موجوداتي كه با كرامتتر و با شرافتتر هستند.>16
ابن سينا: <كمال مطلق، حيثيت وجوب بدون امكان و وجود بدون عدم و فعل بدون قوّه و حق بدون باطل است. هر آن چه از پس آن بيايد، ناقصتر از وجود اوّل است و...>17.
سهروروي: <هر گاه ممكن اخس به وجود آمد، مستلزم آن است كه ممكن اشرف وجود داشته باشد.>18.
متأخّرين: <ممكن اشرف در مراتب وجود، اقدم از ممكن اخسّ است. بنابراين هر گاه ممكن اخسّ موجود شود، بايد ممكن اشرف پيش از آن موجود گشته باشد.19
پس در صورتي كه وجود اشرف براي ما ثابت نباشد از وجود غيراشرف ميتوانيم وجود آن را كشف كنيم20.
وجود و حيات و علم و رحمت و بقيّهي كمالات غيرمتناهيه، از مبداء فيّاض به ممكنات اخس و پستتر نميرسد مگر اين كه در مرتبهي قبل به اشرف (موجودات برتر) رسيده باشد. مثلاً، لامپ لوستر، نخست بدنهي لوستر، بعد فضاي نزديك خود، بعد فضاي بالايي اتاق و سپس انسانهاي ساكن اتاق و در آخر، فرش و كف اتاق را روشن ميكند، و نشدني است كه نخست فرش و كف اتاق را روشن كند، سپس قسمتهاي بالايي و نزديك خود را بنابرين، هرگاه كف و قسمتهاي پاييني اتاق روشن باشد، با علم قطعي و وجداني، در مييابيم كه فضاي بالايي و نزديك لوستر نيز روشن است.21
بيان مفردات (قاعده، امكان، اشرف)
قاعده
بيشتر دانشمندان، از اين اصل فلسفي - كلامي، تعبير به قاعده كردهاند كه به نظر ميآيد به خاطر اين جهت باشد كه اثبات مسائلي زيادي بر اين اصل بنا شده است، مانند <ترتيب ريزش و فَيَضان هستي (صدور) از مبداء متعال (اثبات عقول و نفوس مجرّد از مادّه)> و <اوّلين صادر، اشرف موجودات است> و <اثبات عقول عَر ضيه (ارباب انواع و مثل افلاطوني)>22 و <مسئلهي جواز اجتماع دو ميل به يك سو>23 و <اثبات وجود صدا و بوي و مزه در افلاك>24 و <اثبات عالم مُثُل>25.
مانند قاعدهي فقهي لاضرر، كه در ابواب متعدد فقهي. جاري ميشود و مسائل زيادي با آن حل ميگردد.26
امكان
از آن جا كه بستر قاعده، اقليم وجود است، و امكان، ملازم ماهيّت و خارج از حلقهي وجود است، پس مراد از امكان، <ممكن> است؛ يعني، موجودي كه ممكن است، و گر نه، امكان، چيزي نيست كه به <اشرف> يا <اخس> توصيف شود (شدّت و ضعفي ندارد).27
اشرف
مراتب وجودي در فضاي اين قاعده، چنين نمودي دارند: اخس (پستتر)؛ خسيس (پست)؛ شريف (عالي و بلند)؛ اشرف (اعلي و بلندتر)28
عاليترين مرتبهي وجودي، هميشه، اشرف، و دانيترين مرتبهي وجودي، هميشه، اخس است، امّا مراتب موجود بين اين دو، آغاز و انجام هر كدام، نسبت به پائين، اشرف و يا شريف و نسبت به بالا، اخس يا خسيس است. بنابراين، مراد از اشرف، تمام اين مراتب مياني است كه وجود مرحلهي پاييني، حكايت از وجود مرحلهي بالايي دارد. اشرف، يعني، نزديكتر و جلوتر به مبداء هستي و داراي شدّت وجود، و اخس، يعني دورتر و پستتر به مبداء هستي و داراي وجود ضعيف29.
هر يك از عقول فعّال، نسبت به آن چه از آن صادر ميشود، اشرف است و همهي عقول فعّال، از امور مادّي شريفتراند. در ميان مادّيات نيز موجودات آسماني، بر عالم طبيعت برتري دارند.
بوعلي سينا ميگويد: <مراد ارسطو از اشرف، در اينجا، چيزي است كه در ذات خود تقدّم دارد و هستي، مرتبهي فروتر از آن، تنها پس از هستي آن امر متقدّم امكانپذير است.>30.
انگيزهي طرح و جايگاه قاعده
مبداء متعالي، برتر از لايتناهي بمالايتناهي است، و در حدّ اعلاي نامحدودي و بيانتهايي است و در همگي كمالهايش، از جمله فيّاضيت و صدور مخلوقات نيز، كمّاً و كيفاً، بيحدّ و مرز است، و از طرفي، مجموعهي ممكنات كه زمينهي جريان و صدور فيّاضيّت الهياند، همراه با محدوديّتاند، پس ممكن نيست كه فيض بيحد و مرز الهي، در ظرف محدود ممكنات، به يك باره نمود كند. فاعل، تام و تمام است، امّا ضعف در قابل است. پس به ناچار، در زمينهاي استمرار آفرينش الهي، تقدّم و تاءخر و تورّد رخ مينمايد. مثلاً، اگر اقيانوس بزرگي را در بركهاي به نمايش در آوريد. روشن است كه تنگي بر كه، مانع نموداري يك جا و يك بارهي اقيانوس است، و تنها وقتي عجايب مخلوقات اقيانوس به نمايش در ميآيد كه هر قسمتي را به نوبت و اندك اندك به نمايش درآوريد.
اين جا، پرسشي طرح ميشود كه <نوبتبندي ريزش موجودات چه گونه و بر چه پايهي باشد؟>. قاعدهي امكان اشرف آمده تا به اين پرسش پاسخ دهد (انگيزه).
پس اينك، جايگاه اين بحث نيز روشن شد. اين قاعده، در مبحث علّت و معلول و از متفرعات اصل <الواحد لايصدر عنه اًلاّ الواحد> است، و در نهايت به درد توجيه صادر اوّل از مبداء متعال ميخورد.31
براهين قاعده
بن مايهي سخن در اين نوشتار، همين جا است كه <كدامين گواه و برهان، اين كبراي كلي (قاعده) را مسلّم و قطعي ميسازد؟>.
دانشمندان اين وادي، براهيني را ابداع و تقرير كرده و يا توضيح دادهاند. اين جا به فراخور حال، به بيان دو يا سه دليل بسنده ميشود.
دليل يكم
مفاد قاعده، يك قضيهي فطري است و چندان نيازي به اقامهي برهان ندارد؛ يعني، فطرت آدميان، در صورت درك صحيح از آن، گواهي به صحت آن ميدهد. از اين رو ميتوان اين قاعده را مانند يك امر بديهي، مانند دو نصف چهار است، به شمار آورد.32
نمونهي ملموستر از اين دريافت عام در گسترش دامنه ايجاد را ميتوانيم در رفتار انسان مشاهده كنيم. گروهي را به خانهي خود دعوت كردهايد، در توزيع طعام، ميبينيد تمايل طبيعي و فطري آزاد شما، به اين است كه غذاي هر چه بهتر و بيشتر را در برابر ميهمان بزرگتر و عزيزتر قرار دهيد و بر همين معيار، از ديگران پذيرايي كنيد. اين خواست، نموداري ديگر از اصل مذكور در افاضه و بخشش است كه در ترازي پايين انجام گرفته است.33
دليل دوم
اگر ميان دو چيز هيچ رابطه و مناسبت ذاتي نباشد و از هم بيگانه باشند، هيچ علاقه و ارتباط علّي و معلولي نيز بين آنها نخواهد بود، امّا اگر مناسبت و ارتباط باشد، بالاخره ميان آنها به نحوي ارتباط علّي و معلولي برقرار است و به حكم اصل سنخيت ميان علّت و معلول، در قدم نخست، آن معلولهاي صادر ميشوند كه به علت نزديكتر و ارتباط و در عالم امكان و اقليم ابداع، ممكني اشرف از آن قابل تحقّق باشد - كه هنوز موجود نشده - در اين صورت، لازم ميآيد. امر ابداع و ايجاد، برخلاف مناسبت ذاتي (سنخيّت علّي و معلولي) جريان يافته باشد، كه اين، امري باطلي است؛ زيرا، يقيناً، ممكن اشرف، به حسب مرتبهاش، در شرافت و فضل، به مبداء متعال، نزديكتر، و به او، انسب است. لذا مناسبتي كه بين او و باري تعالي برقرار است تامّتر و اولي از مناسبتي است كه بين اين ممكن اخسّ و واجب تعالي موجود است. پس لا محاله، ابتدائاً، ممكن اشرف و سپس ممكن اخسّ محقّق خواهد شد.34
دليل سوم
اگر موجود اشرف، در مرتبهاي مقدّم بر غيراشرف به وجود نيايد، يا همراه آن به وجود ميآيد و يا در مرتبهاي متأخّر از آن و يا اصلاً به وجود نميآيد.
اگر همراه آن به وجود آيد - مثلاً جوهر عقلاني همراه با جوهر جسماني از علّت نخستين صادر شوند - قاعدهي <الواحد> نقض ميشود.
اگر بعد از آن به وجود آيد، مثلاً جوهر عقلاني بعد از جوهر جسماني به وجود آيد و جوهر جسماني واسطه در صدور آن باشد - لازم ميآيد وجود علّت، پستتر از وجود معلول باشد.
اگر اصلاً به وجود نيايد، معنايش اين است كه علّت اوّل، صلاحيّت صدور معلول اشرف را ندارد و اين، خلف فرض است؛ چون، وجود و تماميّت علّت اوّل، فرض واقعي برهان بود. پس تنها فرض صحيح، همان است كه اشرف، جلوتر از غير اشرف موجود شود.35
همين بيان را حاجي سبزواري به نظم كشيده است:
الممكن الاخص اذ تحقّقا فالممكن الاشرف فيه سبقا
لانه لولاه انّ لم يفض فجهه تفضل حقاً يقتضي
و ان اخس فاض قبل الاشرف علل الاقوي عند ذا بالاضعف
و ان مع الاشرف في الصدور بواحدها ما مصدر الكثير36
پيش از آغاز بحث يادآوري نكتهي زير لازم مينمايد:
مراد از وجود امام، امامت عام است كه شامل رسول و نبيّ هم ميشود و از آن جا كه ختم نبوّت، قطعي و مسلّم است، بيشترين هدف، اثبات مقام امامت، بعد از ختم رسالت، و در نهايت، استمرار اين وجود مبارك تا پايان عالَم بشريّت است.
امامي كه به اذن خداوند و اقتضاي مقام خليفه الهي، تصرّف در عالم تكوين دارد3 و در درجات بالايي اقليم وجود، وطن دارد، بيشترين كارش هدايت موجودات امكاني به سوي آفريدگارشان است. هدايت تشريعي و رهبري سياسي جامعه، تنها، گوشهي از وظايف او است.4 مراد از امام، امامت شخصي و يا حاكم سياسي جامعهي اسلامي نيست؛ زيرا، برهان عقلي بر امور جزئي اقامه نميشود5، هر چند وقتي برهان، نياز عمومي موجودات را به چنان وجودي، ثابت كرد، همان برهان و عقل ميگويند، چنان موجودي را با چنان ويژگيهايي (عصمت و هدايت تكويني و...)، جزء وحي، كسي نميشناسد، پس وحي، حتماً، اقدام به معرّفي آن كرده است.
تفاوت دو قاعده
(لطف، امكان اشرف)
قاعدهي لطف. بيشتر به بُعد اجتماعي و حكومتي و هدايت تشريعي و ظاهري امام نگاه ميكرد، در حالي كه قاعدهي امكان اشرف، بيشترين نگاهاش به بُعد وجودي، تكوييني و باطني امام است.
از ويژگيهاي مهم اين برهان، اين است كه همراه با اثبات اصلِ وجود امام، استمرار وجود مبارك او را در گسترهي عالم بشريّت تا آخرين فرد انساني نيز ثابت ميكند.6
امكان اشرف، با نگاه به كلّ هستي، ساختمان آن را به گونهي مييابد كه جايگاه وجود امام، ذاتاً، پيش از ساير انسانها است، در حالي كه قاعدهي لطف، با نگاهي به هستي آفريدگار و ذات و صفات كمالي او، در مييابد كه لازمه هدفمندي خلقت و تكليف، وجود حتمي و مستمر امام است.
پيشينه
سرنخ و ريشههاي اين قاعده، در سخنان ارسطو به چشم ميخورد7. حكماي اشراقي، توجّه خاصي به آن كردهاند. اين قاعده، بعداً به دست حكماي مشّاء رسيد و برهاني شد.
شيخ الرئيس8، شيخ اشراق9، ميرداماد10، ملاصدراي شيرازي11 ملاهادي سبزواري12 علامهي طباطبائي13 در بارهي اين قاعده سخن گفتهاندو شبهات وارد بر آن را پاسخ دادهاند و گاهي نيز بر استحكام آن براهيني آوردهاند.
پس آواي اين قاعده، در گسترهي فلسفهي قديم يونان و حكمت مشّاء و اشراق و متعاليه، طنين انداخته، براي دانشمندان فلسفي و عرفاني و كلامي، دلربايي كرده و در اوج مباحث عمدهي علوم عقلي و نقلي آشيانه كرده است.
طرح موضوع امكان اشرف در انديشهي فلسفي اسلامي، از ديدگاه تاريخي، به ابن سينا بر ميگردد. بيآنكه وي آن را به صورت قاعدهي در آورد و مانند مسئلهاي مستقل، به آن بپردازد و يا آن را در پاسخگويي به مسائل ديگر، به كاربرد او، بعد از بيان مفاد قاعده، آن را به ارسطو نسبت ميدهد14.
صد و اندي سال پس از او، شيخ اشراق، صريحاً، اصل قاعده را به ارسطو باز ميگرداند.
صدر المتألهين، چهارصد و اندي سال پس از شيخ اشراق، عين عبارات او را به كاربرد و به تفصيل قاعده پرداخت و طبق گفتهي خودش به قاعدهي ديگري نيز دست يافت( امكان اخس)15
از اين گزارش، اهميّت تلاش پيگير دانشمندان اسلامي در حفظ و گسترش و نوآوري دانش فلسفه و تمدن، آشكار ميشود.
تقرير و مفاد
ارسطو: <بايد نسبت به عالم بالا باور داشت به موجوداتي كه با كرامتتر و با شرافتتر هستند.>16
ابن سينا: <كمال مطلق، حيثيت وجوب بدون امكان و وجود بدون عدم و فعل بدون قوّه و حق بدون باطل است. هر آن چه از پس آن بيايد، ناقصتر از وجود اوّل است و...>17.
سهروروي: <هر گاه ممكن اخس به وجود آمد، مستلزم آن است كه ممكن اشرف وجود داشته باشد.>18.
متأخّرين: <ممكن اشرف در مراتب وجود، اقدم از ممكن اخسّ است. بنابراين هر گاه ممكن اخسّ موجود شود، بايد ممكن اشرف پيش از آن موجود گشته باشد.19
پس در صورتي كه وجود اشرف براي ما ثابت نباشد از وجود غيراشرف ميتوانيم وجود آن را كشف كنيم20.
وجود و حيات و علم و رحمت و بقيّهي كمالات غيرمتناهيه، از مبداء فيّاض به ممكنات اخس و پستتر نميرسد مگر اين كه در مرتبهي قبل به اشرف (موجودات برتر) رسيده باشد. مثلاً، لامپ لوستر، نخست بدنهي لوستر، بعد فضاي نزديك خود، بعد فضاي بالايي اتاق و سپس انسانهاي ساكن اتاق و در آخر، فرش و كف اتاق را روشن ميكند، و نشدني است كه نخست فرش و كف اتاق را روشن كند، سپس قسمتهاي بالايي و نزديك خود را بنابرين، هرگاه كف و قسمتهاي پاييني اتاق روشن باشد، با علم قطعي و وجداني، در مييابيم كه فضاي بالايي و نزديك لوستر نيز روشن است.21
بيان مفردات (قاعده، امكان، اشرف)
قاعده
بيشتر دانشمندان، از اين اصل فلسفي - كلامي، تعبير به قاعده كردهاند كه به نظر ميآيد به خاطر اين جهت باشد كه اثبات مسائلي زيادي بر اين اصل بنا شده است، مانند <ترتيب ريزش و فَيَضان هستي (صدور) از مبداء متعال (اثبات عقول و نفوس مجرّد از مادّه)> و <اوّلين صادر، اشرف موجودات است> و <اثبات عقول عَر ضيه (ارباب انواع و مثل افلاطوني)>22 و <مسئلهي جواز اجتماع دو ميل به يك سو>23 و <اثبات وجود صدا و بوي و مزه در افلاك>24 و <اثبات عالم مُثُل>25.
مانند قاعدهي فقهي لاضرر، كه در ابواب متعدد فقهي. جاري ميشود و مسائل زيادي با آن حل ميگردد.26
امكان
از آن جا كه بستر قاعده، اقليم وجود است، و امكان، ملازم ماهيّت و خارج از حلقهي وجود است، پس مراد از امكان، <ممكن> است؛ يعني، موجودي كه ممكن است، و گر نه، امكان، چيزي نيست كه به <اشرف> يا <اخس> توصيف شود (شدّت و ضعفي ندارد).27
اشرف
مراتب وجودي در فضاي اين قاعده، چنين نمودي دارند: اخس (پستتر)؛ خسيس (پست)؛ شريف (عالي و بلند)؛ اشرف (اعلي و بلندتر)28
عاليترين مرتبهي وجودي، هميشه، اشرف، و دانيترين مرتبهي وجودي، هميشه، اخس است، امّا مراتب موجود بين اين دو، آغاز و انجام هر كدام، نسبت به پائين، اشرف و يا شريف و نسبت به بالا، اخس يا خسيس است. بنابراين، مراد از اشرف، تمام اين مراتب مياني است كه وجود مرحلهي پاييني، حكايت از وجود مرحلهي بالايي دارد. اشرف، يعني، نزديكتر و جلوتر به مبداء هستي و داراي شدّت وجود، و اخس، يعني دورتر و پستتر به مبداء هستي و داراي وجود ضعيف29.
هر يك از عقول فعّال، نسبت به آن چه از آن صادر ميشود، اشرف است و همهي عقول فعّال، از امور مادّي شريفتراند. در ميان مادّيات نيز موجودات آسماني، بر عالم طبيعت برتري دارند.
بوعلي سينا ميگويد: <مراد ارسطو از اشرف، در اينجا، چيزي است كه در ذات خود تقدّم دارد و هستي، مرتبهي فروتر از آن، تنها پس از هستي آن امر متقدّم امكانپذير است.>30.
انگيزهي طرح و جايگاه قاعده
مبداء متعالي، برتر از لايتناهي بمالايتناهي است، و در حدّ اعلاي نامحدودي و بيانتهايي است و در همگي كمالهايش، از جمله فيّاضيت و صدور مخلوقات نيز، كمّاً و كيفاً، بيحدّ و مرز است، و از طرفي، مجموعهي ممكنات كه زمينهي جريان و صدور فيّاضيّت الهياند، همراه با محدوديّتاند، پس ممكن نيست كه فيض بيحد و مرز الهي، در ظرف محدود ممكنات، به يك باره نمود كند. فاعل، تام و تمام است، امّا ضعف در قابل است. پس به ناچار، در زمينهاي استمرار آفرينش الهي، تقدّم و تاءخر و تورّد رخ مينمايد. مثلاً، اگر اقيانوس بزرگي را در بركهاي به نمايش در آوريد. روشن است كه تنگي بر كه، مانع نموداري يك جا و يك بارهي اقيانوس است، و تنها وقتي عجايب مخلوقات اقيانوس به نمايش در ميآيد كه هر قسمتي را به نوبت و اندك اندك به نمايش درآوريد.
اين جا، پرسشي طرح ميشود كه <نوبتبندي ريزش موجودات چه گونه و بر چه پايهي باشد؟>. قاعدهي امكان اشرف آمده تا به اين پرسش پاسخ دهد (انگيزه).
پس اينك، جايگاه اين بحث نيز روشن شد. اين قاعده، در مبحث علّت و معلول و از متفرعات اصل <الواحد لايصدر عنه اًلاّ الواحد> است، و در نهايت به درد توجيه صادر اوّل از مبداء متعال ميخورد.31
براهين قاعده
بن مايهي سخن در اين نوشتار، همين جا است كه <كدامين گواه و برهان، اين كبراي كلي (قاعده) را مسلّم و قطعي ميسازد؟>.
دانشمندان اين وادي، براهيني را ابداع و تقرير كرده و يا توضيح دادهاند. اين جا به فراخور حال، به بيان دو يا سه دليل بسنده ميشود.
دليل يكم
مفاد قاعده، يك قضيهي فطري است و چندان نيازي به اقامهي برهان ندارد؛ يعني، فطرت آدميان، در صورت درك صحيح از آن، گواهي به صحت آن ميدهد. از اين رو ميتوان اين قاعده را مانند يك امر بديهي، مانند دو نصف چهار است، به شمار آورد.32
نمونهي ملموستر از اين دريافت عام در گسترش دامنه ايجاد را ميتوانيم در رفتار انسان مشاهده كنيم. گروهي را به خانهي خود دعوت كردهايد، در توزيع طعام، ميبينيد تمايل طبيعي و فطري آزاد شما، به اين است كه غذاي هر چه بهتر و بيشتر را در برابر ميهمان بزرگتر و عزيزتر قرار دهيد و بر همين معيار، از ديگران پذيرايي كنيد. اين خواست، نموداري ديگر از اصل مذكور در افاضه و بخشش است كه در ترازي پايين انجام گرفته است.33
دليل دوم
اگر ميان دو چيز هيچ رابطه و مناسبت ذاتي نباشد و از هم بيگانه باشند، هيچ علاقه و ارتباط علّي و معلولي نيز بين آنها نخواهد بود، امّا اگر مناسبت و ارتباط باشد، بالاخره ميان آنها به نحوي ارتباط علّي و معلولي برقرار است و به حكم اصل سنخيت ميان علّت و معلول، در قدم نخست، آن معلولهاي صادر ميشوند كه به علت نزديكتر و ارتباط و در عالم امكان و اقليم ابداع، ممكني اشرف از آن قابل تحقّق باشد - كه هنوز موجود نشده - در اين صورت، لازم ميآيد. امر ابداع و ايجاد، برخلاف مناسبت ذاتي (سنخيّت علّي و معلولي) جريان يافته باشد، كه اين، امري باطلي است؛ زيرا، يقيناً، ممكن اشرف، به حسب مرتبهاش، در شرافت و فضل، به مبداء متعال، نزديكتر، و به او، انسب است. لذا مناسبتي كه بين او و باري تعالي برقرار است تامّتر و اولي از مناسبتي است كه بين اين ممكن اخسّ و واجب تعالي موجود است. پس لا محاله، ابتدائاً، ممكن اشرف و سپس ممكن اخسّ محقّق خواهد شد.34
دليل سوم
اگر موجود اشرف، در مرتبهاي مقدّم بر غيراشرف به وجود نيايد، يا همراه آن به وجود ميآيد و يا در مرتبهاي متأخّر از آن و يا اصلاً به وجود نميآيد.
اگر همراه آن به وجود آيد - مثلاً جوهر عقلاني همراه با جوهر جسماني از علّت نخستين صادر شوند - قاعدهي <الواحد> نقض ميشود.
اگر بعد از آن به وجود آيد، مثلاً جوهر عقلاني بعد از جوهر جسماني به وجود آيد و جوهر جسماني واسطه در صدور آن باشد - لازم ميآيد وجود علّت، پستتر از وجود معلول باشد.
اگر اصلاً به وجود نيايد، معنايش اين است كه علّت اوّل، صلاحيّت صدور معلول اشرف را ندارد و اين، خلف فرض است؛ چون، وجود و تماميّت علّت اوّل، فرض واقعي برهان بود. پس تنها فرض صحيح، همان است كه اشرف، جلوتر از غير اشرف موجود شود.35
همين بيان را حاجي سبزواري به نظم كشيده است:
الممكن الاخص اذ تحقّقا فالممكن الاشرف فيه سبقا
لانه لولاه انّ لم يفض فجهه تفضل حقاً يقتضي
و ان اخس فاض قبل الاشرف علل الاقوي عند ذا بالاضعف
و ان مع الاشرف في الصدور بواحدها ما مصدر الكثير36