دیروز 7 اکتبر بود روز شهادت نماد ازادی و ازادی خواهی قرن بیستم.
روز شهادت پر افتخار فرمانده ی ارتش عصیان.فاتح نبرد سانتا کلارا.نماد پراتیک انقلابی
فرمانده ی شهید دکتر ارنستو چه گوارا.
نامه ی خداحافظی چه از فیدل کاسترو:
روز شهادت پر افتخار فرمانده ی ارتش عصیان.فاتح نبرد سانتا کلارا.نماد پراتیک انقلابی
فرمانده ی شهید دکتر ارنستو چه گوارا.
نامه ی خداحافظی چه از فیدل کاسترو:
من نه یک مسیحی هستم و نه يک بشردوست. من هرچیزی برعکس یک مسیحی هستم، و بشردوستی در مقایسه با آنچه من باور دارم بیارزش بهنظر میرسد. من بهجای اينکه اجازه بدهم به یک صلیب میخکوب شوم، با هر سلاحی که دستم به آن برسد میجنگم. " فرمانده چه "
نامه خداحافظی " چه " به فیدل کاسترو
"سال کشاورزی"
هاوانا- یکم آوریل 1965
در این لحظه من چیزهای زیادی را به خاطر می آورم.وقتی من تو را در خانه ی "ماریو آنتونیا" ملاقات کردم، وقتی تو پیشنهاد دادی من با تو آمدم وهمه دلواپسی ها ناشی از آماده سازی بود.یک روز آنها به ما سر زدند و پرسیدند چه کسی باید از مرگ مطلع باشد، و امکان حقیقی این موضوع در همه ی ما ریشه کرد! بعداً ما می دانستیم که این درست بود که در یک انقلاب یک طرف یا برنده می شود یا می میرد( اگر یک انقلاب حقیقی باشد) بسیاری از همرزمان در راه پیروزی قرار گرفتند.
امروز هر چیزی صدای دراماتیک کمتری دارد، زیرا ما بیشتر بالغ شده ایم،اما اتفاق خودش را تکرار می کند. من احساس می کنم که قسمتی از وظیفه ی خود که مرا به انقلاب کوبا در قلمروش گره زده بود را به خوبی ادا کردم، و با تو وداع می کنم، با همه ی همرزمان، با مردم تو که الان مردم من هم هستند.
من رسما از همه ی سمت های خودم به عنوان رهبر حزب،وزیر،سمت فرماندهی و شهروند کوبایی استعفاء می دهم.هیچ قانونی مرا به کوبا پیوند نمی زند.
وقتی زندگی خودم را مرور می کنم،معتقدم با صداقت و وقف کامل برای هر چه محکم تر کردن پیروزی انقلاب کار کردم. تنها اشتباه جدی من این بود که از اولین لحظه ها در " سیرا مائسترا " به تو اعتماد کافی نداشتم، و خیلی سریع به توانایی های تو به عنوان یک رهبر و انقلابی پی نبردم.
من روزهای با شکوهی را زندگی کردم و در کنار تو به خاطر متعلق بودن به مردممان در روزهای غمگین بحران کارائیب احساس غرور می کردم. دنیا به ندرت سیاستمداری داشته که مثل آن زمان تو باهوش باشد.من احساس غرور می کنم که از تو پیروی کردم بدون هیچ تردید و درنگی،و همچنین به خاطر اینکه با روش فکری تو،دیدن خطرها و ارزیابی ارزش ها شناخته شده ام.
سایر ملت های جهان از تلاش های نسبتاً کم من برای همکاری دعوت کردند.من می توانم این کار را انجام دهم زیرا مسئولیت تو به عنوان رهبر کوبا تو را از این کار منع می کند. وقت جدایی ما فرا رسیده است!
تو باید بدانی که من این کار را با لذت همراه غم انجام می دهم.من خالص ترین آرزو هایم را به عنوان یک سازنده و عزیزترین از آنهایی که من عزیز نگه داشتم را اینجا باقی میگذارم . مردمی را رها می کنم که مرا به عنوان پسر خود قبول کردند و این قمستی از روح مرا آزرده می کند.
من امیدی که تو به من آموختی را به جبهه های جنگ جدید می برم،روح انقلاب مردمم را نیز،
همچنین احساس ادا کردن مقدس ترین وظیفه ها را : جنگ در مقابل امپریالیسم هر جا که ممکن باشد.این منبع قدرت است، و عمیق ترین زخم ها را شفا می دهد.
اگر آخرین لحظه ی من، مرا زیر آسمان های دیگری پیدا کند،آخرین فکر من در مورد این مردم و مخصوصاً تو خواهد بود.من به خاطر درسهایی که به من دادی از تو سپاسپگزارم. من سعی خواهم کرد که تا آخرین موفقیت ها (فتوحات) در کارهایم امیدوار باشم.
من همیشه با سیاست خارجی انقلابمان شناخته شده ام، و همین روند را ادامه می دهم. هر جا که باشم در قبال یک انقلابی کوبایی بودن احساس مسئولیت می کنم و همانطور که باید رفتار می کنم. من متاسف نیستم که برای همسر و فرزندانم چیزی نمی گذارم و چیزی هم برای آنها درخواست نمی کنم، چرا که دولت امکانات کافی برای زندگی و آموزش برای آنها فراهم می کند.
من برای تو و مردممان حرف های زیادی دارم اما احساس می کنم که آنها ضروری نیستند. کلمات قدرت بیان آنچه که من برای آنها دوست دارم را ندارند، در سیاه کردن صفحات نیز سودی نیست.
همیشه به سوی پیرزوی!
سرزمین یا مرگ!
تو را با همه ی شوق انقلابیم در آغوش می گیرم. "چه"
هاوانا- یکم آوریل 1965
در این لحظه من چیزهای زیادی را به خاطر می آورم.وقتی من تو را در خانه ی "ماریو آنتونیا" ملاقات کردم، وقتی تو پیشنهاد دادی من با تو آمدم وهمه دلواپسی ها ناشی از آماده سازی بود.یک روز آنها به ما سر زدند و پرسیدند چه کسی باید از مرگ مطلع باشد، و امکان حقیقی این موضوع در همه ی ما ریشه کرد! بعداً ما می دانستیم که این درست بود که در یک انقلاب یک طرف یا برنده می شود یا می میرد( اگر یک انقلاب حقیقی باشد) بسیاری از همرزمان در راه پیروزی قرار گرفتند.
امروز هر چیزی صدای دراماتیک کمتری دارد، زیرا ما بیشتر بالغ شده ایم،اما اتفاق خودش را تکرار می کند. من احساس می کنم که قسمتی از وظیفه ی خود که مرا به انقلاب کوبا در قلمروش گره زده بود را به خوبی ادا کردم، و با تو وداع می کنم، با همه ی همرزمان، با مردم تو که الان مردم من هم هستند.
من رسما از همه ی سمت های خودم به عنوان رهبر حزب،وزیر،سمت فرماندهی و شهروند کوبایی استعفاء می دهم.هیچ قانونی مرا به کوبا پیوند نمی زند.
وقتی زندگی خودم را مرور می کنم،معتقدم با صداقت و وقف کامل برای هر چه محکم تر کردن پیروزی انقلاب کار کردم. تنها اشتباه جدی من این بود که از اولین لحظه ها در " سیرا مائسترا " به تو اعتماد کافی نداشتم، و خیلی سریع به توانایی های تو به عنوان یک رهبر و انقلابی پی نبردم.
من روزهای با شکوهی را زندگی کردم و در کنار تو به خاطر متعلق بودن به مردممان در روزهای غمگین بحران کارائیب احساس غرور می کردم. دنیا به ندرت سیاستمداری داشته که مثل آن زمان تو باهوش باشد.من احساس غرور می کنم که از تو پیروی کردم بدون هیچ تردید و درنگی،و همچنین به خاطر اینکه با روش فکری تو،دیدن خطرها و ارزیابی ارزش ها شناخته شده ام.
سایر ملت های جهان از تلاش های نسبتاً کم من برای همکاری دعوت کردند.من می توانم این کار را انجام دهم زیرا مسئولیت تو به عنوان رهبر کوبا تو را از این کار منع می کند. وقت جدایی ما فرا رسیده است!
تو باید بدانی که من این کار را با لذت همراه غم انجام می دهم.من خالص ترین آرزو هایم را به عنوان یک سازنده و عزیزترین از آنهایی که من عزیز نگه داشتم را اینجا باقی میگذارم . مردمی را رها می کنم که مرا به عنوان پسر خود قبول کردند و این قمستی از روح مرا آزرده می کند.
من امیدی که تو به من آموختی را به جبهه های جنگ جدید می برم،روح انقلاب مردمم را نیز،
همچنین احساس ادا کردن مقدس ترین وظیفه ها را : جنگ در مقابل امپریالیسم هر جا که ممکن باشد.این منبع قدرت است، و عمیق ترین زخم ها را شفا می دهد.
اگر آخرین لحظه ی من، مرا زیر آسمان های دیگری پیدا کند،آخرین فکر من در مورد این مردم و مخصوصاً تو خواهد بود.من به خاطر درسهایی که به من دادی از تو سپاسپگزارم. من سعی خواهم کرد که تا آخرین موفقیت ها (فتوحات) در کارهایم امیدوار باشم.
من همیشه با سیاست خارجی انقلابمان شناخته شده ام، و همین روند را ادامه می دهم. هر جا که باشم در قبال یک انقلابی کوبایی بودن احساس مسئولیت می کنم و همانطور که باید رفتار می کنم. من متاسف نیستم که برای همسر و فرزندانم چیزی نمی گذارم و چیزی هم برای آنها درخواست نمی کنم، چرا که دولت امکانات کافی برای زندگی و آموزش برای آنها فراهم می کند.
من برای تو و مردممان حرف های زیادی دارم اما احساس می کنم که آنها ضروری نیستند. کلمات قدرت بیان آنچه که من برای آنها دوست دارم را ندارند، در سیاه کردن صفحات نیز سودی نیست.
همیشه به سوی پیرزوی!
سرزمین یا مرگ!
تو را با همه ی شوق انقلابیم در آغوش می گیرم. "چه"