غم کوچه
غم کوچه
غروب بود غمی می وزید در کوچه
غروب بود و شب اما رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگی کوچک
فرشته ای پر خود می کشید در کوچه
و کودکی که پر چادرش به دستش بود
کنار مادر خود می دوید در کوچه
کشید چادر مادر بیا که بر گردیم
کبو ترانه دلش می تپید در کوچه
چه شد که زد که ز دیوار هم صدا آمد
به ضربه ای نفسش را برید در کوچه
غروب بود و دلی مثل گوشواره شکست
به کودکی شده مویش سفید در کوچه
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9731&stc=1&d=1241900173
التماس دعا