آمده ام كه سر نهم عشق تو را به سر برمدر عيــن بي زباني بــا او به گفتگـوييمكيفيت غريبي است در بي زباني ما
ور تو بگويي از كرم ني شكنم شكر برم
آمده ام كه سر نهم عشق تو را به سر برمدر عيــن بي زباني بــا او به گفتگـوييمكيفيت غريبي است در بي زباني ما
آمده ام كه سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگويي از كرم ني شكنم شكر برم
وز قد و قامت هر زمان صد قيامت به پا ميكنم منمـن عـاشـق تنهـايي ام سـرگشته شيدايي ام
ديـوانه رسوايي ام تــو هر چه مي خواهي بگو
مهرداد اوستا
وز قد و قامت هر زمان صد قيامت به پا ميكنم من
دست بر زلف تو ميزنم اي حان روز خود را سيه مي كنم من
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذرینصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغر نمیگیرد
اگر یادتان بود و باران گرفتدور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
در میکده رهبانم و در صومعه عابداگر یادتان بود و باران گرفت
دعایی به حال بیابان کنید
تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیستدریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
نام نیکو گر بماند ز آدمی[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مُردم از حسرت به پیغامی، دلم را شاد کن [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای که گفتی، فراموشت نسازم، یاد کن[/FONT]
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
اگرچه تلخ باشد فرقت یاررقيب نيزچنين محترم نخواهدماند
چوپرده داربه شمشيرمی زندهمه را
حافظ
ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود مارقيب نيزچنين محترم نخواهدماند
چوپرده داربه شمشيرمی زندهمه را
حافظ
آفرین جان آفرین پاک راای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما، نظاره کن در دود ما![]()
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویمآفرین جان آفرین پاک را
آن که جان بخشید و ایمان خاک را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویمجواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟از دلارامي ونغزي چون غزلهاي شهيد
وز دلاويزي و خوبي چون ترانه بوطلب .
کاش معشوق ز عاشق طلب جان می کردبگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیزبگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریمکشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیزباشد که بازبینیم دیدار آشنا را
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیزباشد که بازبینیم دیدار آشنا را
درون دلت شهر بندست رازاین گل ز بر همنفسى مى آید
شادى به لبم ازو بسى مى آید
درون دلت شهر بندست راز
نگر تا نبیند در شهر باز
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم؟ز آرزوی لبت عراقی را
شد مسلم حدیث جان گفتن
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر داردز آرزوی لبت عراقی را
شد مسلم حدیث جان گفتن
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوسنه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گوهر دارد
حافظ
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوسکجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
در سنبلش آویختم از روی نیازآن که می گفت زیک گل نشود فصل بهار
چه خبر داشت گه همچو تو گلی می روید
در سنبلش آویختم از روی نیازگفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذاردر عیش خوشآویز نه در عمر دراز
حافظ![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |