شعر نو

tjsme

عضو جدید
باز هم غم مرا او داند . . .

باز هم غم مرا او داند . . .

چه شبهایی نخوابیدم
صدا کردم خدایم را
بدو گفتم منم یک بنده تنها
بدو گفتم که در شبهای من باقی بماند تا
صدا کرذم خدای من
صدا کردم تو ای تنها صدای من
منم یک آسمان ناله
منم یک دشت از انوار بیچاره
...


چون قراره این شعرهای من چاپ بشه ، باقی اونو بعدا براتون پست مینکم
اینم یه قسمت از شعر مرگ :

. . .
جای خرما برایم قلمی خیر دهید
همه را بردارید
بنویسید که او تنها مرد
جای تا جای کنارم علفان کشت دهید
بنویسید که او حیوان مرد

شب اگر آمد برایم قطره ای شمع فراهم سازید
و همه کوچ کنید
روی برگردانید، من رفته ام
. . .



چطور بود ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشتی_نادر نادرپور

اشتی_نادر نادرپور

ای آشنای من
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا پر کنیم جام تهی از شراب را
وز خوشه های روشن انگورهای سبز
در خم بیفشریم می آفتاب را
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون شکوفه های پرافشان سیب ها
گلبرگ لب به بوسه ی خورشید وکنیم
وانگه چو باد صبح
در عطر پونه های بهاری شنا کنیم
برخیز و بازگرد
با عطر صبحگاهی نارنج های سرخ
از دور ، از دهانه ی دهلیز تاک ها
چون باد خوش ، غبار برانگیز و بازگرد
یک صبح خنده رو
وقتی که با بهار گل افشان فرارسی
در بازکن ، به کلبه ی خاموش من بیا
بگذار تا نسیم که در جستجوی تست
از هر که در ره است ، بپرسد نشانه ات
آنگاه ، با هزار هوس با هزار ناز
برچین دو زلف خویش
آغاز رقص کن
بگذار تا بخنده فرود اید آفتاب
بر صبح شانه هات
ای آشنای من
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون به شوق دیدن من بال و پر زنند
بر شاخه ی لبان تو ، مرغان بوسه ها
لب بر لبم نهی
تا با نشاط خویش مرا آشنا کنی
تا با امید خویش مرا آشتی دهی
...
..
.
:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پوپکم !
پوپک شیرین سخنم !
این همه فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر ،
این همه قصه ی شوم از کس و ناکس مشنو ،
غـــافــل از دام هـــوس
این همه در بر هر ناکس و هر کس منشین .

پوپکم ، پوپک شیرین سخنم !
تویی آن شبنم لغزنده ی گلبرگ امید ،
من از آن دارم بیم ،
کاین لجن زار تو را پوپکم آلوده کند ،
اندرین دشت مخوف ،
که تو ازادی اش ای پوپک من می خوانی

زیر هر بوته ی گل ،
لب هر جویه ی آب ،
پشت آن کهنه فسونگر دیوار ،
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن ،
پوپکم ! دامی هست ،
گرگ خونخواره ی بد کاره ی بد نامی هست .

سال ها پیش ، دل من که به عشق ایمان داشت ،
تا که آن نغمه ی جان بخش تو از دور شنید ،
اندر این مزرع آفت زده ی شوم حیات ،
شاخ امیدی کاشت .
چشم بر راه تو بودم که تو کی می آیی .
بر سر شاخه ی سر سبز امید دل من ،
که تو کی می خوانی .

پوپگم یادت هست ؟
در دل آن شب افسانه یی مهتابی ،
که بر آن شاخه پریدی ،
لحظه یی چند نشستی ،
نغمه یی چند سرودی ،
گفتم این دشت سیه خوابگه غولان است ،
همه رنگ است و ریا ،
همه افسون و فریب .

صید هم چون تویی ای پوپک خوش پروازم ،
مرغ خوش خوان و خوش آوازم ،
به خدا آسان است .
این همه برق که روشنگر این صحرا است ،
پرتو مهری نیست ،
آتشین برق نگاهی ز کمینگاهی هست ،
همه گرگ و همه دیو ،
در کمین تو و زیبایی تو ،
پاکی و سادگی و خوبی و رعنایی تو .

مرو ای مرغک زیبا که به هر رهگذری ،
همه دیواند کمین کرده نبینند تو را ،
دور از دست وفا پنهان از دیده ی عشق ،
نفریب اند تو را .



دکتر علی شریعتی
 

hoolooo

عضو جدید
ته نشین دریاها شدم
از دست تو!
به درد می خورم
برای ماهی هایی که
گول قلاب تورا میخورند!
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشیری

مشیری

دوستی
دل من دير زمانی است که می پندارد:
"دوستی" نيز گلی است،
مثل نيلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظريفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان اين ساقه نازک را
- دانسته -
بيازارد!
در زمينی که ضمير من و توست،
از نخستين ديدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هايی است که می افشانيم.
برگ و باری است که می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش " مهر" است .
گر بدانگونه که بايست به بار آيد ،
زندگی را به دل انگيزترين چهره بيارايد .
آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نيازت سازد ، از همه چيز و همه کس .
زندگی ، گرمی دلهای به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است .


در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو کاشت!
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج می بايد کرد .
رنج می بايد برد ،
دوست می بايد داشت !

با نلاهی که در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست يکديگر را
بفشاريم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از ياری ، غمخواری
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطرافشان
گلباران باد .
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت عاشق شدن

دوباره ماهی سرخ
دوباره آبی آب
دوباره عيدی من
غزل های ترد ناب
دوباره دست های تو
سفره هفت سين من
وقت تحويل بهار
ساعت عاشق شدن

ما بايد دوباره بچگی کنيم
سبزی بهار و زندگی کنيم
دوباره مادربزرگ
رخت نو ، سوزن زده
تخم رنگی هم
از قفس در اومده
ساز پر ناز تو کو؟
نت به نت از ما بگو
از ترانه چکه کن
در بهار شست و شو
قصه دوباره ها
سکه ای به نام ما
دوباره شهزاده ای
عاشق مرد گدا
دوباره لمس علف
عطر زاييدن گل
دوباره رنگين کمون
روی تنهايی پل
دوباره قايم موشک
سر چهارراه شلوغ
دوباره عيد ديدنی
از غزل های "فروغ"

ما بايد دوباره بچگی کنيم
سبزی بهار و زندگی کنيم
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نيست يکدم شکند خواب به چشم کس وليک
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر ليکن خاری
از ره اين سفرم می شکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا به برم می شکند.
دستها می سايم
تا دری بگشايم
بر عبث می پايم
که به در کس آيد
در و ديئار به هم ريخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در ، می گويد با خود :
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است .
هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گويد
نيست يك تن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ
قدمي، راه محبت پويد
***
خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست
همه گلچين گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بيفردائيست .
***
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟
نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ
نقشه يي شيطانيست
در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ
حيله پنهانيست .
***
زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ
هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
***
خنده ها ميشكفد بر لبها ـ
تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي
همه بر درد كسان مينگرند ـ
ليك دستي نبرند از پي درمان كسي
***
از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟
ريشه عشق، فسرد
واژه دوست، گريخت
سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟
***
دست گرمي كه زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوي
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، ليك مبوي
لب گرمي كه ز عشق ـ
ننشيند بلبت ـ
به همه عمر، مخواه
سخني كز سر راز ـ
زده در جانت چنگ ـ
بلبت نيز، مگو
***
چاه هم با من و تو بيگانه است
ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند
درد دل گر بسر چاه كني
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه كني .
***
درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو .
***
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر
سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است
سكه نيرنگ است
سكه اي بهر فريب من و تست
سكه صد رنگ است
***
ما همه كودك خرديم و همين زال فلك
با چنين سكه زرد ـ
و همين سكه سيمين سپيد ـ
ميفريبد ما را
هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ
گفته ام با دل خويش:
مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش
نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه
« خويش » در راه نفاق ـ
« دوست » در كار فريب ـ
« آشنا » بيگانه
***
شاخه عشق، شكست
آهوي مهر، گريخت
تار پيوند، گسست
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟

"مهدی سهیلی"
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
افق روشن
روزی ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهربانی دست زيبايی را خواهد گرفت.
روزی كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
روزی كه ديگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ايست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرفدنبال سخن نگردی .
روزی كه آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جستجوی قافيه نبرم.
روزی كه هر حرف ترانه ايست
تا كمترين سرود بوسه باشد .
روزی كه تو بيايی ، برای هميشه بيايی
و مهربانی با زيبايی يكسان شود .
روزی كه ما دوباره برای كبوترهايمان دانه بريزيم...


و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه ديگر
نباشم .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .
***
"مهدی اخوان ثالث"
 

hoolooo

عضو جدید
کرم ها جشن گرفته اند...
از اینکه
روزی
مرا
خواهند خورد!
وتو که همیشه در قلب من بودی
باید فراموش شوی
آنها
تو را هم می بلعند...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی خالی نیست مهربانیست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها کسی که خوب مرا درک میکند یک روز زادگاه مرا ترک میکند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبخند او، بر آمدن آفتاب را
در پهنه طلائي دريا
از مهر، مي ستود .
در چشم من، وليكن ...
لبخند او بر آمدن آفتاب بود !
***
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزلک
غزلک ، شکستنت کار کيه؟
به عزا نشستنت کار کيه ؟
عسلک ، نبينم افتادن تو
بگو پرپر شدنت کار کيه؟
نگو ديو قصه تو فنجون فالت افتاد
آسمون لهجه فيروزه رو ياد تو نداد
غزلک گريه نکن ،
گريه به چشمات نمی آد!
سنگ فيروزه ی اين رنگی به قاب کی شکست؟
زورق رهايی تو چه جوری به گل نشست؟
ای نگين از همه ستاره ها ، ستاره تر
راست بگو سنگ سقوط و کی به پرواز تو بست؟
نگو ديو قصه تو فنجون فالت افتاد
آسمون لهجه فيروزه رو ياد تو نداد
غزلک گريه نکن ،
گريه به چشمات نمی آد!
غزلک ، قشون قشون ستاره دنباله ی تو
همه شون عاشق بدبخت هزار ساله ی تو
پس کدوم گردنه بندی حرمت راه و شکست
که نمی رسه کسی به داد شب ناله ی تو
گلکم ، بهار بی تو ، مرگ پاييزی مونه
تن تنهايی مو ، گل زخم های تو می پوشونه
کاری از دست غزل بر نمی آد ، "آينه دار"
که حضورت غزل ها مو خط به خط می سوزونه!
شبدر پرپر از اقاقيا سر ، غزلک!
از غزل گريه ، به بغض من خودی تر ، غزلک !
دلکم ، حريق ابريشم اين رفاقت و
زير بارون غزل نداره باور ، غزلک!
جشن گل سوزان نذار عادت بشه ، عادت بشه
ريشه ی بيشه ، به دست تيشه بی حرمت بشه
وقتی هم صدايی ، اينجا يعنی "برپايی ی دار"
پس بذار تنهايی ما ، بين ما قسمت بشه !
ناخوشم ، ناخوش ناخوش ، بی خود اما خود تو!
داره من کم می شه از من ، می رسه تا خود تو!
کی برای شونه هات غزل می بافه جای شال ؟
جز من من ، کيه نزديک مث تن با خود تو؟
غزلک شکستنت کار من و ما که نبود
بغض تو ، گريه تو ، کار غزل ها که نبود
غزلک هر چی که هس ، بدجوری خوبی واسه من
هر چی بود شعرای من ، محض تماشا که نبود!
اگه تن پس می زنيم ، حرمت عشق و نشکنيم
اگه چاوش نشديم ، به شب شبيخون نزنيم
اگه من جفت تو نيس ، ترانه اندازه ی توست
تو شبای " بی کسی " ما همه دنبال " منيم "
غزلک ، يار اگه آوار تو شد ، گريه نکن!
اگه بر حق شدنت دار تو شد ، گريه نکن
اگه هر پنجره ديوار تو شد ، گريه نکن
يا پرستار اگه بيمار تو شد گريه نکن !
غزلک ، هر جا برم ترانه يعنی اسم تو !
خط هر منظره از جنس خط.ط جسم تو
ته هر کوچه ی بن بست غزل ، خونه ی تو
همه کس به اسم تو ، قصه ی ما طلسم تو !

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو می‌توانی؟
من سال‌های سال مُردم
تا اینكه یك دم زندگی كردم

تو می‌توانی
یك ذره
یك مثقال
مثل من بمیری؟
"قیصر امین پور"

 

hoolooo

عضو جدید
آخزین ستاره هم بر زمین افتاد
و همه
به محبوبشان رسیدند...
در آسمان هم
سهمی برای من نبود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
درد واره‌ها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

"قیصر امین پور"
 

tjsme

عضو جدید
و باز هم درد د من

و باز هم درد د من

یادمان باشد اگر تنهاییم
یادمان باشد اگر چه من و تو بی ماییم
غربت باغچه را دادییم اگر
عشق سرما زده را دادییم اگر
یادمان باشد اگر تا نشدیم
اگر از سوز نی کهنه قبا پا نشدیم
این صدا را به خدا بسپاریم
به خودش یاد کنیم که برامان بنویسد از عشق
بنویسد پسری تنها بود
بنویسد دخترک شیدا بود
همه روزشان پی فردا بود
شایدم ثانیه ای رویا بود
که ببینند در آن کهنه خیال
که رسیدند به دستان محال
بنویسد . . .



میبخشین اگه ادامه این شعرها رو نمیتونم براتون بذارم ، درک کنید . . .
تا درد دلی دیگه :-h
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آئينه بود آب .
---------------
از بيكران دريا خورشيد مي دميد .
زيباي من شكوه شكفتن را
در آسمان و آينه مي ديد .
اينك :
سه آفتاب !
***

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اين عشق ماندني
اين شعر بودني
اين لحظه هاي با تو نشستن
سرودني ست

اين لحظه هاي ناب
در لحظه هاي بي خودي و مستي
شعر بلند حافظ
از تو شنودني ست

اين سر
- نه مست باده،
اين سر كه مست
مست دو چشم سياه توست
اينك به خاك پاي تو مي سايم
كاين سر به خاك پاي تو با شوق سودني ست

تنها تو را ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني ست

من پاكباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزماي
با مرگ اگر كه شيوه تو آزمودني ست

اين تيره روزگار
در پرده غبار دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
يا به شكر خنده هاي تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودني ست

در روزگار هر كه ندزديد مفت باخت
من نيز مي ربايم
اما چه ؟
- بوسه،
بوسه از آن لب ربودني ست

تنها تويي كه بود و نمودت يگانه بود
غير از تو، هر كه بود
هر آنچه نمود
نيست

بگشاي در به روي من و عهد وعشق بند
كاين عهد بستني
- اين در گشودني ست

اين شعر خواندني
اين عشق ماندني
اين شور بودني ست

اين لحظه هاي پر شور
اين لحظه هاي ناب
اين لحظه هاي با تو نشستن
- سرودني ست
***
"حمید مصدق"
 

hoolooo

عضو جدید
از روزی که رفتی
دیگه مواظب خودم نیستم
شاید
به خاطر تو بود
که پدربزرگ هم عصاشو شکست
تا مواظب خودش نباشه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدايا

بود سوزي در آهنگم خدايا!
تو ميداني كه دلتنگم خدايا!
دگر تاب پريشاني ندارم
نه از آهن،نه ازسنگم خدايا!
*****
"مهدی سهیلی"
 

hoolooo

عضو جدید
کلاغ
عاشق جقد شده بود
میگفت;
با او خوشبخت خواهد شد
تو میخندیدی
کلاغ
زشت وسیاه بود
جغد
این را می دانست
پس چرا عروسی کرد؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ديرينه سالهاست كه در ديدگاه من -
شبهاي ماهتاب چو درياست آسمان
وين تك ستاره هاي درخشان بيشمار -
سيمين حبابهاست كه بر سطح آبهاست
*****
در ديدگاه من -
اين ماه پرفروغ كه بيتاب مي رود
سيمينه زورقيست كه بر آب مي رود
رخشان شهابها كه پراكنده مي خزند -
هستند ماهيان سبكخيز گرمپوي -
كاندر پي شكار، شتابنده مي خزند.
*****
در ديدگاه من -
درياست آسمان و ندارد كرانه اي
جز بي نشانگي -
از ساحلش نبوده خرد را نشانه اي
گفتم شبي به خويش:
اين آسمان پير -
بحريست بيكرانه ولي چشم من مدام -
دنبال ناخداست
پس ناخدا كجاست؟
در گوش من چكيد صدايي كه نرم گفت:
درياست آسمان و در آن ناخدا "خداست"
"مهدی سهیلی"
شهريور 1349
 

hoolooo

عضو جدید
تنها برای نجات تو بود
که کوله بارمان را بستیم و
دل به دریا زدیم
به جزیره ات که پا نهادیم
کشتی ها شکستند
و به لانه ات نرسیدیم
حیف که تو آدمخوار شده بودی...
 

solar flare

مدیر بازنشسته
مي گويم تا بشنويد
اما يادم رفت از چه ميخواستم بگويم
چه درد عجيبي
واي درد من كس نميداند
من از تو طلب قطره اشكي ميكنم
براي التيام درد هايم
 

Similar threads

بالا