آخر و عاقبت ازدواج اينترنتي

Elaheh.1

عضو جدید


مهديان- دوستي داشتم که تصميم گيري خود را درباره مهم ترين مسئله زندگي يعني انتخاب همسر، از اشتباه ترين تصميمات عمرش مي دانست و هر وقت به ياد آن روزها مي افتاد، افسوس مي خورد و مي گفت: 24 سالم بود ومدرک تحصيلي فوق ديپلم داشتم. من در حالي که براي پذيرفته شدن در کنکور کارشناسي درس مي خواندم، در تعميرگاه صوتي و تصويري يکي از آشنايان هم کار مي کردم. در آنجا براي انجام برخي کارها از اينترنت استفاده مي کردم و بيشتر اوقات بيکاري را به چت کردن مي پرداختم.درآن زمان با دختري آشنا شدم که اهل يک شهر دور از محل سکونت من بود و از لحاظ طبقاتي و فرهنگي با من فرق داشت. بعد از گذشت يک ماه به هم وابسته شديم و من شماره همراهم را به او دادم. در يک بعدازظهر او با من تماس گرفت و از خودمان گفتيم و حس کردم او مي تواند در آينده ام نقش موثري داشته باشد.وقتي مدرک کارشناسي ام را گرفتم وابستگي ما به هم خيلي زياد شده بود.او فرزند طلاق بود و با مادر و 2 برادر ناتني اش زندگي مي کرد. بهاره تنهاي تنها بود و تنها همدم او من بودم.هيچ ** حتي خودمان هم باورمان نمي شد ارتباط تلفني ما اين همه ادامه يابد حتي بعد از سربازي هم هنوز با او در ارتباط بودم و گذشت زمان ما را بيشتر و بيشتر به هم وابسته مي کرد. يک روز در ايام عيد با من تماس گرفت و گفت: براي تعطيلات چند روز با خانواده اش به شهر محل سکونت من آمده و خواست در هتل محل اقامتشان همديگر را ملاقات کنيم. با استرس فراوان به محل اقامتش رفتم. اين قرار ملاقات حضوري، علاقه ما را به يکديگر بيشتر و بيشتر کرد تا اين که پس از مدتي من هم به شهر محل سکونت بهاره رفتم و در يک ملاقات غير منتظره او به من اصرار کرد که با خانواده اش ديدار کنم و اين مسئله اتفاق افتاد.آن روز به مادرش قول دادم که براي خواستگاري رسمي همراه خانواده ام اقدام کنم.وقتي موضوع را با خانواده ام مطرح کردم در ابتدا با مخالفت شديد آن ها مواجه شدم ولي با وساطت عمو، پدر و مادرم پذيرفتند و به شهر محل سکونت بهاره رفتيم. مراسم خواستگاري برگزار و مهريه بهاره 1362 سکه بهار آزادي تعيين و قرار شد 2 جشن عروسي يکي در محل سکونت ما و ديگري در شهر بهاره برگزار شود.براي ازدواج خانه اي در شهر خودمان اجاره کردم و با هزاران قرض زندگي مان را شروع کرديم.همسرم در پايان هر ماه مي خواست چند روزي براي ديدن خانواده اش به شهر خودشان برود و من هم براي برگرداندن او با وجود کار و مشغله زياد بايد به شهرستان مي رفتم و هر بار هم براي خانواده اش هديه اي در شأن آنان مي بردم در غير اين صورت مادر بهاره به دخترش طعنه مي زد که چه شوهري است که انتخاب کرده اي .
مادر بهاره به مناسبت هاي مختلف هم توقع داشت هداياي گران بهايي براي او بخرم و در غير اين صورت بهاره را تحريک به ناسازگاري با من مي کرد. دخالت هاي مادر همسرم در زندگي ما تمامي نداشت و بهاره نيز هيچ تلاشي براي تغيير اين وضعيت انجام نمي داد و هر روز اخلاقش بد و بدتر مي شد.يک سالي که گذشت و او براي ديدن خانواده اش به شهرستان رفته بود مادرش تماس گرفت و گفت تو به درد دختر من نمي خوري چون نتوانسته اي زندگي مناسبي براي او فراهم کني و دخترم با تو خوشبخت نيست. او به خواهش و التماس هاي من نيز توجهي نکرد و با فحش و ناسزا به خانواده ام، پاي پرداخت مهريه را پيش کشيد. خيلي افسرده شده بودم و دستم به جايي بند نبود بالاخره تحت فشار خانواده بهاره و حتي اصرار خود او و ناراحتي هايي که خانواده ام از موضوع داشتند تن به طلاق بهاره دادم حالا مي فهمم که مرتکب چه اشتباه بزرگي شدم.
 

Similar threads

بالا